مرثیه برای پابلو نرودا: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه) |
|||
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۲: | سطر ۲: | ||
[[Image:11-050.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰]] | [[Image:11-050.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰]] | ||
− | {{ | + | '''لوئی آراگون''' |
+ | |||
+ | |||
+ | پابلو، رفیق، تو با آن صدای پُر دلهره | ||
+ | ::که خیالات بدیع در آن نطفه میبست میگفتی: | ||
+ | |||
+ | «تنها اندوه فضائی فراخ است و فقط خون جهان را میسازد، | ||
+ | |||
+ | بههر کجا که میروم هیچ چیز دگرگون نمیشود.» | ||
+ | |||
+ | من این رنجِ آن کسان را که بهزبان از عذاب سخن میگویند میشناسم: | ||
+ | ::تلخ همچون ساقهٔ تمشک | ||
+ | |||
+ | بهتمامی واژهها سوگند، بهتمامی فریادها، بهتمامی گامها، آوارگیها در آن سرزمین | ||
+ | ::که نگاه در روح رخنه تواند کرد | ||
+ | |||
+ | پابلو، رفیق، ما مردان این قرن پر از تردیدیم | ||
+ | |||
+ | ::که در آن حتی بام را ثباتی نیست. | ||
+ | |||
+ | و بر فراز تپه، آن که گمان میبریم سپیده است در کارِ دمیدن | ||
+ | ::نورِ بالایِ ماشینی است در دوردست | ||
+ | |||
+ | |||
+ | شبْمَردانیم ما و خورشید را در جان خویش میبریم | ||
+ | ::که میسوزد و در اعماق هستیمان منتشر میشود | ||
+ | |||
+ | چندان در ظلمت گام برداشتیم که دیگر توانی در زانوهامان نماند | ||
+ | |||
+ | ::و هرگز بهجهانِ «خواهد بود» نرسیدیم | ||
+ | |||
+ | |||
+ | پابلو، رفیق، زمان میگذرد. صداهامان دیگر بهخاموشی مینشیند | ||
+ | ::حتّی تپش قلبمان بیرنگ است | ||
+ | |||
+ | آیا همهچیزی فقط آن بود که بود، آن چه اکنون میبینیم | ||
+ | ::تنها آیا صحنهٔ بازیگران بود آن چه میپنداشتیم | ||
+ | |||
+ | آیا بهراستی با رنگِ بیداد خوش میتوان بود | ||
+ | ::در دیاری که زندگی، در نهایت خویش، همانا نفس کشیدن است | ||
+ | |||
+ | آن جا که ما در غایت امر، افسونگرانی مغبون خواهیم بود | ||
+ | ::که در برابرِ مس، زرّ ناب سرودهاند | ||
+ | |||
+ | |||
+ | پابلو، رفیق، ما بههمه چیزی رخصت دادهایم | ||
+ | |||
+ | سایهمان در پیشِ رو هر دم قد میکشد | ||
+ | |||
+ | بهچه چیزی رخصت دادهایم، پابلو، رفیق؟ | ||
+ | |||
+ | پابلو، رفیق، رؤیاهامان، بهرؤیاهامان! | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ::::::::::::'''ترجمهٔ احمد کریمی حکاک''' | ||
+ | {{لایک}} | ||
+ | |||
+ | [[رده:کتاب جمعه ۱۱]] | ||
+ | [[رده:شعر]] | ||
+ | [[رده:لوئی آراگون]] | ||
+ | [[رده:احمد کریمی حکاک]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | [[رده:کتاب جمعه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۵۴
لوئی آراگون
پابلو، رفیق، تو با آن صدای پُر دلهره
- که خیالات بدیع در آن نطفه میبست میگفتی:
«تنها اندوه فضائی فراخ است و فقط خون جهان را میسازد،
بههر کجا که میروم هیچ چیز دگرگون نمیشود.»
من این رنجِ آن کسان را که بهزبان از عذاب سخن میگویند میشناسم:
- تلخ همچون ساقهٔ تمشک
بهتمامی واژهها سوگند، بهتمامی فریادها، بهتمامی گامها، آوارگیها در آن سرزمین
- که نگاه در روح رخنه تواند کرد
پابلو، رفیق، ما مردان این قرن پر از تردیدیم
- که در آن حتی بام را ثباتی نیست.
و بر فراز تپه، آن که گمان میبریم سپیده است در کارِ دمیدن
- نورِ بالایِ ماشینی است در دوردست
شبْمَردانیم ما و خورشید را در جان خویش میبریم
- که میسوزد و در اعماق هستیمان منتشر میشود
چندان در ظلمت گام برداشتیم که دیگر توانی در زانوهامان نماند
- و هرگز بهجهانِ «خواهد بود» نرسیدیم
پابلو، رفیق، زمان میگذرد. صداهامان دیگر بهخاموشی مینشیند
- حتّی تپش قلبمان بیرنگ است
آیا همهچیزی فقط آن بود که بود، آن چه اکنون میبینیم
- تنها آیا صحنهٔ بازیگران بود آن چه میپنداشتیم
آیا بهراستی با رنگِ بیداد خوش میتوان بود
- در دیاری که زندگی، در نهایت خویش، همانا نفس کشیدن است
آن جا که ما در غایت امر، افسونگرانی مغبون خواهیم بود
- که در برابرِ مس، زرّ ناب سرودهاند
پابلو، رفیق، ما بههمه چیزی رخصت دادهایم
سایهمان در پیشِ رو هر دم قد میکشد
بهچه چیزی رخصت دادهایم، پابلو، رفیق؟
پابلو، رفیق، رؤیاهامان، بهرؤیاهامان!
- ترجمهٔ احمد کریمی حکاک