شعری از عظیم خلیلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (ربات: تغییر خودکار متن (- به + به‌‌))
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۳: سطر ۳:
 
[[Image:31-025.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۵]]
 
[[Image:31-025.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۵]]
  
{{بازنگری}}
 
 
==بندر ترکمن==
 
 
اندوه پس نشستنِ دریا
 
 
در چشم‌های گودِ مورّب
 
 
که گوئی
 
 
هماره افق را می‌کاوند
 
 
حتی آن دَم
 
 
که رویاروی
 
 
در چشمانت می‌نگرند.
 
 
هجوم رنج و
 
 
غرور هرگز واپس ننشستن.
 
 
این حکایتی کهن است
 
 
که دیدگانِ ترکمنی
 
 
به کم سخنی
 
 
اندکی از آن را باز می‌گویند.
 
 
{{چپ‌چین}}
 
 
یحیی هاشمی
 
 
{{پایان چپ‌چین}}
 
  
 
از قعر خورشید برآمده
 
از قعر خورشید برآمده
  
 
با کتابی در دست و تفنگی بر شانه
 
با کتابی در دست و تفنگی بر شانه
 +
:::::::می‌آید
  
می‌آید
+
و چراغی بر شاخهٔ جنگل می‌آویزد،
 
 
و چراغی بر شاخۀ جنگل می‌آویزد،
 
  
باز می‌گردد
+
بازمی‌گردد
  
روبه آفتاب
+
رو به آفتاب
  
 
و همچون ستاره‌ئی میخکوب می‌شود
 
و همچون ستاره‌ئی میخکوب می‌شود
 
+
:::::::بر درگاه کسوف.
بر درگاه کسوف.
 
  
 
جای پایش حک می‌شود
 
جای پایش حک می‌شود
سطر ۶۰: سطر ۲۳:
  
 
تا راه تو را
 
تا راه تو را
 +
::: – ای گمشده! –
  
-ای گمشده!-
+
بر کوره راههای جنگل بگشاید.
  
بر کوره راه‌های جنگل بگشاید.
 
  
این چهرۀ چریکی است
+
این چهرهٔ چریکی است
  
 
که دست بر آسمان می‌کشد
 
که دست بر آسمان می‌کشد
سطر ۷۱: سطر ۳۴:
 
تا غبار از ستارگان بروبد.
 
تا غبار از ستارگان بروبد.
  
از کوره راه‌های خاموش جنگل
 
  
به‌زیر می‌آید
+
از کوره راههای خاموش جنگل
 +
::::::به زیر می‌آید
  
 
تا بر شهادت سروهای آتش  
 
تا بر شهادت سروهای آتش  
  
سرودی سر بی‌رنگ بخواند
+
سرودی سربی‌رنگ بخواند.
 +
 
 +
::::*
  
 
همواره
 
همواره
سطر ۸۵: سطر ۵۰:
 
تا در حضور مرگ
 
تا در حضور مرگ
  
خارج از سینۀ ستارگان بردارند.
+
خاج از سینهٔ ستارگان بردارند.
 +
 
 +
::::*
  
 
بر آتشی
 
بر آتشی
سطر ۹۷: سطر ۶۴:
 
از بندبند ستارگان زمینی.
 
از بندبند ستارگان زمینی.
  
پس به‌‌نجات عشق
 
  
شیهه‌ئی بر کش
+
پس به نجات عشق
 +
 
 +
شیهه‌ئی برکش
  
 
اسب سفید من!
 
اسب سفید من!
سطر ۱۱۱: سطر ۷۹:
 
به شمشیر برهنه‌ئی بیدار کن.
 
به شمشیر برهنه‌ئی بیدار کن.
  
این غریو فرو خورده را
+
این غریو فروخورده را
  
 
در شاهرگِ من
 
در شاهرگِ من
  
شطّ آتشی شو:
+
:::شطّ آتشی شو:
  
بر آستانۀ خاک
+
بر آستانهٔ خاک
  
 
کسانی ایستاده‌اند
 
کسانی ایستاده‌اند
سطر ۱۲۷: سطر ۹۵:
 
پلکان هفت آسمان دوزخ را می‌پیماید.
 
پلکان هفت آسمان دوزخ را می‌پیماید.
  
ای سوار که نعل خونین است
 
  
جرقه‌ئی به‌‌فجر می‌افکند!
+
ای سوار که نعل خونین اسبت
 +
 
 +
جرقه‌ئی به فجر می‌افکند!
  
 
نامت اکنون
 
نامت اکنون
سطر ۱۵۰: سطر ۱۱۹:
  
 
تا از عطشِ شهادت سیراب شوند.
 
تا از عطشِ شهادت سیراب شوند.
 
{{چپ‌چین}}
 
 
عظیم خلیلی
 
 
12/2/58
 
 
{{پایان چپ‌چین}}
 
 
 
 
 
  
  
 +
::::::::::::'''عظیم خلیلی'''
  
 +
::::::::::::۵۸/۲/۱۲
 +
{{لایک}}
  
 
[[رده:کتاب جمعه ۳۱]]
 
[[رده:کتاب جمعه ۳۱]]
 
[[رده:شعر]]
 
[[رده:شعر]]
 
[[رده:عظیم خلیلی]]
 
[[رده:عظیم خلیلی]]
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 +
[[رده:کتاب جمعه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۴۰

کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۵


از قعر خورشید برآمده

با کتابی در دست و تفنگی بر شانه

می‌آید

و چراغی بر شاخهٔ جنگل می‌آویزد،

بازمی‌گردد

رو به آفتاب

و همچون ستاره‌ئی میخکوب می‌شود

بر درگاه کسوف.

جای پایش حک می‌شود

بر زمین شهروندان

تا راه تو را

– ای گمشده! –

بر کوره راههای جنگل بگشاید.


این چهرهٔ چریکی است

که دست بر آسمان می‌کشد

تا غبار از ستارگان بروبد.


از کوره راههای خاموش جنگل

به زیر می‌آید

تا بر شهادت سروهای آتش

سرودی سربی‌رنگ بخواند.

همواره

آنان از صبحی دیگر زاده شدند

تا در حضور مرگ

خاج از سینهٔ ستارگان بردارند.

بر آتشی

که از خون رگ‌های جنگل گذشت

لبخند چریکی نقش بست

تا صبحی دیگر بردمد

از بندبند ستارگان زمینی.


پس به نجات عشق

شیهه‌ئی برکش

اسب سفید من!

از خواب جادوئی قبیله

دور شو ای سوار!

عشق را

به شمشیر برهنه‌ئی بیدار کن.

این غریو فروخورده را

در شاهرگِ من

شطّ آتشی شو:

بر آستانهٔ خاک

کسانی ایستاده‌اند

که بیرق‌های سرخ در خون‌شان باد می‌خورد

و شعله‌های جان‌شان

پلکان هفت آسمان دوزخ را می‌پیماید.


ای سوار که نعل خونین اسبت

جرقه‌ئی به فجر می‌افکند!

نامت اکنون

شعله‌ئی است که زبانه می‌کشد

به جانب قلّه‌ئی که از این پیش

سلاطین مُخّنث

صلیب مردانِ شهادت را

بر ستیغ آن نشانیده بودند.

به نجات عشق شیهه‌یی برکش ای اسب سفید یالِ من!

مادران

سبوئی ار آب دریا می‌نوشند

تا از عطشِ شهادت سیراب شوند.


عظیم خلیلی
۵۸/۲/۱۲