شمارهٔ نُه: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحهٔ ۴۵ تایپ شد.)
جز
سطر ۱۶۰: سطر ۱۶۰:
 
::::::'''مکث می‌کند و بعد لحنی شعاروار به‌خود می‌گیرد. از این پس نیز هر بار که آخرین جملهٔ خود را می‌خواهد ادا کند، این لحن را حفظ می‌کند.'''
 
::::::'''مکث می‌کند و بعد لحنی شعاروار به‌خود می‌گیرد. از این پس نیز هر بار که آخرین جملهٔ خود را می‌خواهد ادا کند، این لحن را حفظ می‌کند.'''
  
...کار فوق‌العاده سودمندی انجام بدهیم!
+
... کار فوق‌العاده سودمندی انجام بدهیم!
  
 
'''هفت:''' - دیگه چند دقیقه بیش‌تر وقت نداریم.
 
'''هفت:''' - دیگه چند دقیقه بیش‌تر وقت نداریم.

نسخهٔ ‏۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۹

کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷۴


ماروخا ویالْتا Maruxa Viialta


(بانوی نویسندهٔ اسپانیائی)

بانو ماروخا ویال‌تا درام‌نویس معاصر و پیشرو اسپانیائی با نمایشنامهٔ کوتاه «شمارهٔ نه» که در این شماره می‌خوانید در غرب به‌شهرتی عظیم دست یافت و منتقدان، آن را «اثری درخشان» خواندند. این نمایشنامه اعتراضی است بر این شیوهٔ بهره‌کشی که بر کل جامعه یورش آورده زنجیروار بر دست و پای انسان‌ها پیچیده است. این نمایشنامه در حقیقت جدالی است میان آزادی و تفویض و عصیان و تسلیم؛ و انعکاسی است از اضطراب و نگرانی نویسنده نسبت به‌آیندهٔ بشریت.

ماروخا ویالتا در بارسلون (اسپانیا) زاده شد اما از ۱۹۳۹ به‌این سو در مکزیک اقامت گزید و تحصیلات خود را در فلسفه و ادبیات در همان جا به‌آخر برد. از این بانوی نویسندهٔ پر کار تاکنون چند رمان، مقالات بسیار، داستان‌های کوتاهِ فراوان و نمایشنامه‌های متعدد به‌چاپ رسیده. از ۱۹۶۰، پیوسته نمایشنامه‌هایش در مکزیک بر صحنه آمده و به‌سال ۱۹۷۰ جایزهٔ JuanRuizde Alarcon – یعنی جایزه انجمن منتقدان تأتر را دریافت داشته است.

بانو ویالتا، در عین حال یکی از سرشناس‌ترین منتقدان تأتر در مکزیک است و مقالات او در این زمینه، معمولاً در Diorana de la Cultura – یکی از معتبرترین نشریات این سرزمین به‌چاپ می‌رسد. از این گذشته، به‌عنوان کارگردان تأتر هم شهرت فراوان دارد. ویالتا در حال حاضر معاون موسسهٔ فرهنگی مکزیک است.




آدم‌های بازی:

* اِم‌اِم - ۰۹۹ ‏(MM - 099)، به‌نام «شمارهٔ ۹»

* وای ایکس - ۱۵۷ ‏(YX157)، به‌نام «شمارهٔ ۷»

* یک پسربچه

* صدای مرد از بلندگو

* صدای زن از بلندگو


صحنه اول

در پس ساختمان کارخانه‌ئی بزرگ، حیاط خلوت کوچکی است که با دیواری سیمانی محاصره شده است. این حیاط بیش‌تر به‌ته یک کیسه گونی یا به‌قعر چاهی می‌ماند، چرا که تنها از بالا نور می‌گیرد. این حیاط خلوت فقط از یک راه به‌حیاطی دیگر بزرگ‌تر ارتباط پیدا می‌کند که ازیک‌سو به‌خیابان و درِ ورودی کارخانه منتهی می‌شود. درجائی کاملاً مشخص و قابل رؤیت بلندگوئی نصب شده است. یک نیمکت، ظرف آشغال، و مقداری سیم خاردار روی زمین به‌چشم می‌خورد. همه چیز احساس تاریکی و عریانی فضا را به‌بیننده القا می‌کند و دیوارهای بلندی که انتهایش معلوم نیست بر شدت دلتنگی محوطه می‌افزاید.

هنگامی که پرده بالا می‌رود، کارگرِ شمارهٔ صفر ۹۹ مشغول نواختن فلوت است. پنجاه سال دارد. لباس کار او نیز چون آرایش صحنه خاکستری رنگ و ملال‌آور است. بالای جیبش پلاکی است که بر آن رقم «اِم‌اِم – ۰۹۹» به‌وضوح دیده می‌شود. آهنگ غم‌انگیز آشنائی را می‌نوازد.

پس از لحظه‌ئی کارگرِ وای ایکس – ۱۵۷ وارد می‌شود که سی و پنج سال دارد، لباسش مانند لباس کارگر اول است و علامت مخصوص او را نیز بالای جیبش می‌توان خواند. بسته‌ئی به‌دست دارد.

هفت: - صبح‌به‌خیر.

نه: - صبح به‌خیر.

هفت: - فلوت واسه چی می‌زنی؟

نه: - واسه این که پیرم.

هفت: - واسه چی پیری؟

نه: - خُب... واسه این که فلوت می‌زنم.

هفت: - اما تو که جوونی.

نه: - مطمئنی؟

هفت: - می‌تونیم همه چیزو دوباره از سر شروع کنیم.

نه: - نمی‌تونیم.

هفت: - که نمی‌تونیم... (سکوت.) منتظر کی هستی؟

نه: - فرصت... منتظر فرصتم.

هفت: - فرصت چی؟

نه: - فرصت دیگه... فرصت...

هفت: - فرصت که زیاده.

نه: - نچ. خیلی هم کمه.

هفت: - فرصت، مال آدمای با هوشه. تو هم که ماشاالـله با هوشی!

نه: - تو با هوشی!

هفت و نه (با هم): - ما با هوشیم.

هفت: - واسه چی؟

نه: - خب دیگه... واسه همین که باهوشیم.

سکوت.
هفت، بسته‌اش را باز می‌کند.

هفت: - ببین، زنم چند تا ساندویچ واسه ناهارم درست کرده.

نه: - منم واسه خودم ناهار خریده‌م.

هفت: - پس به‌ناهارخوری نمیری؟

نه: - نه.

هفت: - ظهر، می‌تونیم تو همین حیاط غذامونو بخوریم.

نه: - آره، تو این حیاط.

سکوت.

هفت: - ببینم، تو کجا دنیا اومدی؟

نه: - همین جا... تو چی؟

هفت: - منم همین جا... چند وقته تو این کارخونه کار می‌کنی؟

نه: - پونزده ساله... تو چی؟

هفت: - یه ساله. خیلی کم‌تر از تو.

نه: - چه فرقی می‌کنه؟

هفت: - چه طور فرقی نمی‌کنه؟

نه: - مهم، شروع کردنشه. بعدش دیگه زمان معنائی نداره.

هفت: - این کارخونه خیلی بزرگه‌ها.

نه: - آره. خیلی بزرگه.

هفت: - اگه اونا منو سرِ این ماشینی که کنار توئه نمیذاشتن، همین طور سرمون به‌کارمون بود و همدیگه رو نمیشناختیم. کارخونهٔ دَرَندشتیه.

نه: - آره، عجیب دَرَندشته.

صدای زنی از بلندگو شنیده می‌شود. صدائی کلیشه‌وار و ظاهراً مودبانه، مهربان و نرم. به‌طور دقیق مانند صدای میهماندارهای هواپیما، با لحنی که حاکی از فروتنی و مهربانی و در عین حال برتری است.

صدای زن: - شرکتِ «خورشیدِ زندگیِ تو» که از پاکیزگی و کارآئی سرآمدِ شرکت‌های دیگر است و یکی از بزرگ‌ترین و مدرن‌ترین کارخانه‌ها را اداره می‌کند، به‌یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار کارگر خود از گروه اصلِ شش صبح‌بخیر می‌گوید... شرکتِ «خورشیدِ زندگیِ تو» برای کارگران خود محیطی پاک و شادی‌بخش فراهم آورده است. امیدواریم که امروز هم...

مکث می‌کند و بعد لحنی شعاروار به‌خود می‌گیرد. از این پس نیز هر بار که آخرین جملهٔ خود را می‌خواهد ادا کند، این لحن را حفظ می‌کند.

... کار فوق‌العاده سودمندی انجام بدهیم!

هفت: - دیگه چند دقیقه بیش‌تر وقت نداریم.

نه: - آره، وقتی این خانم شیرین زبون شروع می‌کنه نطق کردن، دیگه چند دقیقه بیش‌تر وقت نداریم.

هفت: - می‌تونیم با هم گپ بزنیم.

نه: - بزنیم.

ساکت می‌مانند.

هفت: - فکر می‌کنی کیه؟

نه: - کی؟

هفت: - کارگرِ گروهِ اصل شیش. این خانم خوش زبون میگه هزار و سیصد و هشتاد و چهار تا کارگر تو این کارخونه کار می‌کنن. شاید یه تغییراتی داده‌ن. قسم می‌خورم که روز سه‌شنبه تعدادِ کارگرا درست هزار و سیصد و