چند شعر از لوئی ویکا لیتائو*: تفاوت بین نسخهها
(فارسی کردنِ عددها + اصلاح پاورقی) |
جز |
||
سطر ۱۲۱: | سطر ۱۲۱: | ||
== پاورقیها == | == پاورقیها == | ||
− | + | <nowiki>*</nowiki> مترجم ملیّت شاعر را متذکر نشده. تنها از روی محل اقامت او پورتو – که دومین شهر مهم پرتغال است - احتمال داده میشود که پرتغالی باشد. | |
− | {{پاورقی|2}} بهسبب نامفهوم بودن، ترجمهٔ سطر بعد حذف شده است. | + | |
+ | {{پاورقی|2}} <nowiki>*</nowiki> بهسبب نامفهوم بودن، ترجمهٔ سطر بعد حذف شده است. | ||
[[رده:کتاب جمعه ۲۷]] | [[رده:کتاب جمعه ۲۷]] | ||
[[رده:شعر]] | [[رده:شعر]] |
نسخهٔ ۹ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۱۰:۰۹
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
بهسال ۱۹۱۵ در موامنتا دابایر چشم بهجهان گشوده است. در حال حاضر در پورتو اقامت دارد. در انتشار مجلۀ مبارز «اخبار محاصره» همکاری میکند. آثار منتشر شدۀ او آزادی (۱۹۵۰) و شب سنگی (۱۹۵۵) است که این آخری را در زندان سروده است.
(۱)
شب سنگی
شب سنگی
تیرگی دیوارها
سیمهای خاردار افراشته
نردههای آهنی
صلیب آهنی،
و بر سنگفرشهای عریان
روشنائی میرندهئی.
و ماه، شاخهای ماه،
سرنیزهئی نشانه رفته.
شبِ سنگی، شب گداخته،
برای آن که سکوت
قلب انسانها را پایمال کند.
(۲)
صبح
زندانبان روز بهخیر میگوید.
نمیشنوم، بهسختی میبینم
کلیدهای قفل بزرگ آهنین را
که پنداری بر زمینۀ اونیفرم میخندند.
استفراغ تحملناپذیرِ ریشخند.
- «روز بهخیر»-چرا روز بهخیر؟
گوش کنید آقای زندانبان: *
اینجا شب است. هیچی روحی در آن ساکن نیست.
سلامتان را بهخارج پرتاب کنید
فقط در خارج است که روز سر میزند؛
(۳)
نامه
کلمات را بر صفحۀ کاغذ پرتاب میکنم
همچون ماهیگیر بیخیال
که زورقها را بهرودخانه افکند.
تنها در عمق، در این عمق دست نایافته
دستهایم را میگشایم و میبندم،
دستهای منِ مغروقِ
در احتضار از تشنگی.
«حالم خوب است عشق من.»
هنگامی که برای تو مینویسم
چشمهایم تصویر تو را نظاره میکنند
که بر میلههای تختم آویخته
برای آن که کلماتم طعم حقیقی را باز یابند
از کسی که بهمن گوش فرا میدهد
از کسی که با من سخن میگوید
از کسی که مرا باز میخواند،
«حالم خوب است عشق من.»
دیروز در گلی از باغچهها چیده
بهار را باز دیدم
امروز سنگی بر شانههایم سنگینی میکند
و مشتی در کمین گُردههای من است.
چندان که مرگ فراز آید- دوستم، شیرین من-
حتی اگر هیچ کس آنجا کنارم نباشد
بهخواهش از او خواهم خواست که باز با تو بگوید:
«حالم خوب است عشق من.»
برگردان احمدرضا روانبخش
پاورقیها
* مترجم ملیّت شاعر را متذکر نشده. تنها از روی محل اقامت او پورتو – که دومین شهر مهم پرتغال است - احتمال داده میشود که پرتغالی باشد.
^ * بهسبب نامفهوم بودن، ترجمهٔ سطر بعد حذف شده است.