قلب آبی: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: افزودن رده:کتاب_جمعه_۱۹) |
|||
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
[[Image:19-049.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۴۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۴۹]] | [[Image:19-049.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۴۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۴۹]] | ||
− | {{ | + | {{بازنگری}} |
+ | دیوارها | ||
+ | |||
+ | شهر دیوار | ||
+ | |||
+ | خاکستری | ||
+ | |||
+ | حصار اندوه | ||
+ | |||
+ | تاریخ را نوشتهاند بر دیوارهای شهر | ||
+ | |||
+ | با قیر مذاب | ||
+ | |||
+ | دستهای سوخته سایههایم را دنبال میکنند | ||
+ | |||
+ | با گچ ماه | ||
+ | |||
+ | بر دیوارهای سیاه | ||
+ | |||
+ | |||
+ | تنها رنگ | ||
+ | |||
+ | پیراهن سرخ پسری دیروز مرده | ||
+ | |||
+ | بر بند میرقصد | ||
+ | |||
+ | «زندگی گران است» | ||
+ | |||
+ | برادرِ کوچک، عیان بهخواب میرود | ||
+ | |||
+ | سایههام گم میشوند | ||
+ | |||
+ | خورشید نیست | ||
+ | |||
+ | پیراهن سرخ، خیس میماند | ||
+ | |||
+ | برادر کوچک، عریان | ||
+ | |||
+ | «زندگی گران است» | ||
+ | |||
+ | |||
+ | - من درشتتر مینویسم | ||
+ | |||
+ | - من خواناتر | ||
+ | |||
+ | - جدّ اجداد من خطّاط بوده است | ||
+ | |||
+ | - من با خون | ||
+ | |||
+ | |||
+ | پسران دبستانی | ||
+ | |||
+ | کیفهای سیاه بر دوش | ||
+ | |||
+ | (تاریخ چه سنگین است!) | ||
+ | |||
+ | مجید از چه مرد؟ | ||
+ | |||
+ | از هوای آبی بهار کوهستان (من میگویم) | ||
+ | |||
+ | مادربزرگ گفت: «خناق» | ||
+ | |||
+ | چه داغ است دالان کوچهها | ||
+ | |||
+ | دیوارها چه سنگینند | ||
+ | |||
+ | خواب دیدم چشم بچهها شبیه چشمهای کلاغ شد | ||
+ | |||
+ | حمید هنوز هم عریان است | ||
+ | |||
+ | مادر، گریان: | ||
+ | |||
+ | «زندگی گران است» | ||
+ | |||
+ | چشم کلاغها مرا دنبال میکنند | ||
+ | |||
+ | آبی | ||
+ | |||
+ | نیلی | ||
+ | |||
+ | در انحنای یک دیوار نوشتهاند | ||
+ | |||
+ | علی زهره را دوست دارد | ||
+ | |||
+ | یک قلب آبی | ||
+ | |||
+ | یک پیکان سرخ | ||
+ | |||
+ | |||
+ | من زمزمه میکنم | ||
+ | |||
+ | «علی زهره را دوست دارد» | ||
+ | |||
+ | آواز میخوانم | ||
+ | |||
+ | کلاغها بلبل میشوند | ||
+ | |||
+ | آواز من، تصنیف | ||
+ | |||
+ | پسران دبستانی میخوانند: | ||
+ | |||
+ | «علی زهره را دوست دارد» | ||
+ | |||
+ | |||
+ | زهره با مادر کنار پنجره گریه میکند | ||
+ | |||
+ | پیراهن خونین بربند میدود | ||
+ | |||
+ | |||
+ | مسلسلها | ||
+ | |||
+ | بمب | ||
+ | |||
+ | دیوارهای خاکستر | ||
+ | |||
+ | انفجار قلب آبی | ||
+ | |||
+ | ماه هم میشنود | ||
+ | |||
+ | |||
+ | تاریخ را فوت میکنم | ||
+ | |||
+ | پسران دبستانی عریانند | ||
+ | |||
+ | خونین تا مغز استخوان | ||
+ | |||
+ | مادر کنار پنجره میگرید: | ||
+ | |||
+ | «آه زندگی چه گران است!» | ||
+ | |||
+ | :::::::::::فاطمه ابطحی | ||
+ | |||
+ | ::::::::::::آبان ۱۳۵۸ | ||
+ | |||
+ | |||
+ | [[رده:شعر]] | ||
[[رده:کتاب جمعه ۱۹]] | [[رده:کتاب جمعه ۱۹]] |
نسخهٔ ۱۷ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۴۵
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
دیوارها
شهر دیوار
خاکستری
حصار اندوه
تاریخ را نوشتهاند بر دیوارهای شهر
با قیر مذاب
دستهای سوخته سایههایم را دنبال میکنند
با گچ ماه
بر دیوارهای سیاه
تنها رنگ
پیراهن سرخ پسری دیروز مرده
بر بند میرقصد
«زندگی گران است»
برادرِ کوچک، عیان بهخواب میرود
سایههام گم میشوند
خورشید نیست
پیراهن سرخ، خیس میماند
برادر کوچک، عریان
«زندگی گران است»
- من درشتتر مینویسم
- من خواناتر
- جدّ اجداد من خطّاط بوده است
- من با خون
پسران دبستانی
کیفهای سیاه بر دوش
(تاریخ چه سنگین است!)
مجید از چه مرد؟
از هوای آبی بهار کوهستان (من میگویم)
مادربزرگ گفت: «خناق»
چه داغ است دالان کوچهها
دیوارها چه سنگینند
خواب دیدم چشم بچهها شبیه چشمهای کلاغ شد
حمید هنوز هم عریان است
مادر، گریان:
«زندگی گران است»
چشم کلاغها مرا دنبال میکنند
آبی
نیلی
در انحنای یک دیوار نوشتهاند
علی زهره را دوست دارد
یک قلب آبی
یک پیکان سرخ
من زمزمه میکنم
«علی زهره را دوست دارد»
آواز میخوانم
کلاغها بلبل میشوند
آواز من، تصنیف
پسران دبستانی میخوانند:
«علی زهره را دوست دارد»
زهره با مادر کنار پنجره گریه میکند
پیراهن خونین بربند میدود
مسلسلها
بمب
دیوارهای خاکستر
انفجار قلب آبی
ماه هم میشنود
تاریخ را فوت میکنم
پسران دبستانی عریانند
خونین تا مغز استخوان
مادر کنار پنجره میگرید:
«آه زندگی چه گران است!»
- فاطمه ابطحی
- آبان ۱۳۵۸