آخرین ساعتهای زندگی پدرم: تفاوت بین نسخهها
جز |
جز («آخرین ساعتهای زندگی پدرم» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
نسخهٔ ۱ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۹:۰۳
[متن سخنرانی بئاتریس، جوانترین دختر سالوادور آلنده]
[خطاب بهمردم کوبا، در تاریخ ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۳]
یک هدف دیگر تبلیغات دروغینی که خونتای فاشیست در سراسر جهان تدارک دیده و با حمایت امپریالیسم آمریکا اجرا میکند، کشیدن پرده ابهام بر وقایعی است که در کاخ لاموندا، آخرین سنگر پرزیدنت آلنده رخ داد.
من بهاینجا آمدهام تا بهشما بگویم که چگونه رئیسجمهوری شیلی، تفنگ در دست تا واپسین لحظه جنگید و تا آخرین نفس از قدرتی که مردم بهاو تفویض کرده بودند دفاع کرد ـ قدرتی برای دفاع از انقلاب شیلی، قدرتی برای سوسیالیزم.
پدرم، پرزیدنت سالوادور آلنده، همچون سربازی انقلابی بر اثر تیراندازی دشمن در سنگر نبرد از پای درآمد بیآن که لحظهئی بهتسلیم بیندیشد، با اعتماد کامل بهخود، و با خوشبینی کسی که ایمان دارد مردم شیلی بر مشکلات چیره خواهند شد و تا پیروزی نهائی و کامل بیامان خواهند جنگید. او با ایمان تزلزلناپذیر بهنیروی مردم جان داد، آگاه از مفهومِ تاریخیِ جان دادن در راه آرمان رنجبران و تهیدستان وطنش.
در سراسر یک ماههٔ پیش از کودتای یازدهم سپتامبر، ما همواره تحت نظر بودیم و در وضعی ناآرام بهسر میبردیم. روزی نمیگذشت که شایعات گوناگون تازهئی در مورد قیام در ارتش یا وقوع کودتا منتشر نشود. تا این که سرانجام روز سهشنبه یازدهم سپتامبر، خبر ناگوار وقوع کودتا را دریافت کردیم. بهما گفتند که رئیس جمهوری صبح زود عازم کاخ مقر رسمی خود شده است، و ما نیز بیآن که از اهمیّت آن چه داشت روی میداد خبر داشته باشیم راهی آن جا شدیم.
در راه کاخ لاموندا بود که پس از گذشتن از موانع و سنگرهائی که تفنگداران (کارابینهرُس) بر سر راه کاخ برپا کرده بودند، و پس از مشاهدﻩٔ رفتار خصمانه آنان، رفتهرفته بهوخامت اوضاع پی بردیم. تقریباً ده دقیقه بهنـُه مانده بود که بهکاخ رسیدیم. آن دسته از تفنگداران که وظیفهشان محافظت از کاخ بود هنوز در آستانه در ورودی مستقر بودند. با وجود این پیش از ورود بهساختمان بعضی از آنان میدیدیم که یا تسلیم میشدند و یا بهکودتاچیان میپیوستند. در داخل کاخ، بیدرنگ دریافتیم که حقیقتأ کودتای تمام عیاری در شرف وقوع است که هر سه شاخهٔ نیروهای مسلـّح و تفنگداران در آن شرکت دارند.
در درون ساختمان کاخ، جنگ را تدارک میدیدند. گروهی بیش از معمول از محافظان شخصی رئیس جمهوری سنگرهای نبرد را برپا کرده و اکنون در اطراف او حلقه زده بودند. چند سلاح سنگینی که در داخل کاخ بود میان آنان توزیع شده بود. علاوه بر این، گروهی از افراد «بازرسی ویژه» نیز که همیشه با گارد محافظ ریاست جمهوری همکاری نزدیک داشتند در آن حوالی دیده میشدند.
تعدادی از وزیران، معاونان وزارتخانهها، وزیران پیشین، تکنسینها و خدمهٔ کاخ و خبرنگاران رادیو و روزنامهها نیز حضور داشتند، هم چنین پزشکان، پرستاران مرد و کارمندان اداری کاخ لاموندا و خلاصه همهٔ کسانی که نمیخواستند آلنده را تنها بگذارند، و ترجیح میدادند در سنگر او بجنگند. و بالاخره، نزدیکترین اعضای دفتر ریاست جمهوری که یازدهتاشان زن بودند نیز در آن جا بودند.
من آن روز پدرم را برای نخستین بار وقتی دیدم که میخواستم مطلب یکی از تلفنهائی را که مرتباً بهکاخ میشد بهاطلاعش برسانم. آرام و مسلط بر اعصاب خود بهگزارشات گوناگونی که میرسید گوش میداد و پاسخها یا دستوراتی صادر میکرد که جای هیچ گونه تردید یا مخالفتی برای اطرافیان باقی نمیگذاشت.
شخصاً مواضع نبرد را بازرسی کرده بود. ـ و پس از آن هم چندین بار بازرسی کرد ـ و حتی در چند مورد توصیه کرده بود که زاویهٔ آتش چند تن از همرزمان برای تأثیر بیشتر تصحیح شود. چیزی نگذشت که پیاده نظام و توپخانه و تانکهای کودتاچیان کاخ ریاست جمهوری را از همه سو زیر آتش گرفتند و همسنگرهای ما نیز متقابلاً بهآنها پاسخ گفتند.
بهما گفتند که صبح آن روز جوخههای نظامی گولپیستاس چندین بار بهرئیس جمهوری پیشنهاد کردهاند که تسلیم شود، لیکن او هر بار قاطعانه و بیدرنگ اولتیماتوم آنها را رد کرده بود. هرگز ندیدم که لحظهئی تردید بهخود راه دهد. برعکس، همواره تصمیم خود دایر بر ایستادگی و مقابله و جنگ تا آخرین نفس را بهارتش خائنی که آنها را با نام واقعیشان یعنی «فاشیستها» میخواند، تأکید کرده بود و اکنون عملاً نشان میداد که بدان تصمیم عمل میکند. از سوی دیگر دریافتیم که در طول نخستبن ساعات روز شخصیتهای بسیاری از جبههٔ اتحاد مردمی و جنبش انقلابی چپ بهدیدن او آمده عزم خود را دایر بهادامهٔ نبرد بهاطلاعش رسانده بودند.
یکی از ژنرالهای خائن بهنام بائـِزا چندین بار بهملاقات او آمد. بهما گفتند از طرف همدستانش بهرئیس جمهوری پیشنهاد کرده است هواپیمائی در اختیار آلنده و خانواده و دستیاران و همرزمانش بگذارند که آنها را بههر جا که خواسته باشند برساند. پدرم پاسخ داده بود که خائنانی چون بائزا و همدستانش نمیتوانند درک کنند که یک انسان با شرف چگونه موجودی است. و او را با خشم و خروشی باورنکردنی از اتاق خود بیرون انداخته دشنامهائی نثارش کرده بود که من نمیتوانم تکرار کنم.
رئیس جمهوری تدارک یک درگیری درازمدّت را میدید. دائماً این سو و آن سو میرفت، دستور بازرسی پناهگاههای امنتری را صادر میکرد که بتواند مدافعان را از حملههای هوائی آینده مصون بدارد. اصرار داشت که ذخیرﻩٔ غذا و آب را بهاطلاعش برسانند. بهگروه پزشکی دستور داد بخش جراحی را برای پذیرائی مجروحان آماده کند. بهیکی از رزمندگان دستور داد زنان را گرد آورد، بهجای امنی منتقل کند و از آنان بخواهد که برای ترک کاخ آماده شوند. سپس دستور اکید داد که بیدرنگ اسنادی را که ممکن بود دیگر انقلابیون را بهمخاطره افکند بسوزانند، حتـّی اسناد شخصی خودش را. سه همرزم را که دو تنشان زن بودند بهمأموریتی در خارج کاخ فرستاد که مربوط بهآیندﻩٔ نهضت مقاومت بود.
آن گاه بهما گفتند که گارد محافظ کاخ بهخونتای فاشیست پیوستهاست. من فقط یک بار توانستم با پدرم در خلوت صحبت کنم. تأکید کرد که تا آخرین لحظه خواهد جنگید، و در این حال، کاملاً برایش روشن بود که پایان کار چه میتواند باشد. با این همه میخواست چنان عمل کند که نبرد بهبایستهترین شکل انجام گیرد، و این امر در آن شرایط نامساعد البته بسیار دشوار بود. پدرم گفت میداند که تنها راه او، بهمثابه یک انسان انقلابی و رئیس قانونی کشور، پایداری کردن در دفاع از مقامی است که مردم شیلی بدو تفویض کردهاند. میگفت با تسلیم نشدن و میدان مبارزه را خالی نکردن دستِ نظامیهای فاشیستِ خیانتپیشه را رو خواهد کرد. تنها از بابت زنان داخل کاخ و دخترش ایزابل نگران بود میخواست همهٔ ما از کاخ خارج شویم و سخت مایل بود که بهنحوی از حال مادرمان خبری بهدست آریم، چرا که مادر در لوتاس مورو بود، و میدانستیم که در آنجا نیز جنگ درگرفته است.
پدرم بهمن گفت فرا رسیدن لحظه حاضر دست کم از یک جهت باری را از دوش او برداشته است، زیرا با این ترتیب، دیگر موضوع کاملاً روشن شده و او را از موقعیت ناهنجاری که اخیراً گرفتار آن شده بود نجات داده است. و برای ایضاح منظور خود گفت در حالی که او رئیس جمهور منتخب مردم است، نیروهای مسلـّح بهدستاویز «قانون کنترل سلاح» بهسرکوب و آزار کارگران پرداخته بهکارخانهها یورش میبردند، و این موضوع، اگر اشتباهاً از چشم او دیده میشد میتوانست برای کارگران انقلابی بسیا مأیوس کننده باشد. این مطلب را پیش از این هم بهمن گفته بود.
روحیّه فوقالعادهئی داشت و مشتاقانه در انتظار شروع درگیری بود. گفتارش نشاندهندﻩٔ نگرشی بسیار خونسردانه بهوقایع بود و نمایشگر استنباطی روشن از مسیری که تلاش انقلابی بهناچار میبایست در پیش گیرد.
میگفت مهمترین موضوع، رهبری سیاسی آینده است که باید ایجاد کادر رهبری متـّحدی را برای تمام نیروهای انقلابی تضمین کند، زیرا کارگران و زحمتکشان در این شرایط بهیک رهبری سیاسی یکپارچه نیاز دارند. و بههمین دلیل بود که نمیخواست اطرافیانش بیهوده فداکاری کنند و جان خود را بهخطر افکنند. وجود آنها را برای آینده لازم میشمرد. مساعی انقلابیون در آینده میبایست مصروف بهدست آوردن یک رهبری سیاسی متحد شود تا جنبش مقاومت را که هم در آن روز سیاه نطفه میبست هدایت کند، و این کار البته نیازمند مردان سیاسی روشنبین بود. آنان موظف بودند حیات خود را بهسود شیلی حفظ کنند.
بهوزیران و سایر اعضای کادر خود که در سالن توسکا اجتماع کرده بودند نیز این نکته را گوشزد کرد. عزم خود را بهدفاع از قدرت ریاست جمهوری حتی با نثار جان خود مورد تأکید قرار داد و از آنها بهخاطر همراهیشان در سه سال گذشته سپاسگزاری کرد. آن گاه بهافراد مسلـّح دستور داد بهمواضع خود باز گردند، و از افراد غیرمسلـّح خواست در معیّت او بهدیدن زنان بروند و بکوشند که بهآنها بقبولانند که لازم است هر چه زودتر کاخ لاموندا را ترک کنند، زیرا در جائی که مسئله بسیار مهمّ و حیاتیِ سازماندهی و رهبری طبقهٔ کارگر مطرح باشد، دیگر جائی برای فداکاری بیهوده وجود نخواهد داشت.
این آخرین دیدار من بود با یکی از دوستان، نزدیکترین دستیار رئیس جمهوری و یکی از همرزمان انقلاب کوبا، یعنی آگوستو اولیوارز که تفنگ در دست رهسپار خط مقدم نبرد بود. زنان و دیگر همرزمان، واپسین دقایق را کنار بخش جرّاحی بهداری کاخ، در زیرزمین کوچکی که انبار نوشتافزار بود گذراندند. رئیس جمهوری هم با کلاهخُود زیتونی رنگ خود بهآنان پیوست. تفنگ خودکارِ «اِ.ک.»ئی در دست داشت که فیدل بهاو هدیه کرده بود و این عبارت رویش خوانده میشد: «تقدیم بهرفیق همرزمم.»
کمی بعد بمبها باریدن گرفت. هواپیماها در ارتفاع بسیار کمی پرواز میکردند. پدر، با لحنی بسیار استوار، فرمان خروج فوری و بیدرنگ ما را از کاخ صادر کرد. با یکیکمان بهگفتوگو پرداخت و توضیح داد که وجود ما در خارج از کاخ در بهثمر رساندن تعهّد انقلابیمان مفیدتر خواهد بود و بار دیگر تأکید کرد که نکتهٔ مهمّ برای مردم شیلی تشکـّل، اتحادّ، و رهبری سیاسی است. مرا از این که با وجود بارداری تا آن لحظه در آن جا ماندهام نکوهش کرد و گفت وظیفه انقلابی اکنون من حکم میکند بدون لحظهئی تأمل همراه همرزمان سفارت کوبا کاخ را ترک بگویم. گفت در این چند ماه گذشته تحریکات و حملات ارتشیان بهسفارت کوبا را همچون حملهئی بهشخص خود حس کرده است. گفت ممکن است همرزمان کوبائی باز هم آماج تحریک و توطئه قرار گیرند و مجبور بهدرگیری شوند. و بهاین دلیل من لحظهئی نباید آنها را تنها بگذارم.
ما را تا در خروجی خیابان مورانده همراهی کرد. در آنجا فرمان آتشبس موقت صادر کرد و دستور داد یک جیپ ارتشی حاضر شود تا زنان بتوانند بدون درگیری از مهلکه خارج شوند. دقایقی پیش از آن اخطار کرده بود که ممکن است برای واداشتن او بهتسلیم، ما را بهگروگان بگیرند، و اکنون برای آگاهی ما میگفت که اگر چنان شود نیز، باز لحظهئی تردید بهخود راه نخواهد داد. چرا که همین پیشامد خود برای مردم شیلی و جهان گواه آشکار دیگری خواهد بود تا با چشمان خود ببینند که خیانت و ننگ فاشیسم تا بهکجاها میتواند کشیده شود، و برای شخص او دلیل دیگری خواهد بود که در نبرد با آن پلیدان بههیچ روی درنگ روا ندارد.
بدینسان، ما با او لحظاتی پیش از آغاز بمباران کاخ وداع کردیم، در حالی که او خود با گروه کوچکی از انقلابیون سازِ نبرد کرده بود. در این گروه کوچک زنانی هم بودند که در کاخ پنهان شده بودند تا با مردان همسنگر شوند.
تصویری که من از پدرم، از رئیسجمهوریم، در خاطر دارم چنین است، و همین تصویر است که دوست میدارم از او در قلب و ذهن یک یک شما بهجای گذارم.
اکنون میخواهم پیام او را بهشما مردم کوبا برسانم. این پیام را پدرم در گرماگرم نبرد لاموندا برای شما فرستاده است. او گفت: «بهفیدل بگو که من وظیفهام را بهپایان خواهم برد. بگو باید بهترین و متحدترین رهبری سیاسی برای مردم شیلی بهوجود آید.» ـ گفت: «امروز نخستین روزِ نهضت مقاومتی دیر پاست، و در این کار بر کوبا و تمامی انقلابیون جهان است که ما را یاری دهند.»
و ما، امروز، میتوانیم بهپیام رئیس جمهوریمان پاسخ دهیم: مردمت تسلیم نخواهند شد! مردمت پرچم انقلاب را فرو نخواهند گذاشت! نبرد مرگ و زندگی با فاشیسم آغاز شده است؛ و این نبرد با چنگ و دندان، تنها روزی پایان خواهد یافت که وطنمان، شیلی، آزاد، مستقل و سوسیالیستی باشد، یعنی درست بدان گونه که تو، پدر، وطن را میخواستی و جانت را بهراهش ایثار کردی.
رئیس جمهور همرزم، ما پیروز میشویم!
ترجمهٔ احمد کریمی حکـّاک