آخرین صفحهٔ تقویم ۳۴: تفاوت بین نسخهها
(اصلاح پاورقیها.) |
جز |
||
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
[[Image:34-009.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۴ صفحه ۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۴ صفحه ۹]] | [[Image:34-009.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۴ صفحه ۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۴ صفحه ۹]] | ||
− | {{ | + | {{ناقص}} |
[[رده:سرمقاله]] | [[رده:سرمقاله]] | ||
[[رده:کتاب جمعه ۳۴]] | [[رده:کتاب جمعه ۳۴]] |
نسخهٔ ۷ مهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۲۲:۰۵
تایپ این مقاله ناقص است. لطفاً قبل از شروع به تایپ صفحهٔ راهنما را ببینید. |
چهار روز پس از به صدا در آمدن آژیر «انقلاب فرهنگی»، تفنگداران آمریکائی سراسر شب جمعه ئی را در ایران می گذرانند، که البته این بار سوت خطری به صدا در نمی آید. کم تر از یک هفته بعد، سفارت ایران در لندن اشغال می شود. در این هنگامه، دور دوم انتخابات مجلس شورای ملی هم باید برگزار شود. جنگ در کردستان ادامه دارد و تاکنون قطعی شده است که دست کم دو شهر آن را باید از نو ساخت، که البته اگر شمار زنده ها این هم کم تر شود شاید دیگر نیازی بدین کارنباشد. شتاب گرفتن حرکت توفان آسائی که در نیمهٔ دوم سال 57 ایران و جهان را تکان داد فرصتی برای تأمل بر تک تک حوادث باقی نمی گذارد. هر رویدادی، به هر اندازه که تکان دهنده باشد، یک هفته بعد در برابر ماجراهای جدید کهنه شده است.
اما ناپدید شدن ناگهانی اخبار یک حادثه از صفحهٔ اول روزنامه ها، به معنای کم اثر بودن آن نیست. شاید تا چند هفتهٔ دیگر اوضاع چندان پیچیده تر شود که دیگر کسی سراغ گزارش کارشناسان از عملیا «چراغ سبز» آمریکائی ها را نگیرد-هر چند که دولت و شورای انقلاب وعدهٔ تهیهٔ چنین گزارشی را داده اند. با این همه، آنچه در یک نیمه شب اردیبهشت ماه در حاشیهٔ کویر گذشت، گوشه ئی بود از جریانی که همچنان ادامه دارد: سلطنت طلبان، نه نابود شده اند نه اندیشهٔ دوباره به دست آوردن حکومت را کنار نهاده اند. کسانی که همهٔ توجه مردم را متوجه سفرهای شاه مخلوع کرده اند، اکنون با وحشتی در می یابند که حضور یا غیاب او عامل تعیین کننده ئی نیست. هواداران رژیم سلطنتی، حتی زمانی که بازگشت خاندان سلطنت مطرح نباشد، بدان اندازه پشتگرمی دارند که با تفنگداران آمریکائی در میدان امجدیه قرار ملاقات بگذارند و پس از به هم خوردن برنامه، بمب هائی را که برای اجرای آن آماده کرده بودند در میدان های پر رفت و آمد شهر منفجر کنند.
ظهور عناوین «جبههٔ رهائیبخش فدرال ایران» و «گروه بابک خرم دین» (در پاریس)، جز برای آن ها که راه چشم پوشیدن بر واقعیات را به دیگران می آموزند نباید باورنکردنی به نظر برسد. در تخستین ماه های سال گذشته اعلامیه هائی با امضای «چریک های ناسیونالیست ایران» پخش شد که موضوع آن ها «دفاع از میهن»، حمله ئی نه چندان صریح به روحانیت، و حملاتی تند به مارکسیست ها بود. با نگاهی به آن اعلامیه ها، اثر انگشت ساواک، نیروی مخصوص، لشکر گارد، و دیگر نیروهای حافظ رژیم سلطنتی را در آن می شد دید.
در هر حال، خود همین عنوان تازهٔ «جبههٔ رهائی بخش فدرال ایران» از بیگانگی بانیان جریان با مسائل سیاسی خبر می دهد و از این نکته که در آن جمع هیچ کس از مفاهیم «جبهه» و «فدرال» چیزی نمی داند؛ و گرنه چنین عنوان بی ربطی را سر هم نمی کردند. اما برای سلطنت طلبان و به طور کلی ستون پنجم غرب در ایران، بیگانگی با مفاهیم سیاسی کمبودی به حساب نمی آید: جنبه های سیاسی کار را دیگران در جاهای دیگر بررسی می کنند و کافی است که انفجار هر بمب «جبههٔ رهائی بخش...» خیابان های تهران را خلوت تر از روزهای گذشته کند و کسان بیش تری متقاعد شوند که در ایران هیچ حرکتی علیه سرمایه داری غرب امکان ندارد.
به هر تقدیر، برای پیدا کردن سر نخ ستون پنجم غرب نیازی به کشف ده ها بمب و دستگیری ده ها بمب گذار نیست. اگر روشن شود چه مقام هائی دستور نابود کردن هلیکوپترهای آمریکائی را داده اند آن گاه می توان ادعای «پاکسازی شدن ارتش» را محک زد و با برخی اعضای «جبههٔ رهائی بخش فدرال ایران» از نزدیک آشنا شد.
می توان تصور کرد که همهٔ میزبانان تفنگداران آمریکائی اکنون دیگر شاغل نیستند. اما در این صورت هم به جای بازدید صندوق عقب یک میلیون اتوموبیل، بسیار آسان تر است که دستور پروازهای پایگاه های هوائی را ورق بزنیم و از خلبانان مأمور کوبیدن هلیکوپترهای آمریکائی بخواهیم که چند کلمه ئی برای مردم صحبت کنند[۱]. گفتنی است که سکوت مشکوک وزارت دفاع از سکوت شورای انقلاب هم طولانی تر شده است.
پس از همهٔ این ها، اندک مظلومیتی که ورود تفنگداران آمریکائی برای ایران فراهم کرده بود با نمایش بی مناسبت اجساد سوختهٔ آمریکائی ها، در افکار عمومی جهان لوث شد. شیخ صادق خلخالی که معمولاً نمی تواند در برابر وسوسهٔ ور رفتن اجساد لتّ و پار مقاومت کند مقرر کرد که در برابر ده ها دوربین تلویزیونی قطعات اجساد جزغاله شده را با چاقوی جیبی زیر و رو کنند. رسانه های خبری غرب که علی الاصول دیدن خون را برای تماشاگران تلویزیون مضرب می دانند نمایش خلخالی را بی کم و کاست نشان دادند و دربارهٔ آن با شدت تمام به تبلیغات پرداختند. درست روشن نشد که درخواست غرامت در برابر تحویل اجساد، که آمریکائی ها آن را به ایت الله بهشتی نسبت دادند، تا چه اندازه واقعیت دارد؛ اما در هر حال، میلیون ها مردمی که در سراسر جهان نمایش مشئوم اجساد جزغاله و چاقوی جیبی پاسداران شیخ خلخالی را دیده اند احتمالاً در برابر تبلیغات تند آمریکائی دربارهٔ فرهنگ و اخلاق مردم ایران قادر به مقاومت نخواهند بود.
در همین زمان،ماجرای گروگانگیری گسترده تر شد. هر چند که باز هم پای ایران در میان است، اما این بار دیگر ایران قربانی آن به شمار می رود. قضیهٔ گروگانگیری دوم، از نظر بُعد کنونی و آتی، تأثیری کم تر از اولی ندارد.
اگرچه معمولاً با کشوری که اتباعش به گروگان گرفته شده اند همدردی می شود، با این همه، استفاده از افکار عمومی جهان برای ایران آن قدرها آسان نیست. درست است که ایران برای توجیه به گروگان گرفتن آمریکائی ها دلائلی کم و بیش سیاسی می آورد، اما خواست های مهاجمان سفارتخانهٔ ایران در لندن هم ظاهر شسته رفته ئی دارد: دولت ایران باید حقوق ملت ایران را به رسمیت بشناسد. علاوه بر این، کشوری که نمایندگان سیاسیش به گروگان گرفته شده اند، همیشه دلیر و بی پروا اعتراض می کند؛ اما مسوءولان سیاست خارجی ایران بیش ترین کاری که تاکنون توانسته اند، سپردن قضیه به دست پلیس انگلستان بوده است[۲]. بنی صدر در پاسخ به پیام تاچر –نخست وزیر انگلستان- اعلام کرده است که ترجیح می دهد همهٔ گروگان ها بمیرند و تسلیم درخواست های مهاجمان نشود.
در برخورد با ماجرای گروگانگیری در لندن، نخستین مشکل در آمیختن
پاورقیها
- ^ یکی از روزنامه ها نوشت که نه تنها عصر جمعه پیش از تاریک شدن هوا چند هلیکوپتر آمریکائی را با راکت زده اند، بلکه فردا صبح هم جت های نیروی هوائی ایران دوباره به سراغ آن ها رفته اند (صبح آزادگان، 7 اردیبهشت 59). در جای دیگر، خبرگزاری فرانسه به نقل از روزنامهٔ اونیتا –ارگان حزب کمونیست ایتالیا – خبر داد که روز 23 آوریل (سوم اردیبهشت) یک هواپیمای 130-C ایرانی که حاضر به اعلام هویت خود نبود وادار به فرود اجباری در جنوب شهر رم شد. اونیتا گزارش داده که در این هواپیما ده نظامی ایرانی بوده اند و حرکت هواپیما بسیار مشکوک بوده است. (بامداد، 10 اردیبهشت 59).
- ^ البته قطب زاده، مثل همیشه، در ستیز با عقل و شرع و عرف و منطق و عدالت و بی پرواست. او، بی آن که صاحب مسند قضاوت باشد اعلام کرده است که «اگر خون از دماغ گروگان ها بیاید 91 زندانی مورد بحث اعدام خواهند شد»(کیهان، 13 اردیبهشت). بی آنکه توضیح بدهد این زندانی ها کیستند، اتهام شان چیست، چه ارتباطی با مهاجمان دارند، و چگونه می توان بی محاکمه اعدام شان کرد. اگر فرصتی می بود، نمایش خلخالی و حکم قطب زاده می توانست موضوعی باشد برای رساله هائی دور و دراز در باب فرهنگ، انحطاط فرهنگ و فرهنگ منحط.