خودگردانی در تولید و مدیریت ۱: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-ۀ +هٔ )) |
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-هی +هٔ )) |
||
سطر ۲۰: | سطر ۲۰: | ||
امروز جریان مشهور به«مکتب پاریس» که سرسلسلهٔ آن ژرژگورویچ{{نشان|m1}} فقید و سرجنبانان آن هیئت تحریریه و نویسندگان مجلّهٔ «خودگردانی و سوسیالیسم» هستند، از شهرت و اعتباری جهانی برخوردار است. | امروز جریان مشهور به«مکتب پاریس» که سرسلسلهٔ آن ژرژگورویچ{{نشان|m1}} فقید و سرجنبانان آن هیئت تحریریه و نویسندگان مجلّهٔ «خودگردانی و سوسیالیسم» هستند، از شهرت و اعتباری جهانی برخوردار است. | ||
− | + | واژهٔ '''خودگردانی''' را ما در سال ۱۹۷۵ اوّلین بار در پیشگفتار «'''آتش و انقلاب'''» در مقابل واژهٔ فرانسوی (Autogestion) بکار بردیم. واژه اخیر که در اوائل قرن کنونی در زبان فرانسه بکار رفته بود در سالهای ۷۰-۱۹۶۰ بار دیگر در ترجمهٔ واژهٔ یوگوسلاو (Samooupravlenie) که بمعنای حکومت-کردن-بر-خود میباشد مورد استفاده قرار گرفت و از آن پس چنان رواج یافت که برخی از محققین انگلیسی زبان نیز [[Image:1-086.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۸۶|کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۸۶]]امروزه بجای اصطلاحات انگلیسی-امریکایی (Self-Government) و (Self-Management) از همین اصطلاح فرانسوی استفاده میکنند. در زبان آلمانی برخی از واژهٔ (Selbstverwaltung) (مدیریت بر خود) استفاده میکند و عدّهای دیگر که به بعضی متون مارکس مراجعه میدهند اصطلاح Se,bsttaetigkeit را درستتر میدانند. | |
::::::::::::::::::::::::::::'''ع. ش.''' | ::::::::::::::::::::::::::::'''ع. ش.''' | ||
نسخهٔ ۶ مهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۶
ترجمه علی شاکری
توضیح مترجم
مقالهئی که ترجمهٔ فارسی آن در اینجا از نظر خوانندگان میگذرد از انتشارات دوّمین مرکز بزرگ سندیکائی فرانسه «ث. اف. د. ت.» («کنفدراسیون دموکراتیک کار فرانسه») است. مقاله برای استفاده مردمی نوشته شده که در ماوراء مبارزات روزمرّه خود علیه بیعدالتیهای رژیم اجتماعی - اقتصادی در جستجوی رژیم اجتماعی دیگری هستند، که ضمن سپردن سرنوشت مردم در همه زمینهها بدست خود آنان زمینه را برای دیکتاتوری بروکراتیک دیگری هم آماده نکند.
نخستین سوابق چنین جست و جوئی بهپیدایش رژیم سرمایهداری و اولین
مبارزات کارگری برضد آن برمیگردد. امّا میدانیم تا کنون هر بار که «شوراها، این
ارگانهای مردمی و کارگری قدرت بهدنبال انقلاب در کشوری زمام کارها را بدست گرفتهاند پس از مدّتی از آنها رسماً یا عملاً سلب قدرت شده و بنابراین تجارب درازمدّت ادارهٔ امور در همهٔ سطوح بدست مردم و نمایندگان مستقیم آنها بسیار اندک و محدود بوده است. در متن حاضر از معروفترین این تجارب نامبرده شده است. ما اینجا فقط باین توضیح اضافی بس میکنیم مسئله که ادارهٔ کارخانهها و سایر واحدهای تولیدی و خدماتی از طرف کارکنان آنها که در سال ۱۹۱۷ عملاً در روسیّه پیش آمده بود در سال ۱۹۱۸ در جریان انقلاب آلمان، در سال ۱۹۱۹ در تورن (شهر صنعتی شمال ایتالیا) و در جریان انقلاب اسپانیا، بویژه در شهر بارسلون باشکال مختلف تکرار شد، و تداوم یافت. یوگوسلاوی اولین کشوری بود که در قوانین مربوط بهسازماندهی و مدیریت کار اصول خودگردانی را وارد کرد (۱۹۵۰) و سپس تحت تأثیر مبارزات زحمتکشان آنها را تا حدودی تکمیل کرد (قوانین ۱۹۵۳).
بعد از انقلاب الجزایر نیز نخستین رهبران این کشور با الهام از همهٔ تجارب یادشده بالا و بویژه دستاوردهای خودگردانی در یوگوسلاوی، قوانین خاصی مربوط بهخودگردانی در پارهئی از صنایع و بویژه برای ادارهٔ واحدهای کشاورزی متروک مانده از طرف صاحبان فرانسوی فراری آنها، بدست کشاورزان و کارکنانی که آنها را اشغال کرده بودند، بتصویب رساندند.
با اینهمه، در دو کشور مزبور دلایل متعدد و بویژه ضعف بنیه اقتصادی از یکطرف و وجود رژیم تک حزبی از طرف دیگر مانع از آن شد که خودگردانی اقتصادی و اجتماعی با شمول بر حیطهٔ سیاسی توسعه و تحکیم یابد و نتایج مورد انتظار را ببار آورد.
در کشور فرانسه بحث و پژوهش تجربی و نظری درباره خودگردانی بویژه از ابتدای سالهای ۶۰ اشکال جدید بخود گرفت و رونق خاصی یافت. از دلایل مهمّ این اقبال سندیکالیستها و متفکّرین سوسیالیست فرانسوی بهموضوع خودگردانی مبارزاتی بود که در پایه جامعه یعنی در صفوف کارگران و کارکنان مؤسسات مختلف صورت میگرفت و رگههای افکار خودگردانی روزبروز در آنها بیشتر دیده میشد. بهترین نمونهٔ این تجارب اشغال کارخانههای معروف ساعتسازی «لیپ» (۷۳-۱۹۷۲) بود که مدتها بدست کارکنان آن که میکوشیدند از ورشکستگی و تلاشی آن جلوگیری کنند بخوبی اداره شد و مورد پشتیبانی بسیار وسیع و بینظیر مردم فرانسه قرار گرفت.
امروز جریان مشهور به«مکتب پاریس» که سرسلسلهٔ آن ژرژگورویچ[۱] فقید و سرجنبانان آن هیئت تحریریه و نویسندگان مجلّهٔ «خودگردانی و سوسیالیسم» هستند، از شهرت و اعتباری جهانی برخوردار است.
واژهٔ خودگردانی را ما در سال ۱۹۷۵ اوّلین بار در پیشگفتار «آتش و انقلاب» در مقابل واژهٔ فرانسوی (Autogestion) بکار بردیم. واژه اخیر که در اوائل قرن کنونی در زبان فرانسه بکار رفته بود در سالهای ۷۰-۱۹۶۰ بار دیگر در ترجمهٔ واژهٔ یوگوسلاو (Samooupravlenie) که بمعنای حکومت-کردن-بر-خود میباشد مورد استفاده قرار گرفت و از آن پس چنان رواج یافت که برخی از محققین انگلیسی زبان نیز
امروزه بجای اصطلاحات انگلیسی-امریکایی (Self-Government) و (Self-Management) از همین اصطلاح فرانسوی استفاده میکنند. در زبان آلمانی برخی از واژهٔ (Selbstverwaltung) (مدیریت بر خود) استفاده میکند و عدّهای دیگر که به بعضی متون مارکس مراجعه میدهند اصطلاح Se,bsttaetigkeit را درستتر میدانند.
- ع. ش.
ضرورت خودگردانی
امروزه بسیاری از مردم از خودگردانی (autogestion) سخن میگویند، چندانکه دیدن این واژه در روزنامهها و یا شنیدن آن از رادیو و تلویزیون دیگر امری عادی شده است.
واژه خودگردانی گرچه در آغاز دشوار بهنظر میرسد ولی معنای آن اکنون هر روز روشنتر میشود. در اواسط سالهای ۷۰-۱۹۶۰، هنگامی که این واژه در کانون توجه فدراسیونهای ث. اف. د. ت (C. F. D.T.) قرار گرفت هنوز کمتر کسی مفهوم آن را میشناخت. میبایست وقایع مه ۱۹۶۷ پیش آید تا این واژه که از سوی ث. اف. د. ت تبلیغ میشد، فعلیّت و قدرت روزافزون خود را بهدست آرد.
حرکت از واقعیات روزانه
قرار گرفتن فکر «خودگردانی» در دستور کار ث. اف. د. ت. بخاطر جذابیت روشنفکرانهٔ آن نبود. بلکه در نتیجه تفکر در فعالیت سندیکائی، در اقدامهای روزمره سندیکاها، در وضع مزدبگیران و مبارزه برای تغییر این وضع بود که این فکر پیدا شد و اندک اندک جای خود را باز کرد. فکر خودگردانی نوعی خیالپردازی بیپایه نیست؛ فکری است که ریشهٔ آن در زندگی روزمرّه داخل مؤسسهٔ تولیدی و در شرائط معیشت مزدبگیران قرار دارد. زیرا در پاسخ این پرسش که بارزترین وجه مشخصهٔ جامعهٔ کنونی چیست باید گفت نظام جامعه کنونی نظامی است که یک جای اساسی آن لنگ است.
۱- مزدبگیران در مؤسسهٔ تولیدی* زیر سُلطه قرار دارند و استثمار میشوند
از نظر کارفرما، مزدبگیران قبل از هرچیز، در حکم نیروی کارند، نیروی کاری که خریده میشود، دارای هیچ حقّی نبوده از هیچ اختیاری دربارهٔ محصول و شرایط انجام کار نیز برخوردار نیست.
کارفرما نه تنها برای افزودن بر ثروت خود بلکه همچنین در جهت حفظ قدرت و امکاناتش در اتّخاذ تصمیمهای مهم از این نیروی کار استفاده میکند.
برای فهم این مطلب نیازی به توضیح اضافی نیست: مزدبگیران این وضع را خود هر روز احساس و با آن زندگی میکنند.
نتایج حاصل از این وضع عبارت است از: افزایش دائمی آهنگ کار، شرایط نامطلوب ایمنی در کار، کافی نبودن دستمزدها، نداشتن تأمین شغلی و مانند اینها- آنچه کارفرمایان میخواهند اینست که کار هرچه ممکن است «سودآور»تر شود آنچه برایشان تقدّم دارد همین است و امور دیگر در ردیف بعد قرار میگیرد.
۲- مزدبگیران در زندگی روزمره از خود بیگانه میشوند.
میتوان گفت منطق سودجویی [که بر سیستم حاکم است] مزدبگیران را تا پستوی خانههایشان هم تعقیب میکند. بدینگونه است که هر روزه چماق آگهیهای تجارتی بر سرشان میخورد تا پودر رختشوئی مارک «ایکس»، فلان نوع ماکارونی و یا بهمان مارک اتوموبیل را بخرند. آیا محصولاتی که صبح تا شب این همه مورد تبلیغ قرار میگیرند واقعاً بهدرد میخورند؟ آیا اینها کمخرجترین محصولاتی است که میشود تولید کرد؟ آیا نیازهای واقعی را رفع میکنند؟ آیا پولی که خرج تولید و صرف تبلیغات تجارتی آنها شده نمیتوانست برای ساختن چیزهای مفیدتر و رفع نیازمندیهای فوریتر صرف شود؟
سخن اینجاست که سرمایهدارانی که این کالاها را ببازار میآورند و رواج میدهند در وهلهٔ اول کاری باین ندارند که فایدهٔ آنها چیست، بل فقط سودی که از آنها میتوان بدست آورد برایشان مطرح است؛ از اینجاست که بخاطر «پول در آوردن» همه چیز و «هرچه را که پیش آید» میفروشند حتّی اگر سودمندی واقعی محصول مورد اختلاف و قابل بحث باشد.
از این راههاست که سرمایهداران شکل و نحوهٔ زندگی ما را تعیین میکنند. در مراکز شهرها خانههای پرتجمّل میسازند زیرا این کاری پرسود است و کارگران را در حاشیهٔ شهرها درون «قفس»های تنگ سکونت میدهند؛ ترجیح میدهند خروارها داروی پرسود بفروشند بجای اینکه ترتیب پیشگیری مؤثر از بیماریها را بدهند و شرایط زندگی بهتری را فراهم کنند...
۳- هیچگاه از مزدبگیران و مردم خواسته نشده که در این قبیل گزینشها خودشان تصمیم بگیرند
کلیّهٔ این تصمیمها (مثل تولید فلان چیز بجای چیز دیگر، ساختن مساکن تجملّی
بجای مساکن اجتماعی و جز اینها) غالباً بطور سرّی گرفته میشود بدین معنا که تصمیمگیری بدور از انظار مردم و کارگران و بیرون از دسترس آنها انجام میگیرد. در این جامعه از مردم فقط خواسته میشود که «بار بکشند». در مؤسسهٔ تولیدی «دستورها» از «بالا» نازل میشود و بخصوص این مطلب که در کارگاه یا دفتر با این دستورها مخالفتی بشود و حتّی بحث درستی دربارهٔ آنها صورت بگیرد، بهیچوجه مطرح نیست.
در خارج از مؤسسّه تولیدی نیز وضع تقریباً بهمین منوال است: باران تصمیمها بر سر ما میبارد و ما چارهای نداریم جز اینکه خود را با آنها تطبیق دهیم. بعنوان مثال ما کی توانستیم دربارهٔ برنامههای هستهای فرانسه که برای آیندهٔ کشور آنقدر مهم است بحث کنیم؟ ما کی توانستهایم دربارهٔ تخریب یا نوسازی فلان بخش از محلّهٔ خودمان اظهارنظر کنیم؟ واقعاً آدم احساس میکند که یک پیادهٔ شطرنج یا پیچ و مهرهٔ ماشین بیشتر نیست. کمترین اختیاری دربارهٔ هدفهای کاری که انجام میدهیم و شرایط حاکم بر زندگی روزانهٔ خودمان نداریم.
آیا چنین وضعی رواست؟ آیا پذیرفتنی است اکثریّت عظیم مردم بارها را بدوش بکشند بدون آنکه خود در تصمیمها دخالتی داشته باشند. مسلماً نه.
خودگردانی دقیقاً جواب بهمین مسئله است: باید سررشتهٔ تصمیمهای مربوط بما در دست خودمان باشد.
و حقیقتاً تصمیمگیری کنیم
زیرا خودگردانی فقط «اندکی دموکراسی بیشتر» نیست، تغییری بنیادی در سازمان جامعه است. همچنین برای زحمتکشان و شهروندان وسیلهایست برای مداخله در وقایع مربوط بهخود و زندگانی روزمرّه خویش.
مثلاً در یک جامعهٔ خودگردان مسائل اشتغال بصورت کاملاً متفاوتی مطرح میشود. شرایط حاکم بر کار دیگر تحمیلی نخواهد بود. بلکه تصمیمگیری درباره آن بصورت جمعی و بعد از برخورد نظرها و مباحثههای لازم صورت میگیرد. مصرفکنندگان امکانات لازم را در اختیار خواهند داشت تا بتوانند نه تنها انتخاب واقعی بعمل آورند، بلکه حتّی برای تغییر احتمالی محصول نیز در برنامهٔ تولیدکنندگان آنها دخالت کنند.
در چنین جامعهئی حق تصمیمگیری دربارهٔ کشیدن یک جادّه یا مسائل عبور و مرور در یک بخش یا منطقه بهتنی چند سپرده نمیشود بلکه حداکثر کسانیکه مسئله بدانها مربوط است در اخذ تصمیم شرکت خواهند داشت...
آیا چنین چیزی اوضاع را بطور قابل ملاحظهای دگرگون نخواهد کرد؟ مسلماً در هیچ زمینهای دیگر باین اکتفا نخواهد شد که «نظری» داده شود تا مگر رهبران، آنهایی که در امور «سررشته* دارند»، آنرا کم و بیش بحساب بیاورند... کارکنان و همهٔ اهالی کشور حقیقتاً امور را اداره خواهند کرد و تصمیمها را خود خواهند گرفت. آیا این بهترین راه برای آن نیست که نیازمندیهای مردان و زنان واقعاً بحساب آورده شود، منطق سودهای سریع و فوری مردود شود، شکوفایی فردی و جمعی انسانها سرانجام بهحقیقت بپیوندد و بالاخره جامعهئی که روی سر خود راه میرود روی پاهایش قرار بگیرد؟
میدهیم و بعد مدّت یکسال، مدّت دو سال... دیگر کاری بکارها نداریم تا کسانی که انتخاب کردهایم همهٔ کارها را بکنند»، نه. شرکت فعالانهٔ همهٔ مزدبگیران و مراقبت آنها در همهٔ تصمیمهائی که بهکارگاه و بهمؤسسّه مربوط است در هر لحظه لازم است. در هر مورد مهمّ میباید یک تصمیمگیری واقعی با شرکت همه صورت گیرد. ضرورت تام دارد که نمایندگان انتخاب شده تصمیمهای خود را بطور پنهانی نگیرند.
زندگی اجتماعی بسیار غنی خواهد شد
جامعهٔ خودگردان در واقع جامعهئی است یک دموکراسی شدید را در تمام سطوح و همهٔ ستون زندگی بسط میدهد.
در چنین جامعهای مزدبگیران خواهند توانست دربارهٔ کار خود مؤسسّه (و محصول کار خود) بطور وسیع اظهارنظر کنند، و حتّی در اظهار عقیده دربارهٔ نحوهٔ کارکردن کارخانه، محلّه یا مؤسساتی که هر روز محصولاتش را میخرند نیز ذیحقّ خواهند بود.
فیالمثل کار مزدبگیر یک کارخانهٔ اتوموبیلسازی بهخیلیها مربوط میشود: نه فقط بهرانندگان بلکه بهتمام کسانی که با مسائل عبور و مرور سر و کار دارند. و متقابلاً کار کارکنان کارخانههای مواد غذائی یا داروئی که کارگر محصولاتش را مصرف میکند بهوی مربوط است.
بر این اساس پیش از اخذ تصمیمهای مهمّ که بصورت خیلی روشنتر از امروز از روی اطّلاع بعمل خواهد آمد، گفتوگوها و مباحثات نیز باید انجام شود.
زندگی اجتماعی دارای غنائی بمراتب بیشتر از امروز خواهد بود.
شاید عدّهای بگویند «وقت اینهمه کارها را از کجا بیاوریم در صورتیکه وقت ما از صبح تا شام بکلّی گرفته است؟»
جواب مسئله اینست که این وقت لازم، این وسائل لازم را باید (با مبارزه) گرفت، مثلاً با تغییر و اصلاح شرایط کار، با تخصیص دادن درصدی از زمان کار به مباحثات، با توسعه دادن کارکردها و تجهیزات جمعی (مانند شیرخوارگاهها، وسائط نقلیه عمومی و جز اینها)، و نیز از راه سازماندهی لازم جهت پرورش و افزایش اطّلاعات مزدبگیران و مردم.
مسلماً، اینهمه از همان هفته نخست در نهایت کمال جریان نخواهد یافت؛ امّا اساس اینست که پویایی لازم پدید آید و از آنجا که حرکت ناشی از آن در جهت افزایش آزادیهاست میتوان مطمئن بود که آهنگ پیشرفت آن نیز دائماً سریعتر خواهد شد.
آیا خودگردانی تاکنون در جائی بواقعیت پیوسته؟ آیا «الگوئی» برای آن وجود دارد؟
«ث. اف. د. ت» با دقت تمام تمام تجربههائی را که در جهان در زمینهٔ خودگردانی انجام میشود دنبال میکند، زیرا تجارب مزبور موفقیّتها و دشواریهای یک جامعهٔ خودگردان را بصورت زنده در برابر ما قرار میدهد. ولی برای این سازمان در نظر گرفتن یک «الگو» برای خودگردانی و اقتباس از آن بهیچ روی مطرح نیست.
بعقیدهٔ «ث. اف. د. ت.» خواست و آروزی خودگردانی میباید از واقعیتهای موجود منبعث و بر آنها مبتنی باشد. عامل حرکتدهنده بسوی دگرگونیهای آینده نیز همانا تمایل مشخص کارکنان بهتغییر وضع در مؤسسّهٔ خود و در زندگی است. بنابراین تعیین و تثبیت یک الگوی نظری (تئوریک) برای آنکه گفته شود «این کار را باید بکنید» نمیتواند مطرح باشد. زیرا این طریقه در گذشته تحت عنوان نزدیک شدن هرچه بیشتر به«الگوی» مقرّر موجب محدودیّت آزادیها شده است. و بخوبی میتوان ملاحظه کرد که وقتی یکی از آزادیها یا آزادیهای گوناگون از میان رفت اعادهٔ آنها جز با دشواریهای عظیم و از خلال جریانهای طولانی و دردناک ممکن نمیشود.
بعد از آنچه گفته شد باید افزود «ث. اف. د. ت» دربارهٔ ارکان ِعمدهئی که بنای یک جامعهٔ خودگردان باید بر آنها استوار باشد اندیشیده است: خودگردانی بدون مالکیّت اجتماعی وسائل تولید و بدون برنامهریزی دموکراتیک نمیتواند عملی شود. (نگاه کنید بهشمارههای ۶ و ۷)
خودگردانی یک امر دستوری نیست. اینکه مثلاً یکروز ناگهان بمردم گفته شود «از فردا صبح شما ادارهٔ جامعه را بصورت خودگردان در دست میگیرید» مطرح نیست. چنین حرکتی با راه و روش خودگردانی منافات دارد، زیرا در این راه و روش از اینکه بمردم آنچه باید بکنند تحمیل گردد امتناع میشود. برای نیلِ بهآنچه «ث. اف. د. ت» پیشنهاد میکند بسیج لازم است و طلبِ آگاهانهٔ مردم، نه یک جریان آمرانه و اقتدارآمیز. «ث. اف. د. ت» فقط در اثبات این مطلب کوشیده که رسیدن بهخودگردانی نه تنها ضرورتی ناگذشتنی است بلکه از لحاظ فنّی و اجتماعی عملی نیز هست.
آیا خودگردانی یک فکر نوظهور است؟
خودگردانی اصطلاحی نسبتاً نو است. امّا فکر آن باندازهٔ خود جنبش کارگری قدیمی است. جنبش سوسیالیستی از همان ابتدای قرن نوزدهم میکوشید تا وضع کارگران را بهبود بخشد و خیلی زود متوجّه شد که باید هدف خود را رهایی زحمتکشان قرار دهد چرا که در غیر اینصورت نتیجهٔ مبارزاتش بشدّت محدود خواهد ماند. زیرا آنچه بر دوش زحمتکشان سنگینی میکرد (و با وجود تغییراتی که در برخی اشکال آن رُخ داده، هنوز هم سنگینی میکند) عبارت از مجموعهٔ یک دستگاه اجتماعی همبسته بود. فعالان سندیکائی و سیاسی هنگامیکه از زوال دولت حرف میزدند در واقع وابستگی خود را بهمین سنّت و سابقه نشان میدادند و احساس میکردند که این خواست بصورت کم و بیش آگاهانه از ناحیه خود تودههای کارگر برمیخیزد.
عزم کارکنان دایر بر برانداختن قیمومیت دستگاه سرمایهداری و تشکل خود بمنظور گرداندن کارها و کسب حقّ تصمیمگیری بارها آشکار شده است. از آنجمله باید از کمون پاریس بسال ۱۸۷۱ یاد کرد که تشکیل «اتحادیههای تعاونی کارگری» در کارگاههای رها شدهٔ کارفرمایان را پیشنهاد خود قرار داده بود. در منشور اَمی یَن (Amiens) که در سال ۱۹۰۶ مبانی سندیکالیسم فرانسه را تثبیت کرد، از گروههای تولید و توزیع سخن رفته است. بعدها از «شوراهای کارگری» صحبت بمیان آمد. این گرایش بسیار غنی جنبش کارگری بعداً تا حدی بدست فراموشی سپرده شد، و تحت الشعاع گرایشی قرار گرفت که از طرف لنین گسترش یافت. گرایش تمرکزدهنده و اقتدارآمیز اخیر بجای تاکید بر نیروی ابتکار (زحمتکشان). انظباط را در مرتبهٔ اوّل قرار میداد)، براساس این طرز تفکّر مسئولیّت دگرگونی جامعه بیش از آنکه برعهدهٔ خود کارکنان باشد به یک «پیشآهنگ» مرکّب از انقلابیون حرفهای تعلّق میگیرد.
گرایش نامبرده نخست در اتّحاد شوروی و سپس در کشورهای شرقی بسط یافت و جامعهئی مبتنی بر تمرکز قدرت و بوروکراسی (قدرت مفرط مدیران دولتی و افراد حزبی) که در آن دایره ابتکار زحمتکشان و مردم بسیار تنگ است پدید آورد. این گرایش از جانب احزاب کمونیست (و سندیکاهای نزدیک بآنها) که جنبش کارگری را در تنگنای این بینش زندانی کرده بخش مهمّی از دستاوردهای آن را عقیم ساختند اقتباس گردید. با اینهمه، هر بار که طبقهٔ کارگر به کشف یا کشف مجدّد امکانات عظیمی که در آزادی نهفته است نائل میشود میکوشد تا خود را سازمان دهد و ادارهٔ کارها را بدست خود بگیرد. بدین ترتیب بود که شوراهای کارگری در روسیّه (۱۹۱۷)، در آلمان (۱۹۱۸)در ایتالیا (۱۹۱۹)، در جمهوری اسپانیا، در مجارستان (۱۹۵۶) و در
چکوسلواکی (۱۹۶۸) بوجود آمدند. و چه بسیار سخنها دربارهٔ ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه باید گفت که طیّ آن این خواست بار دیگر بهنحو درخشانی زنده شد.
زندهتر از همیشه
نظرسنجیهای اخیر نشان میدهد که فکر گرداندن کارها از طرف خود کارکنان بسیار زنده است و جای خود را هر روز بیشتر باز میکند.
از طرف دیگر مردم متوجّه میشوند که عملی کردن خودگردانی امروزه آسانتر از یک قرن پیش است و این هم چند دلیل دارد:
۱- پیشرفتهای فنّی قابل ملاحظهای که حاصل شده:
این پیشرفتها امکانات تصمیمگیری جمعی برای اداره کارها را فراهم آورده است. فیالمثل علم «اطّلاعات» (انفورماتیک) امکان جمعآوری مقادیر انبوهی از دادهها (اطّلاعات)، بررسی نتایج گزینشها و برآورد حدود اشتباهات ممکن را پدید آورده است. دیگر نمیتوان گفت «همهٔ اطّلاعات درکلّهٔ کارفرماست». افزارها و مصالح اولیّه موجود است. گو اینکه در دستگاه اجتماعی کنونی این وسائل به افزایش قدرت تنی چند تکنوکرات کمک میکند، امّا فردا میتوان از آنها بنفع گزینشهای دیگر بمنظور گرداندن کارها «بر طبق عقل سلیم» استفاده کرد.
۲- هم مؤسسههای تولیدی، هم مردم و هم جامعه رویهمرفته خصلت جمعی بیشتری یافتهاند.
امروزه کمتر میتوانیم پیشهوری را با چیزی که بدست خودش ساخته باشد مشاهده کنیم. امکان اخذ تصمیمها بصورت جداجدا و مستقلّ از بخشهای اقتصادی دیگر کمتر شده است. ارتباط تولیدات مختلف و کارهای مربوط بآنها با هم مثل ارتباط سنگهای یک بناست که روی هم چیده شده باشند.
این دگرگونی میتواند اخذ تصمیمهای جمعی را تسهیل کند.
۳- امروزه کارگران پرورشیافتهترند.
اگرچه نظام پرورشی کنونی معایب فراوانی دارد معهذا امروز سطح فرهنگی زحمتکشان رویهمرفته بالاتر از یک قرن پیش است. این وضع بخصوص مولود آنست که آنها میتوانند بیشتر از گذشته اطّلاعات در اختیار داشته باشند ولی بدین جهت نیز هست که سازمانهای سندیکائی همواره در صدد فراهم کردن وسائل چنین پرورشی بودهاند.
وقتی تاریخ گذشته و واقعیتهای حال را بررسی میکنیم، متوجّه میشویم که
خودگردانی بهیچوجه یک «مدینهٔ فاضله» یا یک رؤیای شیرین نیست زیرا وسائل لازم برای آنکه فردا در یک جامعهٔ سوسیالیستی بدل بهواقعیّت گردد از هم اکنون فراهم است.
مقصود از خودگردانی بطور دقیق چیست؟
خودگردانی برای زحمتکشان و شهروندان عبارت از اینست که امور خود را خود بگردانند و در گزینشهای مربوط بآنها خودشان تصمیمگیری کنند. معنای این امر دقیقاً همانا «تصمیم گرفتن» است و نه تنها «اظهارنظر». چگونه میتوان باین مقصود رسید؟ برای این منظور باید سه اصل یا سه جهت حرکت را قبول کرد:
اوّل) همهٔ تصمیمها باید در غیرمتمرکزترین سطحی که رعایت منافع عمومی در آن میّسر باشد، یعنی در نزدیکترین سطح به اشخاصی که تصمیم بآنها مربوط میشود اتخاذ گردد.
دوّم) مراجع مسئول در تمام سطوح انتخابی بوده، تحت نظارت قرار داشته باشند. آنها باید سیاستی را اجراء کنند که بطور جمعی مقرّر شده باشد.
سوّم) در مورد هر مسئلهای میان همهٔ مراجعی که تصمیم بآنها مربوط میشود (مانند برزن، بخش، مؤسسه...) تقابل و تبادل آراء صورت گیرد.
آیا ساختن «زمین بازی» لازم است؟
مثالهائی انتخاب کنیم با قید اینکه مقصود از آنها گرفتن یک ردّ پاست و نه الگوئی که جزء بهجزء آن قابل تقلید باشد: در یک جامعهٔ خودگردان چنین تصمیمی (ساختن یک زمین بازی) باید در عین حال هم از طرف شورای محلّه گرفته شود و هم از طرف شورای شهر. در هر صورت برای اجتناب از دو خطر زیر تبادل نظر میان شورای محلّه و شورای شهر لازم است:
-خطر اینکه شورای محلّه فقط منافع آنی محلّه را در نظر بگیرد بدون آنکه منافع عمومی بخش، توسعهٔ آتی آن و مانند اینها را بحساب بیاورد بطوریکه موجب برخی دوباره کاریها و عدم تعادلها بشود.
- این خطر که شورای شهر نیازهای واقعی ساکنان محلّه را در نظر نگرفته تجهیزاتی را به محله تحمیل کند که ساکنان محله دربارهٔ آن بحثی نکرده باشند (مثلاً ممکن است برای یک محلّه، احداث یک باغ عمومی یا یک سالن سینما بر ایجاد یک زمین ورزش اولویّت داشته باشد.)
در چنین موردی شوراهای مزدبگیران موسسههای تولیدی اصلی محلّه که کارکنان آنها ممکن است نیازمندیهائی اجتماعی داشته باشند یا بتوانند نظر بدیعی دربارهٔ نحوهٔ
سروسامان دادن بهمحله خود ارائه دهند باید قادر باشند در تصمیمگیری شرکت کنند. در اینجا بهیکی از خصائص مهمّ نظام سوسیالیسم خودگردان میرسیم: در این نظام یک مؤسسه تولیدی دیگر در لاک خودش باقی نمیماند و برخلاف امروز در غُل و زنجیر کارفرما گرفتار نخواهد بود. فیالمثل آیا نمیتوان تصوّر کرد که یک کتابخانه در عین حال هم بهکمیتهٔ مؤسسه متعلّق باشد و هم بهمحلّه؟ (مضافاً باینکه چنین حالتی امکانات کتابخانه را وسیعتر خواهد کرد...)
در هر مؤسسّه، درباره شرایط و سازماندهی کار در سطح کارگاه و واحدهای خدماتی (درشوراهای کارگران) بحث شده، تصمیمهائی اتّخاذ خواهد شد. در این سطح است که اثرات هر تصمیم بفوریت محسوس میشود و مزدبگیران اغلب در مییابند که «کجای کار خراب است.» در همینجا هم هست که آنها میتوانند آزادانهتر حرف خود را بزنند در حالیکه در مجامع بزرگ اغلب این احساس در شخص بوجود میآید که باید بهسخنان کسانی که «بلدند خوب حرف بزنند» گوش کند. برای یافتن چگونگی ادغام سازماندهی احتمالی جدید کار در یک برنامهٔ کلّی، گفتوگو با سطح مرکزی (مدیریت مرکزی) مؤسسه البته لازم است.
بدینسان بعضی از جنبههای ادارهٔ کار مؤسسه میتوانند غیرمتمرکز شوند... امّا نه همهٔ آنها، زیرا، با پیشبرد عدم تمرکز تا حد نهائی آن گردش کار مؤسسه غیرممکن میگردد. بدین دلیل است که باید زمینهٔ نظارت مجموعهٔ کارکنان بر ادارهٔ مؤسسّه را فراهم آورد و گسترش داد. (ادامه دارد)