سیاهکل ۴۹

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۷ صفحه ۱۶۰

مردان از راهکوره‌های سبز

به‌زیر می‌آیند.

عشق را چونان خزه‌ئی

که بر صخره
ناگزیر است

بر پیکره‌های خویش می‌آرند

و زخم را بر سینه‌های‌شان.

چشمان‌شان عاطفه و نفرت است

و دندان‌های ارادهٔ خندان‌شان

دشنهٔ معلّقِ ماه است

در شبِ راهزن.


از انبوهیِ عبوس

به‌سیاهی

نقبی سرد می‌بُرند
(آن‌جا که آلش و اَفرا بیهوده رُسته است
و رُستن
وظیفه‌ئی‌ست
که خاک
خمیازه‌کشان انجام می‌دهد
اگرچند آفتاب
با تیغِ براقش
هر صبح
بندِ نافِ گیاهی نو رُسته را قطع می‌کند؛
و به‌روزگاری
که شرف
نُدرتی‌ست
بُهت‌انگیز
که نه آسایشِ خفتگان
که سکون مردگان را
آشفته می‌کند.)

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

تو می‌باید خامُشی بگزینی

به‌جز دروغت اگر پیامی

نمی‌تواند بود

اما اگرت مجال آن هست

که به‌آزادی
ناله‌ئی کنی

فریادی درافکن

و جانت را به‌تمامی

پشتوانه‌ی پرتاب آن کن!

احمد شاملو


بهار ۵۰

دو پاره از شعر ضیافت (مجموعهٔ

دشنه در دیس) دربارهٔ حماسهٔ سیاهکل.


حماسهٔ سیاهکل

تجلی پرشکوه ارادهٔ پولادین فرزندان دلاور خلق

در سیاه‌ترین روزهای دوران خفقان، هنگامی که زحمتکشان سرزمین ما ستم سرمایه‌داران غارتگر و سرکوب وحشیانهٔ منفورترین دیکتاتور تاریخ را با پوست و گوشت خود لمس می‌کردند و همهٔ هستی خلق‌های رنجدیدهٔ ایران به‌یغمای تاراجگران بین‌المللی به‌سرکردگی امپریالیسم آمریکا می‌رفت؛ هنگامی که خیانت‌ها و زبونیِ سیاست پیشگان وابسته و دنباله‌رو در سراسر کشور تخم یأس و بدبینی پاشیده بود؛ ناگهان از اعماق جنگل‌های سیاهکل حماسه‌ئی پا گرفت که طنین بیدارکننده و دورانساز آن در سراسر ایران خواب‌آلودهٔ آن روز منفجر شد.

خشم و کین دلاوران خلق، شور رهائی از ستم بهره‌کشی طبقاتی را چنان برانگیخت که به‌حقیقت می‌باید از آن به‌عنوان سرآغاز جنبش نوین رهائی‌بخش خلق‌های ایران یاد شود.

در آستانهٔ دهمین سال این حماسهٔ خونین، مقاله‌ئی را که حمید اشرف - یکی از یاران گروه جنگل - یک سال پس از رستاخیز سیاهکل در تعلیل شکست این حرکت نوشته است به‌خوانندگان کتاب جمعه تقدیم می‌کنیم.


۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل

تحلیلی از یک سال جنگ چریکی در شهر و کوه[۱]

حمید اشرف

مقدمه

بیش از یک سال از آغاز مبارزات چریکی در ایران می‌گذرد. برای کسانی که در مبارزه شرکت دارند، و برای دیگران، هنوز بسیاری از مسائل مربوط به‌این دوره روشن نشده است. در این جزوه کوشش می‌شود که مسائل مربوط به‌یک سال مبارزه روشن شود و از تجارب جنبش تحلیلی صورت گیرد.

در شرائطی که گروه‌های سیاسی به‌واسطهٔ اِعمال فشار نیروهای پلیسی از هرگونه حرکت سازنده بازداشته شده بودند و هرگونه فعالیت نیروهای اپوزیسیون با‌ خشونت تمام متوقف می‌گردید و انبوه عظیم ترس و خفت بر توده‌ها و حتی روشنفکران سنگینی بازدارنده‌ای به‌وجود آورده بود «گروه جنگل» فعالیت خود را آغاز کرد. ما عملأ به‌این نتیجه رسیده بودیم که در اوائل کار ایجاد هر نوع سازمان وسیع و گسترده به‌منظور بسیج توده‌ها، به‌علت کنترل شدید پلیس مقدور نیست. لذا به‌تئوری کارِ گروهی معتقد شده بودیم. هدفِ گروه به‌طور خالص و ساده ایجاد برخوردهای مسلحانه، ضربه زدن به‌دشمن به‌منظور درهم شکستن آتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران، و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی «مبازه مسلحانه» به‌خلق میهن‌مان بود.

گروه جنگل بر مبنای فعالیت سه تن از کادرهای سابق تشکیل گردید (این سه تن بازماندگان گروهی بودند که در سال ۴۵ با هدف ایجاد جنبش قهرآمیز در ایران تشکیل شد و در زمستان ۴۶ این گروه ضربهٔ شدیدی خورد و رهبران اصلی آن دستگیر شدند. عده‌ای از کادرها فرصت‌طلبانه از جنبش کناره‌گیری کردند و تنها دو تن از وفاداران توانستند از کشور خارج شوند و به‌جنبش ضد امپریالیستی-ضد صهیونیستی فلسطین بپیوندند. هدف این دو تن آن بود که پس از کسب تجارب نظامی به‌میهن بازگردند.

تنها سه نفر که فعالیت‌شان برای پلیس افشا نشده بود در ایران باقی ماندند تا گروه جدیدی را متکی بر تجارب گروه شکست خورده سازمان دهند. بر اساس فعالیت‌های مقدماتی این سه تن، ۳۲ نفر از معتقدانِ راهِ «قهرآمیز» در یک گروه مخفی سازمان یافتند و شروع به‌عملیات تدارکاتی کردند.

کادرها در این زمان دارای زندگی علنی بودند. و همواره به‌طور کامل در معرض خطر قرار داشتند. به‌هر حال، این گروه که بعدها به‌‌«گروه جنگل» معروف شد در پائیز سال ۴۷ با هشت کادر سازمان داده شد و تعداد نفرات در فاصله پائیز ۴۷ تا زمستان ۴۸ به‌۲۲ نفر افزایش یافت.

فعالیت‌های تدارکاتی از قبیل خرید ۱۴ قبضه سلاح کمری کوتاه و بلند قدیمی، تهیهٔ نقشهٔ مناطق شمالی ایران، اجرای برنامه‌های شناسائی سیستماتیک نواحی کوهستانی، و ایجاد بایگانی اطلاعاتی، تا تابستان ۴۸ ادامه یافت. در این هنگام بود که یکی از وفاداران خارج شده از کشور به‌ایران بازگشت. این رفیق، «علی‌اکبر صفائی فراهانی» بود که پس از خروج از ایران مدت‌ها در زندان‌های کشورهای عربی به‌سر برده بود و سپس به‌جبههٔ «الفتح» پیوست و به‌خاطر فداکاری و شایستگی به‌فرماندهی جبههٔ شمالی «الفتح» رسیده بود. و در آن سازمان به‌‌«ابو‌عباس» شهرت داشت. او به‌تنهائی و بدون هیچ اطلاعی از وضع کنونی گروه به‌ایران بازگشته بود. هدف او جمع‌آوری مجدّد رفقای دیرین و سازماندهی یک جنبش روستائی بود. هنگامی که به‌ایران رسید علیرغم تصوراتش با گروه آماده‌ئی مواجه شد که بسیاری از عوامل لازمی را که او برای اجرای برنامه‌اش به‌آن‌ها نیازمند بود در اختیار داشت.

پس از مواجه شدن با شرائط امیدوارکنندهٔ گروه، او به‌فلسطین بازگشت تا به‌یاری امکانات نهضت فلسطین مقداری ملزومات جنگی فراهم کند. و برای تجهیز گروه به‌ایران بیاورد. در بهار سال ۴۹ این کار صورت گرفت و رفیق صفائی به‌اتفاق یکی دیگر از «وفاداران خارج شده» به‌ایران بازگشتند. بازگشت آن‌ها امید دوباره‌ئی برای گروه ما بود، و بالاخص ملزومات آن‌ها به‌خوبی می‌توانست گروه را مسلح کند. از این به‌بعد کارهای ابتدائی تدارکاتی برای اجرای برنامهٔ منطقه‌شناسی کوهستان به‌طور جدی آغاز شد. به‌منظور حل مسائل مالی یکی از شعبات بانک ملی ایران (شعبهٔ وزرا) مصادره گردید و مبلغ ۱۶۰هزار تومان موجودی آن در خدمت گروه قرار گرفت.

به‌توسط رفقائی که در شمال داشتیم یک سیستم آذوقه‌رسانی و ارتباطی را سازمان دادیم. در شهریور ۴۹ همه چیز برای حرکت آماده بود: نقشه، سلاح کمری، مسلسل، مهمات، مواد منفجره، تجهیزات انفرادی و جمعی، سیستم ارتباطی و...


۱. از درهٔ «مکار» تا «سیاهکل»

در تاریخ ۱۵ شهریور ۴۹، دستهٔ شش نفری پیشگامان کوهستان از درهٔ «مکار» در نزدیکی «چالوس» حرکت خود را به‌سمت غرب آغاز کرد. قرارهای ارتباطی طوری سازمان داده شده بود که اکیپ، هنگام عبور از مناطقی که در کوهپایه‌های آن رفقای بومی سکنی داشتند با شهر تماس برقرار کند. اجرای حرکت در امتداد نواحی مرتفع جنگلی گیلان و مازندران از غرب به‌شرق، و [هدف آن] شناسائی منطق از نظر جغرافیائی و نظامی [بود]. قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسائی ابتدائی - که امکان تحرک حساب شده را به‌دستهٔ کوهستان می‌داد- عملیات نظامی آغاز شود. این عملیات می‌بایست به‌صورت حمله به‌یک پاسگاه و خلع سلاح آن شروع می‌شد، و افراد موظف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکس‌العمل احتمالی دشمن مصون بمانند زیرا واضح بود که بلافاصله پس از اولین عمل چریکی، روستائیان که هنوز درک روشنی از دستهٔ چریکی ندارند واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه تداوم عملیات نظامی است که می‌تواند به‌تدریج روستائیان یک منطقه را تحت تاثیر قرار دهد و آن‌ها را به‌حمایت معنوی و سپس به‌حمایت مادی وادارد.

ما با آگاهی به‌این دو موضوع - یعنی عکس‌العمل نظامی دستگاه، و عدم امکان حمایت مادی سریع روستائیان- معین کرده بودیم که گروه بلافاصله پس از ضربه از منطقه عملیات خارج شود و مدتی بعد، [در] منطقه‌ئی دورتر، در جائی که دشمن انتظار ندارد، ضربه بعدی را وارد آورد و کلأ هدف عملیات را تبلیغ مسلّحانه و تغییر آتمسفر سیاسی در سطح کشور قرار دهد. به‌طور خلاصه اولین هدف استراتژیک، تغییر آتمسفر سیاسی کشور و طرح عملیِ مبارزهٔ مسلحانه برای گروه‌های سیاسی و پایان دادن به‌جدال چندین ساله بر سر این موضوع بود.

این کار می‌بایست توسط گروه زبده با تحرّک عالی صورت می‌گرفت که ضربات کوچک ولی پر سروصدا را رد می‌کرد و مطلقاً از درگیری با نیروهای دشمن اجتناب می‌ورزید.

کلأ تدارکات لازم برای چنین عملی انجام گرفته بود و افرادِ دستهٔ کوهستان، در عمل، با تکیه به‌فداکاری و ایمان انقلابی خود برای این کار آماده شده بودند. مسائل مهمی از قبیل آشنائی و خو گرفتن با مناطق و معابر جنگلی و کوهستانی، تهیهٔ آذوقه، تهیهٔ ملزومات انفرادی و جمعی و... به‌تدریج حل می‌شد.

این‌ها همه مسائل تکنیکی مربوط به‌‌فازِ اول مبارزه در کوهستان بود که به‌خوبی حل می‌شد. ولی گروه جنگل با مسائل دیگری نیز روبه‌رو بود. لازم تشخیص داده می‌شد که همزمان با عملیات کوهستان، در شهرستان‌های شمالی و مرکز عملیات، تبلیغ مسلّحانه آغاز شود. حتی گفت‌وگو از تقدم آغاز عملیات در شهر می‌رفت. ولی گروه جنگل با امکانات و انرژی محدودی که در اختیار داشت نمی‌توانست در هر دو زمینه مسائل را به‌طور یکسان حل کند، بالاخص این که کادرهای شهری هنوز نظامی نشده بودند و عناصر حرفه‌ئی از یکی دو تن تجاوز نمی‌کردند. دیگر این که برنامه‌هائی مطرح بود که انرژی بیش‌تری طلب می‌کرد. در این زمان لزوم ارتباط‌گیری با گروه‌های واقعاً انقلابی الزامی بود. بنابراین به‌تماس ابتدائی‌مان با گروهِ رفیق احمدزاده شکل منظمی دادیم. ارتباط دو گروه بنا به‌ملاحظات امنیتی و ضداطلاعاتی بسیار محتاطانه صورت می‌گرفت و بیش‌تر بر سر مسائل تئوریک انقلاب ایران بحث می‌شد.

گروه رفیق احمدزاده متکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل پیشنهاد سازماندهی جنگِ چریکی شهری را می‌داد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس کار در روستا، متکی به‌مبارزهٔ دور گرفته در شهر، آغاز گردد. و در این مرحله، مبارزه، به‌طور عمده از شهر به‌روستا منتقل شود. ولی گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهٔ همزمان در شهر و روستا را می‌داد.

دلیل ما خصلت تبلیغی مبارزهٔ مسلحانه درآغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا در صورت امکان باید شروع شود. البته به‌تقدم عملیات در شهرمعتقد بودیم ولی این تقدم از نظر ما فقط جنبهٔ تاکتیکی داشت و به‌منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تاثیرپذیری بیش‌تر از عمل کوه بود. در حالی که این تقدمِ زمانی، از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهٔ استراتژیک داشت. به‌هر حال تماس دو گروه در سراسر پائیز ۴۹ بیش‌تر به‌بحث‌های تئوریک گذشت. دستهٔ کوهستان همچنان به‌سمت غرب پیش می‌رفت ولی در شهر هنوز دو گروه فوق به‌توافق نرسیده بودند.

گروه احمدزاده سازماندهی کارِ کوه را عملی نمی‌دانست و معتقد بود تنها با انرژی ذخیره شدهٔ ناشی از جنگ شهری می‌توان کار کوه را سازمان داد. و به‌راستی امکانات آن‌ها هم اجازهٔ اقدام منظمی را در این زمینه نمی‌داد و ذخائر تجربی بسیار کمی در این زمینه داشتند، و از طرفی امکانات ما، و مهم‌تر از همه، از حرکت عملی ما در این مورد بی‌اطلاع گذاشته شده بودند. ما می‌خواستیم پس از توافق تئوریک امکانات را مطرح کنیم. ولی ملاحظه‌کاری‌های اطلاعاتی موجب طولانی شدن بحث‌ها و عدم وصول به‌نتیجهٔ قاطع و نهائی شده بود.

فرماندهی دستهٔ کوهستان - رفیق صفائی - که اینک آمادهٔ اجرای طرح‌های پیش‌بینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را می‌داد. بالاخص او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب می‌کرد. و به‌علاوه، این گروه، امکان ایجاد کارهائی را در شهرهای مازندران دارا بود که می‌توانست قسمت مهمی از مسائل دستهٔ کوهستان را حل کند. لذا مرتباً فشار می‌آورد که زودتر با این گروه به‌توافق عملی برسیم. بالاخره در اوائل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که کار در کوه را هم‌اکنون باید سازمان داد به‌توافق برسیم. ولی گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به‌شروع عملیات در شهر می‌کردند و معتقد بودند که دستهٔ کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آن‌ها برای عمل بماند. ولی ما به‌همزمانی معتقد بودیم، زیرا دستهٔ کوهستان آمادهٔ اجرای طرح پیش‌بینی شده بود، و اگر عمل را طبق نقشهٔ قبلی شروع نمی‌کرد با دشواری‌هائی روبه‌رو می‌شد.

این دشواری‌ها عمدتاً عبارت بودند از:

۱- امکان بروزِ خطرِ ناشی از طولانی شدنِ مدت شناسائی، و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری.

۲- پائین آمدن روحیهٔ کادرهای کوه، ناشی از انتظار نامحدود.

بنابراین دلائل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد می‌دید. بالاخص این که بر اثر طولانی شدن مباحثات در شهر نسبت به‌ثمر‌بخشی عملی و سریع این مباحثات بی‌اعتماد شده بود. به‌هر حال کادرهای شهریِ گروه جنگل از فرماندهی کوه یک مهلتِ دو ماهه خواستند تا به‌سازماندهی افراد و آماده ساختن آن‌ها برای پیوستن به‌دستهٔ کوهستان بپردازند. ولی با توجه به‌وضع غیر حرفه‌ایِ کادرهای گروه احمدزاده و پخش بودن آن‌ها در شهرستان‌ها و این که هنوز تمامی افراد گروه احمدزاده نسبت به‌توافق دو گروه توجیه نشده بودند و هنوز در داخل گروه مباحثات ادامه داشت، کارها طبق برنامه پیش نرفت؛ به‌طوری که مهلتِ دو ماهه به‌پایان رسید در حالی که هنوز اقدامات ما به‌نتائج عملی نرسیده بود؛ گرچه انتظار می‌رفت که به‌زودی نتیجه دهد. به‌هر حال دستهٔ کوهستان به‌اجرای برنامه‌های اضافیِ منطقه شناسی در نواحی شرقی مازندران پرداخت که خارج از برنامهٔ پیش‌بینی شده بود. و در اوائل بهمن این کار نیز به‌پایان رسیده بود و دیگر ادامهٔ حرکت به‌شکل قبل برای دستهٔ کوهستان امکان نداشت. یا می‌بایست به‌شهر بازگردند، یا برنامهٔ عملیاتی را آغاز کنند. (لازم به‌تذکر است که تا این تاریخ، دستهٔ کوهستان، با امکاناتِ محدودِ درون گروهی، به‌نه نفر افزایش یافت که از این عده یک نفر در جنگل مفقود گردید و جست‌و‌جوهای چند شبانه‌روزهٔ افرادِ دسته برای پیدا کردن وی به‌نتیجه نرسید.)

و دستهٔ کوهستان در دو برنامهٔ دو ماهه و یک ماه و نیمه، از درهٔ چالوس تا منطقهٔ خلخال (شرق مازندران [۲]) و از درهٔ چالوس تا منطقه رامیان واقع در شرق مازندران [۳] را شناسائی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهٔ عالی داشتند و به‌صورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند.

به‌هر حال فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهٔ دوم بهمن عملیات را علیرغم آمادگی عناصر شهری آغاز خواهد کرد. در داخل گروه ما هنوز طرح‌های عملیاتی شهری به‌طور کامل تنظیم نشده بود ولی برای اجرای ضربه‌های تبلیغاتی طرح‌های آماده‌ای داشتیم. در نیمهٔ اول دی‌ماه یکی از کادرهای گروه جنگل که افسر وظیفه بود و به‌همین دلیل وظائف گروهیش به‌دیگران داده شده بود به‌عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر گردید.

این رفیق غفور حسن‌پور بود و اطلاعات وسیعی نسبت به‌افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه که بالاخره منجر به‌شهادت او شد[۴] اعترافاتی کرد. این اعترافات سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد. آن‌ها که انتظار فاش شدن اسرار را نداشتند (کاملاً تصور می‌شد که چون رفیق نامبرده در ارتباط با فعالیت‌های گروه دستگیر نشده موردی ندارد که مسائل مربوط به‌گروه را مطرح کند، که این اشتباهی بزرگ بود و لازم بود رفقائی که به‌هر نحو در معرض خطر قرار داشتند سریعاً مخفی می‌شدند) در شهر غافلگیر و دستگیر شدند.

به‌هر حال انتظار بیش از حد، و عدم یک سازمان محکم زیرزمینی شهری در آن موقع، در تاریخ ۱۳ بهمن نتائج مخرب خود را به‌بار آورد. در این روز حملهٔ تدارک شدهٔ سراسریِ سازمان امنیت به‌گروه ما شروع شد. در فاصله ۲۴ ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران بازداشت گردیدند. به‌طوری که از کل کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهٔ شهری ما از هم پاشید. در این زمان دستهٔ کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده به‌نام رفیق فرهودی تقویت شده بود و تعدادشان به نه نفر رسیده بود، از منطقهٔ شرقی مازندران از طریق جاده اتوموبیل‌رو، به‌منطقهٔ سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل - کوهستان‌های دیلم - مستقر شده آماده عملیات بودند.

در تاریخ ۱۶ بهمن در جنگل‌های جنوبی سیاهکل با رفقای دستهٔ کوهستان تماس گرقتیم و ضربه‌های وارده را به‌اطلاع آن‌ها رساندیم. نه ما و نه آن‌ها هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایه‌های سیاهکل معلم بود - رفیق نیّری[۵] و محل انبارک آذوقه در آن منطقه را می‌دانست مطلع نبودیم. البته این رفیق اطلاع نداشت که دستهٔ کوهستان در آن موقع در سیاهکل موضع گرفته است. لذا مطرح کردیم که او به‌زودی دستگیر خواهد شد. بنابراین رفقای کوه تصمیم گرفتند یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و فرارش بدهند.

در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به‌پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود رفیق هادی بنده‌خدا از کوه پائین آمد تا در دهکدهٔ شاغوزلات معلم جوانِ ده - رفیق نیّری - را ببیند و از خطری که او را تهدید می‌کند مطلعش کند و فرارش بدهد، غافل از آن که ضربه از شهر به‌آنجا هم سرایت کرده است و ژاندارمری خانهٔ نیری را در محاصره دارد. به‌هر حال، رفیق هادی بنده‌خدا در دهکدهٔ شاغوزلات پس از یک درگیری مسلحانه به‌دست دشمن اسیر می‌شود. رفقائی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطلع می‌شوند و قرار می‌شود طبق طرح قبلی حمله را شروع کنند و ضمناً موجبات رهائی رفیق زندانی را فراهم آورند.

در شامگاه ۱۹ بهمن آن‌ها از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهٔ سیاهکل - لونک به‌سیاهکل حمله کردند. هدف اصلی پاسگاه ژاندارمری و پست جنگلداری بود. در این حمله تمام موجودی سلاح‌های پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ برنو و مسلسل بود تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات به‌ارتفاعات جنوبی عقب‌نشینی کردند ( ضمناً رفیقِ زندانی در پاسگاه نبود و همراه رئیس پاسگاه به‌رشت برده شده بود).

از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند ۴۹ فاصله‌ئی بود که دستهٔ کوهستان مورد حملهٔ متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفت. آن‌ها دلیرانه نبرد کردند و بیش از ۶۰ نفر افسر و درجه‌دار و سرباز دشمن را از پای در آوردند.


۲

برای همه این سئوال پیش آمده است که «چرا دستهٔ کوهستان به‌این سرعت متلاشی گردید؟» هر کس به‌نوعی این شکست را توجیه و تحلیل کرده است، ولی بسیاری مسائل برای کسانی که این شکست را مورد بحث قرار داده‌اند روشن نبوده است. در این‌جا کوشش می‌شود علل اصلی و فرعی شکست مورد بررسی قرار گیرد، ولی قبلاً لازم می‌دانم مسائلی را عنوان کنم.

گروه با توجه به‌این موضوع که ممکن است در هر لحظه از عمل نابود شود کار خود را آغاز کرد. ما بیش‌ترین کوشش را برای مخفی ماندن فعالیت‌ها گمان کرده بودیم. آیا به‌راستی در این راه موفق شدیم؟ رفقای ما چند ماه در کوهستان‌ها و جنگل‌ها بدون گذاشتن کوچک‌ترین ردپائی به‌شناسائی پرداختند و کادرهای شهری و ارتباطی ما نیازمندی‌های تدارکاتی آن‌ها را تأمین می‌کردند ولی عمر فعالیت‌های قبل از عمل باید محدود باشد. ما خود این را نیک می‌دانستیم و قبلاً یک بار تجربه هم کرده بودیم. (در اینجا تضادی مطرح است. تضاد بین مدت زمان تدارک و کیفیت تدارک). یک گروه باید از طرفی برای شروع به‌عمل دست به‌تدارکاتی بزند که بدون آن‌ها نمی‌تواند عمل کند و طبعاً هر قدر این تدارکات بهتر صورت گیرد موفقیت عمل بیش‌تر است، و از طرفی باید این کار را در مدت زمان محدودی انجام دهد. زیرا زمان تدارک، برای گروه‌های ابتدائیِ بی‌تجربه، خود یک عامل منفی است؛ چرا که زمان به‌دستگاه‌های پلیسی امکان ردیابی و وارد ساختن ضربه را به‌گروه یا تیم بی‌تجربه می‌دهد. ما این تضاد را درک می‌کردیم ولی هیچ معادله‌ای در دست نداشتیم که بر طبق آن زمان شروع عمل را تعیین کنیم.

لذا تمایل به‌شروع عمل با امکانات بیش‌تر، ما را از دست زدن به‌عمل در رأس موقعی که از قبل پیش‌بینی کرده بودیم بازداشت و همین باعث شد که زمان به‌سود دشمن و به‌زیان ما کار کند و ما در شهر ضربه بخوریم پیش از آن که دست به‌عمل زده باشیم. باید خاطرنشان کنیم که عامل زمان، فقط قبل از شروع عمل برای گروه یا تیم یک عامل منفی محسوب می‌شود؛ زیرا که گروه یا تیم هیچ تجربهٔ عینی از برخورد با دشمن ندارد. ولی مسلماً پس از دست زدن به‌عمل و جذبِ تجاربِ حاصل از عمل و استحالهٔ چریکی گروه، عامل زمان دیگر نقش منفی نخواهد داشت بلکه از آنجا که آینده از آنِ انقلابیون است زمان به‌عاملی مثبت بدل می‌گردد.

به‌نظر من عواملی که دست به‌دست هم داده و موجبات نابودی کامل دستهٔ کوه را فراهم آورد عمدتأ خطاهای تاکتیکی بود ولی از لحاظ سیاسی نظامی، فرماندهی، دسته کوهستانی مرتکب یک اشتباه بزرگ استراتژیک شد که ذیلاً بدان می‌پردازیم. علل تاکتیکی شکست دسته کوه عبارت بود از:

۱- تأخیر در شروع عملیات.

۲- فقدان یک سازمان زیرزمینی محکم با کادرهای مخفی در شهر.

۳- فقدان یک سیستم ضداطلاعاتی دقیق و حساب شده.

۴- عدم هماهنگی گروه‌های دیگر، از لحاظ عمل و نظر، با گروه جنگل.

۵- عدم قاطعیت افراد کوه در برخورد با حوادث. به‌طوری که چهارشنبه نفرشان توسط روستائیان نا‌آگاه دستگیر شدند و این رفقا به‌خاطر طرز تفکر ذهنی خود و به‌خاطر اینکه مبادا یک روستائی آسیب ببیند با آن‌ها رفتار خشن و نظامی نکردند. آن‌ها فکر می‌کردند که به‌هیچ وجه به‌هیچ روستائی در هیچ شرائط نباید آسیبی برسد. لذا وقتی دهقانان درصدد دستگیری آنان برآمدند مسلحانه اقدام نکردند. آن‌ها از این اصل که خود بدان آگاهی داشتند غافل شدند که: در مرحلهٔ ابتدائی جنگ چریکی، نیّات سیاسیِ دستهٔ کوچک چریکی بر روستائیان روشن نیست و آن‌ها بر طبق روابط جاری عمل می‌کنند.

نشان دادن قاطعیت چریکی قدرت است که ضامن حفظ و بقای چریک است نه ملایمت و ملاطفت او. در اوائل، ملایمت به‌حساب ضعف گذاشته می‌شود.چریک باید قدرت تمام و خشونت کامل موجودیت خودش را اثبات کند. آن گاه باید با استفاده از این قدرت برنامه‌هائی به‌سود دهقانان و به‌زیان دشمنان آن‌ها انجام دهند. تنها به‌این صورت است که دهقانان به‌قدرت و نیت چریک پی می‌برند و از او حمایت می‌کنند.

اما علت اصلی شکست دستهٔ کوهستان چیز دیگری بود، زیرا دستهٔ کوهستان می‌بایست متکی به‌خود باشد و بدون تکیه بر شهر با تدارکاتی که از قبل فراهم شده به‌حرکت و مبارزه خود ادامه دهد. این، علت اساسی «تغییر در طرح استراتژیک دستهٔ کوه» بود. افراد دستهٔ کوهستان در هفته‌های آخر برنامه شناسائی خود، در مباحثات خویش به‌این نتیجه رسیده بودند که «عملیات باید طوری تنظیم شود که بر منطقهٔ عمل تأثیر بگذارد.»

بدین ترتیب «تئوری تأثیرات منطقه‌ئی عملیات»، جای «تئوری تأثیرات سراسری عملیات» را می‌گرفت. تأثیر این تغییر استراتژیک بر حرکات تاکتیکی این بود که رفقای کوه، پس از اولین ضربه، دیگر نمی‌بایست به‌سرعت منطقه را ترک می‌کردند، بلکه می‌بایست در منطقه می‌ماندند و به‌شناسائی دقیق تاکتیکی می‌پرداختند تا بتوانند ضربات بعدی را در همان منطقه وارد سازند تا تداوم ضربات بر منطقه تأثیر گذاشته خلق منطقه را به‌مبارزه بکشاند. انعکاس عمل این تغییر در برنامهٔ استراتژیک بدین صورت بود که رفقا با فراموش کردن اصل اساسی «حرکت مداوم» در منطقه باقی ماندند و قرار گذاشتند که مدت ۳۰ روز از منطقه شناسائی تاکتیکی نمایند و سپس منطقه را به‌سمت شرقی ترک کنند. با استفاده از انبارهای آذوقه، بدون گذاشتن ردپا، از منطقه دور شوند و پس از پیوستن نفرات جدید از شهر، مجدداً به‌منطقهٔ سیاهکل - دیلمان بازگشته با اتکاء به‌شناسائی تاکتیکی ۲۰ روزه، یک سری عملیات به‌منظور تأثیر بخشی در منطقه لاهیجان انجام دهند. البته آمادگی منطقهٔ لاهیجان به‌علت تضادهای شدید بین چایکاران و سازمان چای، بین دامداران و ادارهٔ منابع طبیعی و بین بوروکراسی و متنفذین از یک طرف و خلق از طرف دیگر، شرائط مناسبی را ارائه می‌کرد.

از طرفی فرماندهی دستهٔ کوهستان هیچ گاه پیش‌بینی نمی‌کرد که دشمن چنین نیروی عظیمی را برای نابودی دستهٔ کوچک ۸ نفری کوه گسیل دارد. فرماندهی دسته کوه، در نهایت، انتظار داشت که نیروهای گروهان ژاندارمری لاهیجان در مرحلهٔ اول به‌میدان فرستاده شوند و هرگز تصور نمی‌کرد که هنگ ژاندارمری گیلان و تمام نیروهای پلیس و ارتش در منطقه بسیج شوند و با استفاده از ده‌ها هلی‌کوپتر به‌جست‌و‌جو پردازند. در حالی که عملاً چنین شد و سپهبد اویسی - فرماندهٔ ژاندارمری کل - شخصاً در سیاهکل ستاد عملیات تشکیل داده و عملیات را رهبری می‌کرد.

غلامرضا - برادرشاه - هم برای بازرسی و سرکشی به‌سیاهکل اعزام شده بود. افراد هنگ ژاندارمری گیلان تمام خطوط مواصلاتی منطقه را شدیداً کنترل می‌کردند و منطقه را به‌محاصره درآورده بودند و یک گردان ارتشی از پادگان منجیل به‌سمت منطقه به‌حرکت درآمده بود.

بدین‌ترتیب بود که دستهٔ کوهستان پس از حمله به‌پادگان سیاهکل به‌ارتفاعات جنوبی عقب‌نشینی کرد و طبق برنامه شروع به‌شناسائی و گشت‌زنی کرد. طبعاً آذوقهٔ ۲۰ روزه را باید از انبارک آذوقه واقع در قلهٔ کاکوه - که با کمک نیّری، معلم روستائی دستگیر شده ایجاد شده بود- تأمین می‌کردند.

به‌طوری که اکنون می‌دانیم، نیرّی دستگیر شده تحت شکنجه محل انبار را به‌دشمن گفته بود، و دشمن عمدهٔ نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده با‌ استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاخص هلی‌کوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را که به‌منظور برداشت آذوقه به‌محل آمده بودند به‌محاصره درآورده بود. موقعیت طبیعی نیز مناسب نبود. به‌علت زمستان، درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی، این یک عامل منفی برای چریک محسوب می‌شد و امکان استفاده از هلی کوپتر را به‌دشمن می‌داد.

فدائیان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آن گاه که مهماتشان به‌پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به‌عمل فدائی، با انفجار نارنجک، خودشان را با چند تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی در تن نداشتند به‌اسارت دشمن در آمدند. یکی از افراد توانست از محاصره خارج شود که چند روز بعد، در ۸ اسفند، در حوالی یک روستا به‌طور نیمه جان یافته شد. بدین ترتیب از دستهٔ نه نفری کوهستان، هفت نفر به‌اسارت دشمن درآمدند و ۲ تن در جنگل به‌شهادت رسیدند. در مجموع، از افراد گروه ۲۲ نفری جنگل در کوه و شهر، جمعاً ۱۷ نفر دستگیر شدند که از این ۱۷ نفر، ۱۳ نفر در تاریخ ۲۷ اسفند ۴۹ توسط عوامل امپریالیسم در ایران تیر باران شدند و فقط ۵ تن از گروه جنگل زنده و آزاد ماندند. این عده در تاریخ ۱۸ فروردین ۵۰ به‌انتقام اعدام رفقای خود رئیس ادارهٔ دادرسی ارتش رژیم - سپهبد فرسیو - را در یک محکمهٔ انقلابی محاکمه و او را به‌مرگ محکوم کردند و حکم اعدام را در سحرگاه همان روز در مورد او به‌اجرا درآوردند.


توضیحات

  1. ^  این مقاله به‌سال ۱۳۵۰، یک سال پس از رستاخیز سیاهکل نوشته شده است.
  2. ^ خلخال در غرب کوه‌های تالش و مرکز آن در هفتاد و دو کیلو‌متری جنوب اردبیل است. معلوم نیست این اشتباه چه گونه صورت گرفته. ظاهراً عبارت باید «منتهی‌الیه غربی گیلان» باشد [ک.ج.]
  3. ^ این نیز باید «شمال گرگان» باشد. [ک.ج.]
  4. ^ مادر رفیق شهید، غفور حسن‌پور، هنگامی که خبر تیرباران فرزندش را به‌او رساندند چنین گفت: انقلاب ایران همچون درخت تناوری است که ریشه‌های قطوری در دل خاک وطن دارد. پسر من و نظائر پسر من تنها شاخه‌های این درخت هستند و دشمن تنها می‌تواند شاخه‌های این درخت را بزند اما ریشه همچنان پابرجاست و با زدن هر شاخه، شاخه‌های بسیار خواهد روئید. پس من از مرگ فرزندم دلگیر نیستم، امید من به‌شاخه‌های جدید است.
  5. ^ رفیق ایرج نیری در زیر شکنجهٔ شدید محل انبار آذوقه واقع در قلهٔ کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به‌حبس ابد محکوم شد.
  6. ^ رفیق شهید هادی بنده‌خدا که پس از دستگیری به‌وسیله ارتش ضدخلقی شاه در زندان همراه با ۱۲ رفیق دیگر تیرباران شد.
جاودان باد خاطره شهدای به‌خون خفته خلق!
پیروز باد مبارزه مسلحانه تنها راه رهائی خلق ایران!
برقرار باد حاکمیت خلق!