سپهر

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۳

با آیه‌های مرگ می‌مانی

و ناکسان

شب را به‌حاشیه‌ی شب دیگر

می‌دوزند.

گلگون صدا سپهر!

می‌نازیدیم

بر شهر

بر کودک و جوان

بر پیر،

و می‌رفتیم با ر‌گ‌هامان گشاده در نفس صبح

می‌رفتی

تنها نه

و هِزار شفق

بارنگ‌های ناب‌تر از خون
در تو

امّا هیهات....

این دست توست

بامشت‌های پُر

که فتح قلعهٔ دیوان را می‌خواست،

و هنوز

خون می‌چکد ز باغِ سرانگشتانت

و سال‌های سال

خون می‌چکد ز قلب من و ما.

برگَرد

هرچند مردگان، هرگز...

امّا تو نامِ آزادی بودی

برگرد!

مینا دست‌غیب