دو شعر از رضا دبیری‌جوان

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۶۹


۱

عارفانه

خواهم آویخت به‌شب‌هائی که

ابریشم روشن کلامت

جاری است.

شبی که بی‌تو به‌باغ ستاره

نماز می‌بردم

دلم از سبزی برگ

خالی بود.

آنگاه

در من حضور یافتی

از غلغل آب
در دل سنگ

عشق

دیگر باره

سایه و باد را زمزمه خواهد کرد.


۲

فصل صدای عشق.

و ازدحام کلام.

فصل سرگیجه.

منم انسان

که انعکاس زمزمه‌ام

غرور کوه

می‌شکند

و استخوان‌های تاریخ

در دست‌هایم

موم می‌شود.

گور بادهاست

دشت صدای من.

این صدای مجروح مکرر من است

که بلوغ زخمی خود را
نظاره می‌کند.