میوه‌های ملال

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳۸



تو می گریزی و من در غبار رؤیاها هزار پنجره را بی شکوه می بندم به باغ سبز نوید تو می سپارم خویش هزار وسوسه را در ستوه می بندم


تو می گریزی و پیوند روزهای دراز مرا چو قافله ی سنگ و سرب می گذرد درنگ لحظه ی سنگین انتظار، چو کوه به چشم خسته ی من پای درد می فشرد


تو می گریزی چونان که آب از سرسنگ ز سنگ لال نخیزد نه شکوه، نه فریاد تو می گریزی چونان که از درخت نسیم درخت بسته نداند گریختن با باد


تو می گریزی و با من نمی گریزی، لیک غم گریز تو بال شکیب می شکند چو از نیامدنت بیم می کنم، با من نگاه سبز تو نقش فریب می شکند


بیا که جلوه ی بیدار هرچه تنهائی است به نوشخند گوارای مهر، خواب کنیم به روی تشنگی بیگناه لبهامان هزار بوسه ی نشکفته را خراب کنیم


تو می گریزی اما - دریغ! - می ماند خیال خسته ی شب ها و میوه های ملال اگر درست بگویم، نمیتوانم باز به دست حوصله بسپارم آرزوی وصال.

آذرماه ۱۳۴۰ "رؤیا"