عهد

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۵۵
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۵۵
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۵۶
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۵۶
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۵۷
کتاب هفته شماره ۸ صفحه ۱۵۷


عهد

کنون رویای ما باغیست.

بن هر جاده‌اش میعادگاهی خلوت و خوشبو

سر هر شاخه‌اش گلبرگهای نازک لبخند

به‌ساق هر درختش یادگاری‌ها...

و با هر یادگاری نقش یک سوگند:


«اگر شمشیر بارد ز آسمان‌ها

و گر خنجر بروید از دل خاک

جهانی گر به‌خونم تشنه باشند

کجا یاد تو از خاطر کنم پاک!»


کنون رویای ما باغیست...

زمین اما، فراوان دارد این‌سان باغ

که هر برگ گیاهش صدمه‌ی دیدارها برده است

که هر ساق درختش نشتر سوگندها خورده است

که آن سوگندها را نیز

همان ناخن که بر «آن کنده» حک کرده است

بر «این کنده» حک کرده است

با یار دگر اما...

که؛ «شمشیر بارد از...

..............»


کنون رویای ما باغیست

بن هر جاده‌اش میعادگاهی خلوت و خوش، لیک

بیا! رسم قدیم یادگاری را براندازیم

و دل را خوش نداریم از خراش ساقه‌ای میرا

بیا! تا یادگار عشق آهن ریشه‌ی خود را

به ساق سرخ دل با خنجر سوگند بتراشیم

که باران فریبش نسترد هرگز

که توفان زمانش نفکند از پا

که باشد، ریشه‌ی پیمان ما در سینه‌ی ما، زنده، تا باشیم...


منوچهر آتشی