چند شعر از لوئی ویکا لیتائو*
بهسال ۱۹۱۵ در موامنتا دابایرا چشم بهجهان گشوده است. درحال حاضر در پورتو اقامت دارد. در انتشار مجلهٔ مبارز «اخبار محاصره» همکاری میکند. آثار منتشر شدهٔ او آزادی (۱۹۵۰) و شب سنگی (۱۹۵۵) است که این آخری را در زندان سروده است.
۱
شب سنگی
شب سنگی
تیرگی دیوارها
سیمهای خاردار افراشته
نردههای آهنی
صلیب آهنی،
و بر سنگفرشهای عریان
روشنائی میرندهئی.
و ماه، شاخهای ماه،
سرنیزهئی نشانه رفته.
شبِ سنگی، شب گداخته،
برای آن که سکوت
قلب انسانها را پایمال کند.
۲
صبح
زندانبان روز بهخیر میگوید.
نمیشنوم، بهسختی میبینم
کلیدهای قفل بزرگ آهنین را
که پنداری بر زمینهٔ اونیفورم میخندند.
استفراغ تحملناپذیرِ ریشخند.
«- روز بهخیر» - چرا روز بهخیر؟
گوش کنید آقای زندانبان:*
اینجا شب است. هیچی روحی در آن ساکن نیست.
سلامتان را بهخارج پرتاب کنید
فقط در خارج است که روز سر میزند!
۳
نامه
کلمات را بر صفحهٔ کاغذ پرتاب میکنم
همچون ماهیگیر بیخیال
که زورقها را بهرودخانه افکند.
تنها در عمق، در این عمق دست نایافته
دستهایم را میگشایم و میبندم،
دستهای منِ مغروقِ
در احتضار از تشنگی.
«حالم خوب است عشق من.»
هنگامی که برای تو مینویسم
چشمهایم تصویر تو را نظاره میکنند
که برمیلههای تختم آویخته
برای آن که کلماتم طعم حقیقی را باز یابند
از کسی که بهمن گوش فرا میدهد
از کسی که با من سخن میگوید
از کسی که مرا باز میخواند،
«حالم خوب است عشق من.»
دیروز در گلی از باغچهها چیده
بهار را باز دیدم
امروز سنگی بر شانههایم سنگینی میکند
و مشتی در کمین گُردههای من است.
چندان که مرگ فراز آید - دوستم، شیرین من-
حتی اگر هیچ کس آنجا کنارم نباشد
بهخواهش از او خواهم خواست که باز با تو بگوید:
«حالم خوب است عشق من.»
- برگردان احمدرضا روانبخش
پاورقیها
- * مترجم ملیّت شاعر را متذکر نشده. تنها از روی محل اقامت او پورتو - که دومین شهر مهم کشور پرتغال است - احتمال داده میشود که پرتغالی باشد.
^ * بهسبب نامفهوم بودن ترجمه سطر بعد حذف شده است.