شعرِ اُردو از اعماق سیاهچالها!
شعر اردو قرنها نقش مهم و مؤثر درزندگی فرهنگی مردم مناطق شمال شبه قارهٔ هند داشته است.* «مشاعره» یا شعرخوانی که خاستگاهش دربارهای شاهزادگان و نجیب زادگان آن دیار بوده، امروز صورت یک رویداد مرتب فرهنگی را بهخود گرفته تریبونی برای شاعران شده است تا مهارت و استادیشان را نشان دهند و با شنوندگان اشعار خود بهطریقی مؤثرتر از آن که با چاپ کتاب میسر است تماس گیرند و ارتباط برقرار کنند.
در قرون گذشته، شعر اردو بیشتر بهصورت غزل یا ترانههای عاشقانه بود، و اشعاری که بتوان سیاسی یا اجتماعی نامید بسیار کم دیده میشد؛ با وجود این موضوعات گوناگونی که دارای اهمیت فلسفی و روانشناسی بود، با عمق و محتوایی شگرف و زیبایی بیانی شگفتآور در آثار شاعران اردو مطرح میشد. در عین حال، غزل، دارای این مزیت نیز هست که آهنگین است و بهموسیقی در میآید. و بسیاری ازین اشعار را خود شاعران یا خوانندگان آثارشان با لحنی گیرا میخواندهاند یا میخوانند، و از همین رو است که غزل محبوبیت خود را تا بهامروز حفظ کرده است.
در آغاز قرن بیستم شعر اردو بهنقطهٔ عطفی رسید و شاعران که با زور و ستم استعمار روبهرو بوده چشم زخم آن را خورده بودند بازتاب آن را در سرودههای خویش متجلی کردند. در آن ایام سیاست تودهها نیز در مقیاس عظیم بهصورت «جنبشِ آزادی هند» شکل میگرفت. ازین رو شاعران اردو بهسرودن اشعاری نو پرداختند تا با واقعیت دگرگون شده و دگرگون شوندهئی که روبهرو شده بودند، همداستان شوند.
منبع الهام این شاعران، دیگر تنها چشمان سیاه و لبان گلگون شورانگیز یا شاهان و ملکههای باستانی نبود، هرچند که پارهئی از شاعران اردو، در هذیان دلتنگی خیالآمیز گذشته، باز بهسرودن اشعاری در ستایش اندیشهها و ارزشهای کهن میپرداختند و میخواستند زمینههای مردهئی را که از مدتها پیش در موزهها جای گرفته بود بار دیگر زنده کنند. دستاوردهای انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و مبارزات کسانی که در هند و سایر مناطق استعمار شدهٔ جهان برای آزادی میجنگیدند، الهام بخش شاعران پیشرو اردو شد.
بدین سان ادبیات اردو پویایی و تحرکی را که بدان نیاز داشت پیدا کرد و دورانی نو در شعر اردو آغاز شد که هم در شکل و هم در محتوی متفاوت بود. امّا اشکال سنّتی شعر اردو تداوم خود را از دست نداد، چندان که غزل، هنوز هم شکوفان است.
مردم هند برای آزادی از چنگال استعمار بهمبارزاتی پیگیر پرداختند و بهپیروزیهایی چشمگیر نیز نائل آمدند. اما چندی نگذشت که پشتیبانان پرشور استقلال ملی ناگهان دریافتند که رویاهای شیرینشان با فرا رسیدن استعمار نو و همکاری و همدستی بورژوازی بومی با سلطهجویان جهانی بهتلخکامی انجامیده است. آنان خواستار آزادی موعود و فضایی باز برای زندگی بودند اما با اشکال جدیدی از زور و فشار و محدودیت رو در رو شدند. امیدوار بودند که با بیرون راندن استعمارگران منفور از سرزمین خویش سپیدهدمی تابان خواهند داشت. اما دردمندانه دریافتند که شب وطن ظلمانیتر میشود. فیض احمدفیض شاعر پرشور، با توجه بهاین نکته و دریافت این واقعیت دردناک که مبارزه هنوز پایان نپذیرفته است چنین سرود:
- این آن سپیده دمی نیست
- که یاران ما با آرزوی آن آغاز کردند...
- آن نسیم پرلطف که یک بار نیز بر فانوس کنار راه نگذشت
- از کجا وزید؟ بهکجا شد؟
- نه. ثقل شب هنوز کاستی نپذیرفته
- ساعت آزادی جان و اندیشه هنوز فرا نرسیده است،
- بهراه خود ادامه دهیم! هنوز بهمقصد نرسیدهایم.
فرمانروایان، سیمای حقیقی خود را نشان دادند. نقاب گولزنک دموکراسی کنار رفت. توپ و تفنگ بهمیان آمد و از پس آن تانکها و هواپیماها و بهدنبال آن، برنامهٔ کمکهای فنی و توسعهٔ اقتصادی ایالات متحدهٔ آمریکا! – و در این اوضاع و احوال، شعر، چونان اخگر بل آذرخشی روی نمود. شعر، گاه میتواند نیرو و قدرتی چون توفان داشته باشد، چونان پرچمی بر چشم انداز اندیشه بهاهتزاز درآید، نمادِ طغیان گردد، فریادی دهشت خیز بر ضد بیداد و ستم و نقطهٔ آغازینِ انقلاب شود.
و این، ویژگی تمام سرزمینهای جهان سوم است. نویسندگان و روشنفکران، شاعران و هنرمندان، از این که میبینند مردم پیرامونشان از حق «انسان شناخته شدن» بیبهره میمانند بهخشم در میآیند و بینش و روشی افراطی مییابند و آن گاه دریافتهای عمیق خود را در آثار خویش منعکس میکنند. اما حکومت کنندگان هنگامی میتوانند بهخودکامگی ادامه دهند که موفق شوند تودههای مردم را یکسره در جهل و ناآگاهی نگه دارند. ازین رو شاعران، بهناگزیر، با خداوندان قدرت در تعارض میافتند و با آنان در مبارزهئی عمیق درگیر میشوند. این سخن توماس بورگ (از رهبران انقلاب اخیر نیکاراگوآ) چه خوش بهخاطر میآید و معنی میگسترد که چون خبرنگاری شگفت زده از او پرسید چه گونه است که بیشتر مَردی شاعر مینماید تا فردی انقلابی، در پاسخ او گفت: «دلیل بسیار سادهاش این است که هر انقلابی واقعی شاعری بزرگ است!»
در باور ساکنان فلان قلمرو فرهنگی که در آن، نقش شاعر سرگرم کردن دیگران و بهویژه ادیبان و فرهنگستانیان است، شعر و زندان مفاهیمی سخت نامتجانس و ناسازگارند، لیکن در دیگر فرهنگها چنین نیست.
در میان شاعران بزرگِ اُردو بهدشواری میتوان شاعری یافت که بهزندان نیفتاده یا بهسرنوشتی از آن بدتر تهدید نشده باشد. نمونه را، فیض احمدفیض، سردار جعفری، و حبیب جالب، مدتها در زندان بودهاند. حسرت موهائی، سالها پیش، بههنگام تسلط انگلیس بر هند، بهزندان افتاده بود. و در همان ایام بود که شعر مشهور «بهوارثان شرکت هند شرقی» اثر جوش، ممنوع اعلام شد.
شاعران در زندان نیز از سرودن، از پیگیری مبارزهٔ خویش، باز نمیمانند. بیشتر شاعران اردو چنین بودهاند. حقیقت این که بسیاری از شاعران بزرگ جهان، بهویژه در کشورهای جهان سوم، پرشورترین اشعار خود را در زندانها سرودهاند، از این جملهاند:
یانیس ریستوس در یونان، کیم چیها در کُره، سعید ظهیری در سنگاپور، دنیس بروتوس در آفریقای جنوبی، ناظم حکمت در ترکیه، ویکتور خارا در شیلی، روبِر دسنوس در فرانسه، و بسیاری از شاعران ویتنامی، و بسیاری از شاعران خود ما در ایران، و بسیاری از شاعران فلسطینی در اسرائیل ...- و بینوا بهبند کِشندگانِ اینان، آنگاه که دریافتهاند این بیباکانِ شکست ناپذیر زیر بار شکنندهٔ ستمی که بر شانههایشان نهاده شده نیز از پا در نیامدهاند و در ظلماتِ دوستاقخانهها از اخگر جان خویش آتشهائی چنان شعلهور برپا داشتهاند که گرمایش نه فقط از دیوارهای زندان، که از مرزهای اقلیمی و زبانی و فرهنگی نیز گذشته در این سو و آن سوی جهان، امید و زندگی را در افسردهترین جانها احیا کرده است چه سخت احساس پوچی و بیهودگی کردهاند!
و اینک ترجمهٔ نمونههای چندی از سرودههای سیاهچالِ شاعران اُردو.
ساحِر لودی یاناوی:
هدیهٔ خون
در دنیای من اگر بهجستوجوی باغی برخیزی
نَه بهار، که بادهای آتش بیز خواهی یافت.
در این شامگاه تیره، رنگهای قوس و قزح بهچشم نمیآید
حلقهٔ دار از سوئی بهسوئی در نوسان است،
رهبرانی که بارها راه گم کردهاند
دیگربار رهسپارِ پایان خونین خویشند!
پسِ پُشتِ پلاس دمکراسی خویش
زندانها میسازند، تازیانهها میپردازند
بهنام صلح، جنگها برمیافروزند
با ندای عدل، نابرابری میآفرینند.
بر دلها، وحشت بهنگهبانی گماشته شده است و لبها را مهر میکنند.
بر فراز سر، از میلههای آهن خیمهئی گسترده میشود.
با این همه، اندیشههائی که تحیّل را نیرو بخشیده
هرگز از بیرحمی و ستم هراسیده است؟
هیچ گاه هیچ ارتش مزدوری را توانِ شکستنِ آن آبگیته نیست
که جانهای تازه بیدارِ مردم را در خود دارد.
زندگی، در هر گام بهچراغهائی که با ظلمات در ستیزند
هدیهئی از خون پیشکش میکند.
کاروان اعتلای بشری پیش میرود
و ستمگران را دل بهلرزه میافکند،
همه جا غریو طبلهای طغیان بهگوش میآید
جوانان بهسان شعلههای آتش در تک و پویند
زمین، سراسر، اقیانوسی شده جوشان
و کوهستانها و جنگلها جان گرفته است!
خاموش کردن فریاد من آسان است،
امَا مبارزهٔ حیات را چه کسی مانع تواند شد؟
حصار آتش و پولاد سهل است که سر بهفلک کشد
امَا نیروی زمانهای دگرگون شونده را چه کسی متوقف تواند کرد؟
ای شمایان که راه بر اندیشهٔ نو میبندید،
شمشیر تودههای بهپاخاسته را چه کسی سپر تواند بود؟
هم از آن نقطه دردل تاریک شب که در آن پناه جستهاید
سپاه سپیدهدمان بر خواهد خاست!
پرچمهای انقلاب در باد لَت میزند
شرق و غرب بهیکدیگر نزدیک شده است!
سردار جعفری:
یک سال
۱
زندانی شدن چیست؟
معنای زندانها چیست؟
ای سالی که در گورستان زمان خفتهای
در سایهٔ کوتاه تو
سگهای زندان پارسکنان میگریند.
من بدینها همه نگاه میکنم و میخندم.
آن نیشهای زهرآلود لحظههای گذشته،
آن لبهٔ خونآلود شمشیر صبحگاه،
آن لکّهٔ سیاه که باروت
بر پلک شامگاه بهجای نهاده
و آن سوارانِ هفتهها بر گُردهٔ ماهها
که بهعزم درهم شکستن طغیان من آمده بودند -
ای سالِ گذرا! آن همه را، من
خوابآلوده کنارِ تو نهادهام.
از دیدگانِ نگهبانان خون میچکد،
تفنگها بهلبان آهنین سخن میگویند
و گلولهها با زبان برنجینِ خویش نیش میزنند،
و قانون با زبان
و قانون این زنجیر مالکیت
حلقههایش را میگسترد و حریصانهتر
در دامن پرمکر خویش گِرد میآورد.
مار، هر ساله شکل خود را تغییر میدهد.
درون سبدِ مار اَفسای
ماران زهرآلودِ کُبرا کمین کرده
از حکومت قانون و عدالت پشتیبانی میکنند
و صدای نایش، با امواج آهنگین خویش
صفیر ماران را نهان میدارد.
هنوز، جنگاورانِ از جان گذشته
دلهایِ پُرنخوتِشان میتپد،
ضربان رگهای رزمنده طنین میافکند،
و از خیابانهای تاریخ و زمان
دستهها میگذرند.
۲
چه بسیار آرزوی جوان و ناکام که در چین بهخون کشیده شد،
تا سیمای سپیدهدم نو را بیاراید!
و زیبایان آزادهٔ یونان، بهانتظار بهار
چه قلبها که بر خاک افکندند!
اشکهائی که از دیدگان اسپانیا فروچکید
شبتم و مروارید گشتن را
آرام ندارد.
خون شهیدان ویتنام و مالایا
چونان بیرقی درخشان
در آئینه آسمان برق میزند.
آتش طغیان در تیلانگانا
برای سوزاندن کشتزارهای بردگی پیش میخزد.
جان زخمدیدهٔ بَنگال
توان خود را بازیافته است.
درد و زاریِ استرحام
مبدل بهزبان آتشین شعارهائی شدهاند.
که طلب میکنند و طلب میکنند.
از هر گوشهئی نیروی سیل میخروشد
از هر ذرهئی رقص نور میجوشد.
دردِ مرگ و وحشتِ بردگی،
و در برابر آن
بیداری و قیام انسانیت!
زندانی شدن چیست؟
معنای زندانها چیست!
۳
روزها و شبها
فرسخ شمارِ راهها هستند
و ماهها و سالها، غباری
که مسافران برانگیختهاند.
زندانی شدن، امری گذرا است.
ما با کوههای گرفتاری
و درّههای جهل مواجه میشویم،
دلها در بیابانهای گرسنگی میسوزد
زندگی در رودِ جوشانِ خون میگدازد
و در دشتها و جلگههایِ بایر پرخار و خس
ردّ قدمها خطوطِ سرخ خون میشوند.
با این همه کاروان بهجانب مقصد پیش میرود.
پلکها چشماندازها را مینمایانند.
و خوابها گل میدهند.
۴
من درین جا تنها نیستم
چرا که این همه آرزو همزنجیر من است.
همه این چهرههای جوان که در درّههای کوهستانی پرورش یافتهاند
همه این فرزندان کشتزاران سرسبز
همه این کارگرانی که قطارها و ماشینها را بهحرکت در میآورند
همه این بوهای خوش بوسه
همه این طرّههای زیبای مو
همه این نیلوفرهای آبی امید خواهران
همه این چراغهای استجابت آرزوهای مادران.
همه این توفانها، وزشِ تندِ بادها
همه این همه دستهای تکّه پارهٔ اعتصابیان
همه این بیرقهای طغیان!
هرچه کوهستان بلندتر باشد
ما را برای بالا رفتن از آن شهامت بیشتری باید؛
همچون عقابان هیمالایا
جسارت بیپایان ما باید اوج گیرد
و آسمانها را در هم شکافد!
و آن زندانیان فرتوت، یاران فرزانهئی
که شیارهای رخسارهشان صفحات پرخاطرهٔ تاریخ است،
خندهٔ چشمانشان پرتلألؤ و
آژنگ تبسمهاشان
ریشخند شقاوت نظام حاکم است،
و سپیدی سیمگون موی آنان
در این شبِ بردگان
نزدیکی سپیدهدم را پیشگوئی میکند –
و آن شاعران و داستانسرایان شوریده سر
با حرارت سرود خویش
زنجیرهای اندوه را ذوب میکنند.
هر شعری که میسرایند سرگذشت قهرمانی است
هر سرودی که سر میدهند
دیوارها را از بن بهلرزه میافکند.
شعلههای صدا چنان بهنیرومندی بر میخیزد
که سیاهچالهای تاریک را بهآتش میکشد
و پایان راه ما، در دروازههای بلند زمان
در پرتوهای خورشید بامدادان سوسو میزند.
اگر مرا چنین همراهانی هست
پس سفر را هدفی بس عظیم و شگرف است!
و اگر شب اینچنین روشن است.
سپیدهدم چقدر درخشان خواهد بود!
- زندان مرکزی ناژیک (هندوستان)
- آوریل ۱۹۵۰
حبیب جالب:
دخترم
دخترم، هنگامی که زنجیر را بر دستان من دید
بدین گمان که بازیچه است
از شادی بههوا جست
خندهاش هدیهٔ صبحگاه بود،
خندهاش نیروئی بیپایان بهمن ارزانی داشت
اشارتی زنده بهفردائی آزاد
شب اندوه مرا پرمعنی داد.
در ممنوع شدن کتاب اشعار
قلمی در دست دارم
نور شعوری در دل:
نیروهای جور و بیداد شما چگونه
پیروز میتواند شد؟
من نگران صلح و صفایم، برای تمامی بشریت،
شما تنها در تکاپوئید نجات جان خود را.
من همچونان خورشید تابان بر آفاق جهان برخواهم دمید
و شما در اقیانوس فراموشی غرقه خواهید شد.
فیض احمد فیض:
شهر من
در شهر من تازه چه چیزی باب شده است؟
بهار این روزها چه بهائی بهزور میستاند؟
آیا دوستان من در خیابانهای خلوت
قلب خود را میدرانند،
یا بامدادانِ بیهودهشان
در سیاهچالها آغاز میشود؟
آیا در خانههای ملالتبار
مست و خراب افتادهاند؟ –
بهمن بگوی! بهمن بگو، دوستانم
در این روزهای آشفته از چه چیز رنج میبرند.
شبانگاه زندان
شب
با گامهای خاموش
از پلکان ستارگان بهزیر میآید
نسیم همچون، عبارتی که بهمِهر بر زبان آمده باشد
از کنارم میگذرد.
درختان بیسامانِ حیاط زندان
شیدای آنند که در برابر آسمان
نقش و نگاری طرح افکنند.
دست پر مهرِ ماه
بر سطح بلندِ بام آرامیده است.
رود پرستاره بهگَرد و غبار فروشده
و مهتاب، آسمان را نقره گون کرده است.
در آن حال که موجِ فقدانی دردانگیز
چنگ بر دل میاندازد،
در میان شاخوبرگ تاریک درختان
سایهها با باد بازی میکنند
جسورانه، اندیشهئی با من میگوید
زندگی، در این دَم چه شیرین است؛
آنان که بهآماده کردن زهر شقاوت مشغولند
امروز و فردا پیروز نخواهند شد.
چراغهای وعدهگاه عشاق را
خاموش میتوانند کرد،
امّا بهکور کردن ماه توانا نیستند.
- زندان لاهور، پاکستان
سپیدهٔ آزادی
این سپیدهٔ جذامزده، این سپیدهدمی که بهدندانهای شب از هم دریده است
آن سپیده نیست که از دیرباز چشم بهراهش بودهایم
این آن سپیدهدَمی نیست
که یاران ما با آرزویش آغاز کردند،
با این باور که بیگمان
در گسترهٔ بیکرانهٔ آسمان
جائی باید آخرین ایستگاه ستارگان باشد
جائی انتهای جزر و مدّ ملایم شبانگاه و
جائی لنگرگاه کشتی اندوه.
آنگاه که یاران آغاز کردند.
و بهراههای نهانِ جوانان گام نهادند،
چه بسیار دستها که چنگ در آستینشان افکند،
تنها ناله سر دادند
و بازوان نرمِ بسیاری
از دریچههای هیجان زدهٔ دیار زیبائی بهتضرع در آمدند –
امّا سیمای تابان سپیدهدمان فریباتر بود.
و ردای درخشندهٔ پرتوهای آن، گرانبهاتر.
آرزوی یاران سبک بال بود و رنجهایشان سبک بار.
اکنون امّا خبر رسیده است که
زادن روز از ظلمت، پایان گرفته
گامهای سرگردان، از حرکت بازماندهاند.
رسم و راه رهبران ما تغییر یافته.
بابِ روز، این است که نور رضایت از چشمها ساطع باشد،
و ناخشنودی نمودن مورد سرزنش قرار میگیرد.
با این همه، عطشِ نگاه را هیچ داروئی فرو نمینشاند
و دل هجرانزدهٔ تبآلود را درمانی نیست:
آن نسیم پرلطف که یک بار نیز بر فانوس کنارِ راه نگذشت
از کجا وزید؟ بهکجا شد؟
نه، ثقلِ شب هنوز کاستی نپذیرفته
ساعت آزادی جان و اندیشه هنوز فرا نرسیده است،
بهراه خود ادامه دهیم! – هنوز بهمقصد نرسیدهایم.
- ترجمهٔ رامین شهروند
پاورقی
*^ در سال ۱۹۴۷ شبه قارهٔ هند بهدو کشور مستقل هندوستان و پاکستان تقسیم شد. این دوپارچگی در مورد شعر اردو نیز مصداق پیدا کرد. از شاعرانی که آثارشان در این نوشته آمده است. فیض احمدفیض و حبیب جالب ساکن پاکستانند و سردار جعفری و ساحر لودی یاناوی در هندوستان زندگی میکنند.