سرود

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۲:۴۲ توسط Farzaneha (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۲
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۲
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۳
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۳

به پرویز شاپور

ا. بامداد

برو، مرد بیدار! اگر نیست کس

که دل با تو دارد،‌‌ همان یک نفس!


همه روزگارت به تلخی‌ گذشت

شکر چند جوئی در این تلخدشت؟


به بیهوده جستن فروکاستی

قبا خستگی‌ بر تن‌ آراستی


قبائی همه وصله‌بر‌وصله بر،

قبائی ز نفرت بر او آستر


***

همه پایم از خستگی‌ ریش‌ریش

نه راهی‌، نه ذیروحی، از پشت و پیش


نه وقتی‌ که واگردم از رفته‌راه

نه بختی که با سر در افتم به چاه


نه بیم و نه امید... از پیش و پس

بیابان و خار بیابان و... بس!


چه سودی اگر خامشی بشکنم

که «یاران! در این دشت، تنها منم»؟


گرفتم به بانگی گلو بردرم

که در دم بسوزد چو خاکسترم،


گرفتم که تندر فشاندم، چه سود

کز‌ این هیمه‌، نی‌ شعله خیزد، نه دود.


گرفتم که فریاد برداشتم

یکی‌ تیغ در جان شب کاشتم، -


مرا تیغ فریاد برنده نیست

در آن مرده‌آباد کش زنده نیست


***