تولد روشنفکران روسیه

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۲۶

آیزایا برلین

آیزایا برلین (Isaiah Berlin) فیلسوف و منتقد انگلیسی‌ همیشه در زمینهٔ فلسفهٔ سیاسی و ادبیات روسی کار کرده است. آثار مهم او عبارتند از: «زندگینامهٔ کارل مارکس»، «چهار مقاله دربارهٔ آزادی»، «ویکو وهردر» و «روشنفکران روس». کتاب اخیر تحولات اندیشه‌های سیاسی و ادبی روسیه را در نیمهٔ دوم قرن نوزدهم بر‌رسی‌ می‌کند و مقدماتی را که منجر به انقلاب ۱۹۱۷ شد توضیح می‌‌دهد، این کتاب را نجف دریابندری به فارسی ترجمه کرده است و در آینده منتشر خواهد کرد. مقاله‌ زیر پارهٔ مستقلی است از بخشی از این کتاب با عنوان «یک دهه ممتاز» - یعنی‌ سالهای درخشان ۱۸۴۰ تا ۱۸۵۰ که در آن‌ها ادبیات روسیه به مرحلهٔ بلوغ رسید و سلسله معروف نویسندگان بزرگ روسیه ظهور کرد. «تولد روشنفکران روسیه» زمینه‌های سیاسی و اجتماعی ظهور این نویسندگان را بر‌رسی‌ می‌کند، و از آن‌جا که در اوضاع آن روز روسیه با اوضاع امروز جامعهٔ ما از پاره‌ای جهات وجوه تشابهی‌ به چشم می‌‌خورد نگاهی‌ به چگونگی‌ تولد روشنفکران روسیه می‌‌تواند برای خوانندگان جالب باشد.

عنوان گفتار من - «یک دههٔ ممتاز» - و نیز موضوع این گفتار هر دو از مقالهٔ مفصلی گرفته شده‌اند که در آن پاول آننکوف منتقد و مورخ قرن نوزدهم روسیه، سی‌ سال پس از دورهٔ مورد بحث دوستانش را توصیف می‌‌کند. آننکوف مردی بود، خوشایند، هوشمند، و بسیار متمدن، و دوستی‌ بود بسیار همراه و شایان اعتماد. شاید منتقد بسیار عمیقی نبود، و دامنهٔ مطالعاتش هم زیاد وسعت نداشت - دانشمندی متفنن بود، که در اروپا سفر می‌کرد و دوست می‌داشت با مردان برجسته دیدار کند؛ مسافری روشنفکر و تیزبین بود.

پیداست که این مرد علاوه بر داشتن سجایای دیگر، شخصاً هم انسان مطبوعی بوده است، تا حدی که توانسته است نظر کارل مارکس را بگیرد، و مارکس دست کم یک نامه به او نوشته است که مارکسیست‌ها برای آن در موضوع پیر ودون اهمیت قائل‌اند. در حقیقت، آننکوف توصیف بسیار زنده‌ئی از ظاهر مارکس و جلادت فکری او در سال‌های جوانی برای ما بر جا گذاشته است - که تصویری است بیطرفانه و طنزآمیز؛ و شاید بهترین تصویری باشد که از مارکس در دست داریم.

درست است که آننکوف پس از باز گشتن از روسیه علاقه‌اش به مارکس را از دست داد، و مارکس که می‌پنداشت تاثیر زوال ناپذیری بر این مرد گذاشته است چنان از او رنجید که تا سال‌ها بعد از این روشنفکر سرگردان روس که در دههٔ چهل در پاریس دوروبر او می‌چرخید ولی‌ معلوم شد که مقاصدش چندان جدی نبوده است، به‌تلخی‌ یاد می‌‌کرد. اما آننکوف با آن که به مارکس وفادار نماند، وفاداری به هم‌میهنان خودش، بلینسکی و تورگنیف و هرتسن، را تا پایان عمر ادامه داد. و جالبترین نوشته‌های او مطالبی است که دربارهٔ این‌ها نوشته است.

«یک دههٔ ممتاز» توصیفی است به قلم آننکوف از زندگی برخی‌ از نخستین اعضای - پایه‌گذاران اصلی‌ - جامعهٔ روشنفکران روس، میان سال‌های ۱۸۳۸ و ۱۸۴۸ - زمانی‌ که همهٔ آن‌ها جوان بودند و برخی‌ هنوز به دانشگاه می‌رفتند و برخی‌ تازه از دانشگاه بیرون آمده بودند. جالب بودن این موضوع تنها از لحاظ ادبی‌ و روانی‌ نیست، زیرا که این روشنفکران نسل اول در روسیه چیزی را پدید آوردند که مقدر بود عواقب سیاسی و اجتماعی فراوانی‌ در سراسر جهان داشته باشد. به نظر من باید گفت بزرگترین نتیجهٔ مشخص این جنبش خود انقلاب روسیه بود. این روشنفکران شورشی روس بنیان‌گذاران کیفیت معنوی گفتار و کرداری بودند که تا پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ادامه یافت و به نقطهٔ اوج ۱۹۱۷ رسید.

درست است که انقلاب روسیه (که هیچ رویدادی، حتی انقلاب کبیر فرانسه، در قرن پیش از آن به آن اندازه مورد بحث و تفکر قرار نگرفته بود) مسیر‌هائی را که بیشتر این نویسندگان پیش‌بینی‌ می‌‌کردند نپیمود. اما، به رغم آن‌هائی‌ که میخواهند اهمیت فعالیت‌های نویسندگانی چون تولستوی و کارل مارکس را ناچیز بشمارند، اندیشه‌های کلی‌ در جریان حوادث تاثیر فراوان دارند. نازی‌ها ظاهراً به این نکته پی‌ برده بودند، زیرا در کشورهائی که تصرف می‌‌کردند فورا رهبران روشنفکران را به نام خطرناک‌ترین موانع سر راه خود از بین می‌بردند؛ تا این اندازه، نازی‌ها تاریخ را درست تحلیل کرده بودند. اما دربارهٔ تاثیر اندیشه در زندگانی بشر هر‌چه بیاندیشیم، بیهوده خواهد بود که بخواهیم تاثیر فراوان اندیشه‌ها را - مخصوصا اندیشه‌های فلسفی‌ را - در آنچه بعدها روی داد انکار کنیم. اگر آن گونه جهان‌بینی‌ که، مثلا، فلسفهٔ هگل - که در آن ایام رونق داشت - میتواند هم علت و هم عارضه آن به‌شمار آید وجود نمی‌‌داشت، مقدار زیادی از آنچه روی داد شاید یا اصلا روی نمی‌‌داد یا به نحوه دیگری روی می‌‌داد. بنابر‌این اهمیت عمدهٔ این نویسندگان و متفکران، از لحاظ تاریخی‌، در این است که اندیشه‌ها‌یی را به حرکت در آوردند که نه تنها روسیه را زیر و زبر کرد بلکه تاثیرشان از مرزهای روسیه بسیار فراتر رفت.

البته دلایل خاص‌تری هم برای شهرت این مردان وجود دارد. اگر آن محیط خاصی‌ که این مردان پدید آوردند و پرورش دادند وجود نمی‌‌داشت، مشکل بتوان تصور کرد که ادبیات روسی در میانهٔ قرن، و مخصوصا رومان‌های بزرگ روسی، می‌توانست به وجود بیاید. در آثار تورگنیف، تولستوی، گونچاروف، داستایوسکی، و داستان‌نویسان کوچک‌تر نیز احساس خاص زمان آن‌ها و فلان یا بهمان محیط خاص اجتماعی و تاریخی‌ و محتوای عقیدتی‌ آن چنان نفوذ کرده است که حتی در رومان‌های "اجتماعی" غرب کمتر دیده می‌‌شود. این مطلبی است که بعدا به آن باز‌می‌گردم.

نکتهٔ آخر این که این مردان انتقاد اجتماعی را پدید آوردند. شاید این ادّعا زیاد جسورانه یا حتی یاوه به نظر بیاید؛ ولی‌ منظور من از انتقاد اجتماعی توسل جستن به آن معیار داوری نیست که برحسب آن‌ها ادبیات و هنر در درجه اول غرض آموزشی دارند یا باید داشته باشند؛ هچنین آن نوع انتقاد را نمی‌‌گویم که منتقدان رومانتیک مخصوصا در آلمان پدید آوردند و در آن قهرمانان یا بدکاران داستان‌ها سنخ‌های اصیل بشریت شناخته می‌‌شوند و به این اعتبار مورد بر‌رسی‌ قرار می‌‌گیرند؛ و باز منظورم آن روش انتقادی نیست که فرانسویان مخصوصا در آن مهارت فراوان نشان داده‌اند و عبارت است از کوشش برای باز‌سازی فراگرد افرینش هنری، آن هم بیشتر از طریق تحلیل محیط اجتماعی و معنوی و روانی‌ و منشأ و موقعیت اقتصادی هنرمند به جای تحلیل شیوه‌های هنری خالص او یا صفات و کیفیات خاص اثر هنری؛ هرچند که روشنفکران روسی کم‌و‌بیش به همهٔ این کارها هم پرداخته‌ا‌ند.

انتقاد اجتماعی به این معنی‌ البته پیش از آن‌ها هم سابقه‌ داشت، و منتقدان غرب به صورتی‌ بسیار حرفه ئی‌تر و با دقت و عمق بیشتر این کار را انجام می‌‌دادند. منظورم از انتقاد اجتماعی آن شیوه ئی است که در حقیقت به دست بلینسکی منتقد روس پدید آمد. - شیوه‌یی که در آن خط میان زندگی‌ و هنر به عمد زیاد روشن کشیده نمی‌شود؛ ستایش و سرزنش، محبت و نفرت، تمجید و تحقیر، آزادانه بیان می‌‌شود - هم برای صورت‌های هنری اثر، و هم برای آدم‌هایی‌ که در اثر تصویر شده‌اند؛ هم برای سجایای شخصی‌ نویسنده، و هم برای مضامین نوشتهٔ او؛ و معیار‌هایی‌ که در این گونه برداشت‌ها وجود دارد، با صراحت یا به طور تلویحی، عین‌‌ همان معیار‌هایی‌ که در توصیف آدم‌های واقعی‌ در زندگی‌ روزانه و داوری کردن در حق آن‌ها به کار می‌‌رود.

این نوع انتقاد البته خود مورد انتقاد فراوان قرار گرفته است. به آن اتهام زده‌اند که هنر را به جای زندگی‌ می‌گیرد و بدین ترتیب از خلوص هنر می‌کاهد. این منتقدان روسی چه زندگی‌ را به جای هنر گرفته باشند چه نگرفته باشند، آنچه مسلم است برداشت تازه‌یی از داستان‌نویسی پدید آوردند که از جهان‌بینی‌ خاص آن‌ها سرچشمه می‌‌گرفت. این جهان‌بینی‌ بعدا به عنوان جهان‌بینی‌ خاص جامعهٔ روشنفکران روس شناخته شد. - و رادیکال‌های جوان دههٔ ۱۸۳۸ - ۴۸، یعنی‌ بلینسکی، تورگنیف، باکونین، و هرتسن، که آننکوف با عشق فراوان آن‌ها را در کتابش توصیف می‌‌کند، بنیان گذاران حقیقی‌ این جامعه بودند. کلمهٔ «اینتلی گنتسیا» (intelligentsia = جامعهٔ روشنفکران) یک کلمهٔ روسی است که در قرن نوزدهم ساخته شد و اکنون در همهٔ زبان‌های اروپایی به کار می‌‌رود. خود پدیده روشنفکران، با عواقب تاریخی‌ و ادبی‌ و انقلابی‌اش، به گمان من بزرگ‌ترین سهمی است که سرزمین روسیه در تحولات اجتماعی جهان داشته است.

مفهوم «جامعهٔ روشنفکران» را نباید با افراد روشنفکر (intellectuals) اشتباه کرد. اعضای این جمع به دلیلی‌ بیش از علاقهٔ خشک و خالی‌ به اندیشه‌ها خود را وابسته به یکدیگر می‌دانستند؛ این‌ها خود را یک فرقه مومن و معتقد، چیزی شبیه به یک جامعهٔ روحانیت غیر دینی، می‌انگاشتند؛ و هدفشان ترویج یک برداشت خاص از زندگی‌ یا تبلیغ یک نوع مذهب بود، از لحاظ تاریخی‌ پدید آمدن این روشنفکران نیازمند مختصری توضیح است.


۲

غالب تاریخ‌نویسان روس با این نظر موافقند که شکاف اجتماعی بزرگ میان گروه درس خواندگان و «تودهٔ سیاه» مردم در تاریخ روسیه ناشی‌ از زخمی بود که پطر کبیر بر پیکر جامعهٔ روسیه زد. پطر بر اثر شوقی که برای اصلاحات داشت جوانان برگزیده‌یی را به مغرب زمین فرستاد و هنگامی که این جوانان زبان‌های غربی را فرا‌گرفتند و با هنر‌ها و مهارت‌هایی‌ که از انقلاب صنعتی قرن هفدهم برخواسته بود اشنا شدند، آن‌ها را به روسیه باز‌گرداندند تا رهبران آن نظام اجتماعی نوی باشند که پطر با بیرحمی و شتاب بر سرزمین فئودالی خود تحمیل کرده بود. به این ترتیب پطر طبقه کوچکی از «مردان نو» پدید آورد که نیمه روسی و نیمه خارجی‌ بودند. - در روسیه به دنیا آمده بودند ولی‌ در خارج درس خوانده بودند. این مردان در طول زمان هیئت حاکمهٔ کوچکی از مدیران و دیوانیان دولتی پدید آوردند که بالای سر مردم قرار داشتند و دیگر در فرهنگ قرون وسطایی آن‌ها سهیم نبودند؛ برای همیشه از آن‌ها بریده بودند. ادارهٔ امور این ملت بزرگ و نافرمان رفته رفته دشوار و دشوار‌تر شد. و شرایط اجتماعی و اقتصادی در روسیه از غرب - که در حال پیشرفت بود - بیشتر و بیشتر فاصله گرفت. هرچه این شکاف بارز‌تر می‌‌شد، طبقه حاکم ناچار بر تودهٔ مردم بیش‌تر و بیش‌تر فشار می‌آورد. به این ترتیب گروه کوچک فرمانفرمایان از تودهٔ عظیم فرمانبردارن دور‌تر و دور‌تر افتاد.

در قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم، حکومت در روسیه‌گاه فشار می‌‌آورد و‌گاه آزادی می‌‌داد. چنین بود که وقتی‌ کا‌ترین کبیر احساس کرد که سنگینی‌ یوغ دارد از اندازه می‌‌گذرد، یا ظاهراً کار‌ها بیش از حد وحشیانه شده، شدت استبداد ستمگرنه را اندکی‌ تخفیف داد. و تحسین ولتر و گریم را بر انگیخت. اما همین که به نظر آمد این کار به جنب‌و‌جوش زیادی در داخل انجامیده و اعتراضات بالا گرفته است و عدهٔ زیادی از درس خواندگان دارند اوضاع روسیه را با غرب مقایسه می‌‌کنند، کا‌ترین فورا بوی خطر را شنید؛ سرانجام انقلاب فرانسه او را به وحشت انداخت، و او دوباره سرپوش را بر جای خود گذشت. رژیم روسیه بار دیگر سختگیر و ستمگر شد.

در دورهٔ حکومت الکساندر اول اوضاع چندان فرقی‌ نکرد. اکثریت عظیم مردم روسیه هنوز در تاریکی‌ فئودالی می‌‌زیستند، و روحانیت ضعیف و روی هم رفته بیدانش روسیه نفوذ معنوی مختصری در آن‌ها داشت، و لشکر بزرگی‌ از دیوانیان دولتخواه، که‌گاه پر بیکاره هم نبودند، بر تودهٔ روستائیان که روز به روز نافرمان‌تر می‌‌شدند فشار می‌‌آوردند. میان ستمگران و ستمکشان یک طبقه درس خواندهٔ کوچک هم وجود داشت، که بیشترشان با زبان فرانسه آشنا بودند و از شکاف عظیم میان زندگی‌ چنان که می‌‌توانست باشد و زندگی‌ چنان که بود - در غرب و در روسیه - آگاهی‌ داشتند.

این‌ها غالباً مردانی بودند که فرق میان داد و ستم، تمدن و توحش را خوب می‌‌فهمیدند. ولی‌ این را هم می‌‌دانستند که دگرگون ساختن اوضاع بسیار دشوار است و خودشان هم با رژیم موجود بستگی دارند، و اصلاحات ممکن است تمام ساختمان جامعه را بر سرشان خراب کند. بسیاری از آن‌ها یا به نوعی بدبینی و بی‌ عقیدگی راحت و آسودهٔ ولتروار رسیده بودند، و هم به اصول آزادی ارادت داشتند و هم رعیت‌های‌شان را شلاق می‌‌زدند، یا دربارهٔ نوعی نومیدی شریف و بیهوده داد سخن می‌‌دادند.

این وضع با حملهٔ ناپلئون، که روسیه را به مرکز اروپا کشاند، دیگرگون شد. یک شبه، روسیه به یکی‌ از قدرت‌های بزرگ غالب اروپا تبدیل شد، آن هم قدرتی‌ آگاه از نیروی درهم شکنندهٔ خویش و مسلط بر صحنهٔ سیاست، که اروپائیان وجودش را با بی میلی و وحشت می‌‌پذیرفتند؛ نه به عنوان مساوی، بلکه به عنوان حریفی که زورش بر آن‌ها می‌‌چربد.