ببری که جیرهخوار دولت بود!
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
مسابقه داستاننویس، دورهٔ اول – ۱
ببری که جیرهخوار دولت بود!
از این شماره، داستانهائی که برای شرکت در اولین دورهٔ مسابقهٔ داستاننویسی کتاب هفته رسیده و در شورای نویسندگان قابل چاپ تشخیص داده شده است به تدریج در این بخش به چاپ خواهد رسید. داستان این شماره – ببری که جیرهخوار دولت بود – نوشتهٔ آقای عینالله شاهسون، متولد ۱۲۹۳، لیسانس مهندسی کشاورزی و کارمند قسمت دفع آفات وزارت کشاورزی است.
داستان واقعی
در یکی از روزهای جنگ اخیر که پیش ما ایرانیها به (ایام بعد از شهریور ۲۰) معروف است از طرف دانشکده دامپزشکی تهران هدیهٔ بسیار مهمی به دانشکده کشاورزی کرج رسید که با وجودی که رئیس دانشکده از هیبت دریافت آن میلرزید چون توصیه بسیار محکمی به همراه داشت ناگزیر از قبول آن بود. این هدیه مانند همه امور ایام شهریور ۲۰ غیرمترقبه و عبارت از یک قلاده ببر بود که بنا به توصیه نخستوزیر وقت میبایستی از تاریخ صدور حکم جزو ابوابجمعی دانشکده کشاورزی کرج محسوب گردد. قصیه از این قرار بود که:
یکی از شکارچیان معروف تهران بچه ببری را از جنگلهای شمال آورده و به دانشکده دامپزشکی تهران داده بود یکی از استادان که در دانشکده منزل داشت از این بچهببر که به قد و بالای گربهای بود در دفتر خودش پذیرائی میکرد، کنار میز غذای خود به او خوراک میداد و بر روی رختخواب خودش میخواباند رفته رفته این گربه مخملپوش موقر رشد میکرد و قد میکشید و شرح حالش زبانزد همسایگان میشد.
نخستوزیر وقت همسایه دیوار به دیوار دانشکده بود و درست نمیدانم این توهم در ایشان به وجود آمد یا مراقبان وجود ایشان متوجه شدند که اگر این حیوان درنده هوس کند این دیوار فاصله را بگذرد و آسیبی به وجود آقا برساند چه مصیبتی بروز خواهد کرد. ناچار با تذکر آنها و بنا به خواهش استاد ببرنواز قفس آهنین تعبیه شد و ببراز خان را درون آن جای دادند و لیکن تحمل وجود ببر ولو بچه باشد و حتا در قفس آهنین مقید شود در پشت دیوار هم میسر نبود و دستور طرد آن به کرج صادر گردید و همانطور که گفتم دستور انتقال آن به پیوست یک عدد قفس آهنین محتوی یک رأس ببر به دانشکده کرج رسید.
انتخاب کرج به عنوان تبعیدگاه ببرازخان علت فنی دیگری هم داشت. در یکی از گوشههای دانشکده، نظر به موقعیت خاص، مناظری به طور طبیعی تعبیه شده بود و بعضی از پرندگان و چرندگان مانند کلاغ و موش و خرگوش در قفسهای مخصوص نگاهداری میشد بعدها جانوارن کمخرج و قانع دیگری مثل روباه و شغال و بچه خرس هم بدانها اضافه گشت و باغ وحش کوچکی به وجود آمد ولی با حلول ایام شهریور ۲۰ علاوه بر آنکه توسعهٔ این مجموعه متوقف ماند در اثر عدم مراقبت وجد و نشاط این محوطه کوچک هم محو گردید و فقط ورود ببر اهدائی تهران بود که بار دیگر محیط باغ وحش را به جنب و جوش انداخت.
در دانشکده کشاورزی کرج هم نظیر هر دستگاه مرتب دولتی که بر اثر یک اتفاق مهم و برای اخذ یک تصمیم قطعی باید کمیسیون کرد مسؤولان امور به دور هم گرد آمدند تا درباره مهمان تازهوارد رأیزنی کنند.
از قضا کار بسیار مرتب و از نظر مقرراتی هیچگونه ایرادی نداشت زیرا سوابق بسیار روشن و امریه نخستوزیری هم پیوست پرونده بود بنابراین مسؤول امور مالی هم، که به طرز خودکار قاعدتن باید ایرادی بگیرد، با دیدن اجازهٔ خرج روزانه هشتاد ریال برای خرج سفر ببرازخان، زبانش بند آمد.
هشتاد ریال خرج سفره ببر اهدائی از تهران تعیین شده بود و در ازای مبلغ هر روز در حدود شش کیلو گوشت گوسفند خریداری میشد و به مصرف خوراک ببرازخان میرسید.
بازار کساد باغوحش کرج رونق تازه یافت و از دولت سر ببرازخان خرس و شغال و کفتار هم ستایشگرانی پیدا کردند. اما همانطور که این جنب و جوش ناگهان به وجود آمد به همان زودی هم سر و صداها خوابید و این موضوع هم از غرایب ایام شهریور که قضایا ناگهان اتفاق میافتاد، به سرعت نمو میکرد، و برقی معدوم میشد.
ببر جیرهخوار دولت هم در آن ایام نمیتوانست از این قاعده برکنار باشد حیوان زیبا روز به روز به سرعت قد میکشید و مخمل تنپوش او خوشرنگتر میشد و قفس که به قامت دوران بچگی او ساخته شده بود دیگر نمیتوانست جولانگاه آن هیکل رشید باشد.
در نظر داشتند که ترتیبی بدهند تا از محل اعتبار روزانه هشتاد ریال قفس بزرگتری تهیه نمایند ولی افزایش نرخ اجناس که از رشد و نمو ببر سریعتر شده بود علاوه بر آنکه مجال این اصلاح قفس را از مسؤول دانشکده سلب کرد او را وادار ساخت که بار دیگر کمیسیون فنی را خبر کند – موضوع مهم قابل طرح در کمیسیون این بود که هشتاد ریال جیره روزانه ببرازخان که روزهای اول در حدود شش کیلو گوشت گوسفند عالی بود اکنون به زحمت کفاف سه کیلو گوشت پست را هم نمیداد و قبلن هم تمام اعضای کمیسیون میدانستند که تا آخر سال درخواست هر گونه اضافه اعتبار غیر ممکن است.
افکار با تفویت چای به تکاپو افتاد و زبانها به گردش در آمد عاقبت به پیشنهاد یکی دو نفر از همکاران تجربه آموخته و شهریورها دیده قرار شد به جای گوشت گوشفند گوشت گاو خریداری شود.
راه حل بسیار عاقلانهای بود به علاوه مگر جنگل ناهار و شام ببرها همیشه از گوشت پشت مازوی گوزن تهیه میشود.
البته در این یکی دو روز که دعوت کمیسیون و اجتماع اعضای آن به درازا کشیده بود به نظر میرسید که شکم ببر عزیز کمی به پشت چسبیده است ولی به محض ابلاغ تصمیم کمیسیون و تبدیل گوشت گوسفند به گوشت گاو این مضیقه جبران شد – روز اول و دوم مثل اینکه ذائقه ببر دچار اشتباه شده و خودش گیج به نظر میرسید ولی روزهای بعد گوشت خونآلود گاو او را کاملن راضی و شاد میکرد منتها دیگر در قفس جایی برای خودنمایی ببر نمانده بود و چون استراحت میکرد سر و دمش به دو بدنه قفس میچسبید و هنگامیکه دستها را به بدنه میگذاشت و راست میایستاد سرش به طاق قفس میخورد.
ولی اشکال اصلی باز همان افزایش نرخ گوشت و اشتهای ببرازخان بود چهار وعده غذا به دو وعده تقلیل یافت و هر وعده هم به مقدار کمی گوشت قناعت میکرد، کار ببر نازپرورده به جایی رسیده بود که هر پاره استخوانی را سه چهار مرتبه میلیسید و این استخوانهای لیسیده را هم هیچکس نمیتوانست به زور از دست او بگیرد.
حال و روز ببر سفارشی که اعتبار مخصوصی هم در بودجه داشت بدین منوال بود بنابراین روزگار جانوران دیگر را میتوان به آسانی حدس زد.
ارواح بیشتر پرندگان به بهشت پرواز کرده و شغال و روباه خرقه تهی ساخته بودند فقط مسؤول باغوحش ابتکار به خرج داده و خرس را از قفس آزاد کرده بود تا روزی خود را آزادانه در کنار خاکروبهدانی به دست آورد حیوان باهوش پس از زحمت بسیار راه ارتزاق را یافته بود و چون از جستجو در صندوق زباله مأیوس میشد به خانهٔ کارمندان مخصوصن آنهایی که بچه بیشتر داشتند روی میآورد و با دلقکبازی و شکلک ساختن از دست آنها پاره نان یا خوراک دیگری دریافت میکرد.
هیکل زیبای ببر کاملن کتابی شده بود و دیگر از جای خود بر نمیخواست تا تمدد اعصابی کند.
بار دیگر تشکیل کمیسیون ضرورت یافت و معلوم است که ما هم برای انجام دادن این وظیفهٔ مهم همیشه آماده بودیم – گزارش مسؤول کار با قیافههای غمزدهای شنیده شد و چون موضوع با حال و روز بیشتر خود ما هم تطبیق میکرد و وضع کارمندان هم چندان بهتر از ببرازخان نبود بسیار مؤثر واقع شد و آخر قرار شد که به جای گوشت گاو با اعتبار موجود الاغهای ارزانقیمت خریداری و گوشت آنها را به غذای ببر اختصاص دهیم و همه دست به دامن مأمور خرید شدیم که برای رضای خدا از رعایت و اجرای بعضی از شرایط مناقصه خودداری کند تا ببر عزیز قبل از مرگ مزهٔ گوشت خر را هم چشیده باشد.
در تمام کرج بیش از سه خر پیر از کار افتاده در مقابل پول کم ما عرضه نشد خرهای دیگر چنان گرانقیمت بودند که حتا تمام خرج ماهانه ببر کفاف خرید یکی از آنها را نمیداد و چون دیگر راه به جایی نداشتیم در مصرف گوشت خرها کمال صرفهجویی به کار رفت پس از ذبح یک خر اول رانها به مصرف خوراک میرسید بعد نوبت دنده و گردن میشد – روزهای آخر کلهٔ درشت خر را خدمت ببر تقدیم میداشتند – گر چه از کله خر چیز دندانگیری عاید حیوان نمیشد ولی یک روز تمام با آن سرگرم بود و آخر سر هم خسته و نالان از تلاش بیهوده خود سر بیحوصله را روی کلهخر میگذاشت و از حال میرفت.
وقتی خر سوم هم ذبح شد مسؤول کار اتمام حجت بالابلندی به دانشکده فرستاد و از خود رفع مسؤولیت کرد. دیگر موضوع جدی بود. کمیسیون تشکیل شد تا آخرین اقدام را به انجام رساند.
وضع اسفناک ببر به راستی همه را سر غیرت آورده بود و در تمام پیشنهادها از سوزهای درون اثر فراوانی دیده میشد یکی ببرازخان که از گرسنگی مشرف به مرگ بود یکی هم خرهای فلکزده که باید بیگناه کشته میشدند.
مجلس به درازا کشید تا اینکه معاون دانشکده جان همه را خلاص کرد او پیشنهاد کرد چرا ما از کار دانشکده دامپزشکی تقلید نکنیم یعنی همانطور که این تحفه را به ما هدیه کردند ما چرا این هدیه را به جای دیگر تقدیم نداریم؟
برق مسرت از چشم رئیس دانشکده جستن کرد و او ادامه داد که در فرحآباد تهران از چند رأس حیوان وحشی نگهداری میشود که جیرهخوار دولت هم نیستند و در کمال راحت زندگی میکنند این ببر هم به جمع آنها افزوده خواهد شد.
پیشنهاد او به اتقاق آرا تصویب شد و خودش وسیله جلب موافقت مقامات را فراهم کرد و قفس ببرازخان پس از مدتی از همان راهی که آمده بود منتها پس از زجر بسیار عودت داده شد.
پس از چندی یکی از رفقا که گذارش به فرحآباد افتاده بود خبر آورد که ببر بینوا با وضعی بسیار درخشان و هیکلی دو چندان که بود در قفس بزرگ جدید خود روزگار خوشی دارد. ما همه خوشحال شدیم که الحمدلله یک جیرهخوار دولت را دیدیم که از راه مشروع عاقبت به خیر شد.