اندر مناقب حاج میرزا آقاسی

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۴۸


«حاج میرزا آقاسی از مسائل نظامی ابداً اطلاعی نداشت ولی در عملیات جنگی جداً مداخله می‌کرد، حتی به‌پیشنهادات سرداران قشون هم ترتیب اثر نمی‌داد. چنان که در جنگ هرات سپاهیان ایران به‌دستور او یک سمت شهر را محاصره و سمت دیگر را رها کرده بودند و به‌همین سبب شبهنگام افغانان به‌اردوی محمدشاه شبیخون می‌زدند و جمعی را به‌هلاکت می‌رسانیدند. میرزا آقاخان وزیر لشگر با این عمل مخالف بود و می‌گفت:‌ شهر باید از همه طرف تحت محاصره واقع شود تا دشمن نتواند از خارج کمک بگیرد و ناچار به‌تنگنا بیفتند و سر تسلیم فرود آورد. صاحب‌منصبان قشون نیز نظر وزیر لشگر را تأئید می‌کردند امّا سخنان هیچ یک مورد توجه قرار نمی‌گرفت.

تا این که سرّ این امر را پرسش نمودند. حاجی در پاسخ گفت: چون اطراف شهر را نیک حصار دهیم، کار بر خصم سخت شود و در حراست خویش نیک بکوشد و حفظ حصار نیکو کند و کار ما به‌درازا کشد. امّا چون یک سوی شهر گشوده و راه فرار گشاده است. چون لختی سختی بیند، شهر را بگذارد و راه فرار بردارد»[۱]

سرانجام نظر وزیر لشگر و سرداران سپاه مورد تأئید واقع شد حاجی از این پیش‌آمد سخت برآشفت و کینهٔ میرزاآقاخان را به‌دل گرفت و در همین ایام است که طی یادداشتی خطاب به‌محمدشاه می‌نویسد: «چندان سررشته از قشون گردانیدن ندارم. امّا از این مردمان ظاهراً بهتر فهمیده باشم... چندین بندگی در خدمت دارم: حق تعلیم، حق نوکری، حق باطن، حق ظاهر و حق دولتخواهی.»[۲]

«در اثر مداخلات ناروای حاج میرزا آقاسی در کارهای نظام و عدم بصیرت او در امور و فنون لشکرکشی، بین سرداران سپاه اختلاف افتاد و نظم و انضباط اردو که اساس فتح و پیروزی سرباز در زمان جنگ است، از بین رفت و کار به‌جائی کشید که جاسوس‌های دشمن گاهی به‌طور ناشناس و چندی هم آزادانه میان اردوی محمدشاه به‌عملیات تخریبی بپردازند.»[۳]

چنان که جان ویلیام کی مؤلف تاریخ افغانستان می‌نویسد: «... پاتین‌جر که از افسران توپخانهٔ قشون انگلستان بود و مأمور تشویق یار محمدخان به‌مقاومت در برابر قشون ایران در هرات، همیشه اوقات با لباس مبدل به‌اردوی محمدشاه رفت‌و‌آمد می‌کرد و با کلنل استیووارت وابستهٔ نظامی سفارت انگیس در ایران ملاقات و مشورت می‌کرد.»[۴]

آوازهٔ بلاهت حاج میرزا آقاسی چنان عالمگیر شده بود که اکثر جهانگردان و مأموران سیاسی دولت‌های خارجی آن زمان در یادداشت‌های خود بدان پرداخته‌اند. مثلاً: کنت دوسرسی مأمور سیاسی فرانسه در ایران دربارهٔ حاجی میرزا آقاسی می‌نویسد: «اکثر اوقات خیالات عجیب و غریبی در مخیله حاجی خطور می‌کند و این از بدبختی مملکتی است که زمام امور آن را به‌کف با کفایت! او محول نموده‌اند. این مرد که در سن پیری تازه داخل کارهای دولتی شده است، با این که منکر هوش او نمی‌توان شد، از کوچک‌ترین و ساده‌ترین امور اداری اطلاعی ندارد. چون اغلب بد و ناسزا می‌گوید، صفای نیت او نیز مورد تردید است. وقتی که من به‌دیدن او رفتم وی در اتاقی نشسته بود که از نظر کثافت انسان را مشمئز می‌نمود. نظرات و نقشه‌های این مرد، عجیب و غریب به‌نظر می‌آمد خاصه که برنامه‌های خود را با کمال خونسردی شرح می‌داد. روزی می‌گفت از دست تقاضاهای بی‌مورد انگلیس جگرم خون شد. و چیزی نمانده که یک عده قشون به‌کلکته بفرستم و ملکه ویکتوریا را دستگیر کنم...»[۵]

با اینهمه، حاجی میرزا آقاسی صفات دیگری داشته که شگفتی سرشت او را تکمیل می‌کرده است. چنان که در تندخوئی و دشنام‌گوئی و استهزاء مردم زمان چنان بی‌محابا بوده که سپهر در ناسخ‌التواریخ می‌نویسد: «مردم ایران فراموش نکرده‌اند. آن گاه که به‌مجلس حاج میرزا آقاسی می‌رفتند، چنان بود که بر بیشهٔ هلاهل عبور می‌کردند.»[۶]

امّا پیش از آن که داور تاریخ به‌حساب حاجی برسد یغمای جندقی با زبان گزنده و پرده‌درش مردی را که به‌گفتهٔ جهانگردی به‌نام استیووارت «عجیب‌ترین خلقتی است که برای اداره امور ملی می‌شود تصور وجود او را کرد»[۷] به‌شلاق هجو کشیده است، که ناگفته بهتر».

پاورقی‌ها

  1. ^  ناسخ‌التواریخ دورهٔ قاجاریه – جلد دوّم ص ۹۰.
  2. ^  میرزاتقی‌خان امیرکبیر – عباس اقبال. ص ۱۸۶.
  3. ^  زندگی حاج میرزا آقاسی. حسین سعادت‌نوری ص ۶۳.
  4. ^  تاریخ افغانستان. جان ویلیام کی ص ۲۴۷.
  5. ^  ایران در سال‌های ۴۰ – ۱۸۳۹ کنت دوسرسی
  6. ^  ناسخ‌التواریخ دورهٔ قاجاریه. جلد سوم. ص ۳۹۸.
  7. ^  سفرنامه استیووارت ص ۱۲۹.