«همچون خورشید»

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۳۵

به رفیق فدائی شهیدم

رحیم خدادادی


جاریست، جاریست، جاریست

خون جاریست، جان جاریست می‌سوزاند، نابود می‌کند، نابود می‌کند، نابود می‌کند.

من فریاد می‌کشم، فریاد می‌کشم، فریاد می‌کشم

خورشید را آواز می‌دهم، آواز می‌دهم، آواز می‌دهم:

«- ظلمت آیا پایدار است؟»

«- پایدار نیست.»

نور می‌دمد، می‌دمد، می‌دمد

کوچه‌هابیدار می‌شود

هر‌آنکه برخاسته است درخون خویش می‌تپد.

گلوله‌ها شلیک می‌شود.

انسان‌ها چون کوه در برابر گلوله‌ها می‌ایستند:

«- تیراندازان!

شلیک مکنید!»

گل می‌شکفد بر سینه از زخم گلوله‌ها

بر می‌جهد خون، فواره‌آسا.

سوزان نگاه می‌کنم من سوزان به‌جای می‌مانم من

سرانجام خواهد شگفت گل، باور دارم من.

مورتوز نگاهی