در عذر فراخی دهان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
همچنان که مجنون قصد دیار لیلی کرد، اشتر را در ده بچه ای بود، فرصت می یافت بازمی گشت و به ده می رسید. چون مجنون به خود آمد دو روز راه برگشته بود و همچنین سرماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که این شتر بلای من است، از شتر فروجست و روان شد.
در عذر فراخی دهان
(از کمال اسمعیل)
دلدار مرا اگر فراخست دهان
گل را نه هم از خنده دهانست چنان؟
چون دستگه نشاط ما آن دهنست
گردستگهی فراخ باشد، چه زیان؟
لعل لب او که دُرج گوهر باشد
چون بوسه درو زنی چه درخور باشد
گر خرد نیامد لب او عیبی نیست
یاقوت بزرگ قیمتی تر باشد
بر من دلت از چه روی هنگ آمد
صلح تو ز روی راستی جنگ آمد
گفتی دهن فراخ من روزی تست
وه وه که چگونه روزیم تنگ آمد