عهد
کنون رؤیای ما باغیست.
بن هر جادهاش میعادگاهی خلوت و خوشبو
سر هر شاخهاش گلبرگهای نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاریها...
و با هر یادگاری نقش یک سوگند:
«اگر شمشیر بارد ز آسمانها
و گر خنجر بروید از دل خاک
جهانی گر به خونم تشنه باشند
کجا یاد تو از خاطر کنم پاک!»
- *
کنون رؤیای ما باغیست...
زمین اما، فراوان دارد اینسان باغ
که هر برگ گیاهش صدمهٔ دیدارها برده است
که ساق هر درختش نشتر سوگندها خورده است
که آن سوگندها را نیز
همان ناخن که بر «آن کُنده» حک کرده است
- بر «این کنده» حک کرده است
- با یار دگر اما...
که؛ «شمشیر بارد از...
..............»
- *
کنون رؤیای ما باغیست
بن هر جادهاش میعادگاهی خلوت و خوش، لیک
بیا! رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقهای میرا
بیا! تا یادگار عشق آهن ریشهی خود را
به ساق سرخ دل با خنجر سوگند بتراشیم
که باران فریبش نسترد هرگز
که توفان زمانش نفکند از پا
که باشد، ریشهٔ پیمان ما در سینهٔ ما، زنده، تا باشیم...
- منوچهر آتشی