ادبیات در سال ۱۹۶۱
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
هر وقت یکی از آن ستارگانی که در مدت عمر یک نسل افق ما را روشن ساختهاند خاموش میشود، انسان با اندکی اضطراب از خود میپرسد:
"- آیا این ستاره جانشینی خواهد داشت؟"
زیرا، اگر چه امروز در سراسر جهان به حد وفور کتاب چاپ میشود، تعداد آن دسته از کتابها که بتوان نام «اثر» بر آنها نهاد بسیار اندک است.
در سال ۱۹۶۱ ما سه نویسنده بزرگ، یعنی سلین و ساندرارس و هنریو و یک فیلسوف بزرگ یعنی مرلوپونتی را از دست دادهایم.
هر احساس و عقیدهای که درباره سلین وجود داشته باشد، آثار وی نخستین و گرانبهاترین شهادتی شمرده خواهد شد که در قرن بیستم درباره «بیهودگی» دنیا انتشار یافته است. سلین همچنان که یکه و تنها زیسته بود، روز اول ژوئیه ۱۹۶۱ در کلبه خود در «مدون» یکه و تنها چشم از جهان بست. اما تعداد پیروان وی از «سارتر» گرفته تا «رمون گردن» از حد حساب بیرون است. خاطرههای شورانگیز و جگرخراش و عجیب و غریبی که از حماسه رقتبار وی خوشهچینی شده و در کتابهائی مثل «شمال» و »قصر» آمده است،نتوانسته بود نخستین کتابهای او را از یادها ببرد اما این نکته را اثبات کرده است که مولف جاودانی و فراموشنشدنی «سفر به انتهای شب» پاک ناپدید شده است. گوشهنشین دیگری که شهرت و افتخار دیرگاه به دستش آمد و بلز ساندرارس نام داشت روز ۲۱ ژانویه ۱۹۶۱، چهار روز پس از دریافت جایزه بزرگ ادبی شهر پاریس چشم از جهان بست. «مرا به آن سر دنیا ببر» نتوانسته بود «موراوازین» و «عیر فصح در نیویورک» و «نثر ماوران سیبری» را از یادها ببرد.... و ناگفته نماند که این کتابهای گذشته یادگار زمانی بود که هنوز گیوم اپولینر، روردی و عده بیشمار دیگری هنوز هیچ نام و نشانی نداشتند..
ادبیات به این قطبهای درخشان و جوشان، به صخرههائی که دریانوردان از آن پرهیز میکنند، احتیاح دارد. اما احتیاجی هم که به «راهنمایان» و «نظمدهندگان» دارد کمتر از این نیست.... و در سایه همین راهنمایان و نظمدهندگان است که ما درمیان طوفانها به شناختن خودمان توفیق مییابیم. امیل هانریو یکی از این راهنمایان بود... خاطرههائی که به عنوان «کتاب پدر من» و «انسان در روی زمین گم نمیشود» نوشته است، نام کتابهای شعر و داستانهای او را از یادها خواهد برد.
«موریس مرلوپونتی» به مکتب دیگری تعلق داشت، مکتبی که جستجوی حقیقت را به منزلهٔ همهچیز میداند.
مرلوپونتی، مولف «فنومنولوژی ادراک» و همچنین مولف کتابی به نام «اومانیسم و وحشت» بود که در مدح جنایتهای استالین نوشته شده است. اما کسانی که در «سوربن» و کلژدوفرانس از درس این فیلسوف استفاده کردهاند، خوب میدانند که این استاد دیالکتیک با چه شور و حرارتی به جستجوهای خود میپرداخت... و کتاب «علائم» که در آستانه مرگ خود نوشته است، گواه شورانگیزی بر این جستجوها است.
چند کلمه درباره جوایز ادبی
«ژان کو» برنده خوشبخت جایزه گنکور سال ۱۹۶۱ مسلماً نویسنده آینده است که سابقه درخشانی نیز در روزنامهنگاری دارد.