«در زیر این حقیقت شفّاف»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
« در زیر این حقیقت شفاف »
م ـ ع ـ سپانلو
انبوه عابران و فروشندگان
ظهر بهار و لحظه ی چشم انداز را
آکنده اند در همه سوی پیاده رو
منشور آب میوه ها
در آفتاب الوان ـ تبخیر می شود !
بیکاره ها ، مهاجرها ، کولی ها
سربازها که خواب سفر دارند
با ریش ِ چند روزه و دمپائی
در معبر بخار ِ گس ِ چای
بین بساط دستفروشان
از نی فروش با نی سحر آمیزش
تا فالگیر ، طوطی آینده
پیوسته در غبار بهاری
انبوه می شوند و رها می شوند
تا با عبور فوج مدارس
تصویر را بر آشوبد
صف های راه پیمایان
فریاد ِ اعتصاب
***
اینک پرنده باز
با چرخدستی اش
یک آسمان پرنده ی خشکیده را
می آورد برای ِ فروش فصل
و کودک محصل
و می گوید :«السلام آقا پرنده ها !»
***
این آسمان ِ تازه نفس می کشد
یک لحظه می نشیند باد
و آنگاه پر تلاطم تر می خواند
با برگ های نو رس ، با خرده ریز اعلان ها
با اهتزاز بیرق جمهوری جدید .
انگشت باد در کار است
پرپر زنان به گشت می آید
بین کتاب های کنار پیاده رو ؛
با حرکتی همآهنگ
این چاپ های تازه ورق می خورند
یک لحظه ، گاه ، عکس شهیدی
لبخند زن نمایان می گردد
و روزهای ِ سال ورق می خورند
در زیر این حقیقت شفاف .
28 / 1 / 58