کودتا در خاورمیانه
ک. لیدن
در سی سال اخیر کودتا جزئی از فرآیند سیاسی ممالک خاورمیانه شده است. برخلاف تصور، اعمال خشونت لازمهٔ کودتا در خاورمیانه نیست، هرچند که امکان کاربرد آن همیشه وجود دارد. غالباً پس از هر کودتا چند تنی کشته و کسانی دادگاهی میشوند. در طول سی سال گذشته تنها در مراکش، تونس، عربستان سعودی، لبنان و اردن، کودتائی صورت نگرفته است، منتها، امکان تحقق آن بالقوه در تمام ممالک خاورمیانه و حتی در اسرائیل موجود است.
در مصر، کودتای سال ۱۹۵۲ بهانقلاب مبدل شد. جریانی که تاکنون در سایر ممالک خاورمیانه مشابه نداشته است. افسران و نظامیان کودتاچی خاورمیانه معمولاً بینشی رادیکال دارند و علل اقدام بهکودتا را - که غالباً «انقلاب» خوانده میشود، در لزوم تحقق نوسازی و توسعهٔ کشور اعلام میکنند.
آن دسته از کودتاهای خاورمیانه که بهتأسیس حکومتی ناتوان و ضعیف میانجامد، دولتمردان جدید را ناگزیر بهتمرکز قدرت میکند؛ اقدامی که علل و دلائل کودتا علیه حکومت سرنگونشده را غیرعقلائی کرده مقدمات کودتای بعدی را فراهم میآورد. این دور باطل زمانی متوقف میشود که رهبران یکی از کودتاها شایستگی و لیاقت خود را بهاثبات رسانند و مشروعیت لازم را برای اقتدار خود بهدست آرند. بهتحلیل چند نمونه میپردازیم:
در بهار ۱۹۵۲ شرائط حاکم بر مصر حاکی از تحقق یک کودتا علیه ملک فاروق بود، ضمن آنکه آیندهٔ حکومت کودتاچیان از بسیاری جهات بستگی بهعکسالعمل دولت بریتانیا و نحوهٔ تخلیهٔ ناحیهٔ سوئز از طرف این کشور داشت. رژیم جدید مصر نمیتوانست نسبت بهفلسطین و سودان بینظر باشد. ارتش مصر بهدلیل شکست در جنگ با اسرائیل بهشدت خوار و خفیف شده بود و احساس حقارت میکرد. شکست از اسرائیل قلب ارتش را بهدرد آورده بود.
استقرار نظم و کنترل مردم مصر، اگر نگوئیم غیرممکن، دستکم بسیار مشکل بهنظر میرسید، تا آنکه سرانجام قاهره در ماه ژانویه سر بهشورش برداشت.
الیزر بری در کتاب «افسران ارتش» مینویسد:
«مهر سال ۱۹۵۲ خمیرمایهئی از انقلاب بود. مردم در روزی که بعدها شنبهٔ خونین خوانده شد قیام کردند. اعمال خشونت، تظاهرات برای تخلیهٔ پایگاههای انگلیس و مخالفت با فساد سنّتی حکومت تجلی این انقلاب بود که بهنهضت افسران آزاد منجر شد، ضمن این که تضاد شدید طبقاتی در قاهره و سراسر مصر که سالها پیش وجود داشت حادتر گردید. در سال ۱۹۵۱ کارگران مصری چهل و نه بار اعتصاب کرده بودند. در نیمهٔ دوم همین سال کشاورزان مصری برای تقسیم اراضی و تصاحب زمینهای فئودالها چندین بار قیام کردند که چند مورد آن، تنها پس از قتلعام دهقانان تحت کنترل قرار گرفت.»
انجمن مخفی افسران جوان بهرهبری سروان جمال عبدالناصر طرح نهائی خود را برای کودتا در اوائل تابستان ۱۹۵۲ - یعنی زمانی که حکومت موفق بهشناسائی کامل آنها شده بود و قصد دستگیری همهٔ آنها را داشت - عملی کرد. شرائط عمومی حاکم بر مصر نیز بهآنها کمک کرد. افسران جوان وقوف کامل داشتند که سرنگونی رژیم بهسادگی امکانپذیر است. آنها علیرغم چندین سال بحث و جدل، طرح کودتا را بدون برنامهٔ قبلی بهطور خلقالساعه بهمورد اجرا گذاشتند. با این حال همه چیز بهشکل زیبائی جفت و جور شد.
شاه و نخستوزیر برای فرار از گرمای قاهره، در ۲۲ ژوئیه بهاسکندریه رفته بودند. اواخر شب واحد کوچکی بهدستور ناصر در قاهره بهیک قرارگاه حمله بردند و متعاقب آن بسیاری از رهبران سیاسی و مخالفان اجتماعی تا قبل از دمیدن آفتاب روز بعد دستگیر شدند. نیروهای انگلیسی مستقر در کانال سوئز، پس از شنیدن اخبار واصله از قاهره مات و متحیر ماندند. ملک فاروق که نه در ارتش حامیانی داشت و نه در میان مردم وجههئی، اجباراً عازم تبعیدگاه خود شد. مردم مصر از هر طبقه، از کودتا و کودتاچیان استقبال کردند.
ژنرال پیر و مورد احترامی بهنام نجیب، رئیس اسمی کشور شد. کودتاچیان موفق شده بودند، و شورای انقلاب کوشید مصر را بهسوی یک انقلاب اصیل سیاسی و اجتماعی در جهت نظم داخلی و کسب حیثیت بینالمللی هدایت کند.
راز پیروزی کودتای مصر در کنکاش افسران جوان ارتش و ضعف یک رژیم فرسوده نهفته بود. هیچ عامل خارجی در کودتا دخالت نداشت. اشتیاق و حمایت مردم مصر از کودتا بهحدی بود که مدتها ادامه یافت و بهیک انقلاب مبدل شد.
تاریخ عراق، تاریخ کودتاها است. کودتای «بکر صدیق» در اکتبر ۱۹۳۶، از یک نظر بهخاطر جهان عرب بود و سرآغازی بر کودتاهای زنجیریشکل عراق. «الیزر بری» در کتاب «افسران ارتش» متذکر میشود که:
«کودتای سال ۱۹۳۶ عراق، اولین کودتا از نوع خود بود؛ از آن نوع کودتاها که بعدها بهدفعات صورت گرفت، چه از لحاظ سازمانبندی چه از نظر مدت اقتدار. جریانی که منجر میشد بهبرقراری دیکتاتوری نظامی، تا بعد بهوسیلهٔ کودتای نظامی دیگری سرنگون شود. «بکر صدیق»، روز دهم اوت ۱۹۳۷ در «موصل» ترور شد. توطئهگران که خود را انقلابی میخواندند اجازه دادند یک حکومت شبهدمکراسی در عراق روی کارآید، اما در دسامبر ۱۹۳۸ پشیمان شدند و درست در زمانی که شاه مرد (آوریل ۱۹۳۹) افسران ارتش وارد معرکه شدند و عبداللـه را نایبالسلطنه کردند.»
در ۱۹۴۱ بار دیگر ارتش مداخله کرد، و این بار، بهپشتیبانی از رشید عالی گیلانی که با انگلیسها درگیر شده بود.
انقلاب «گیلانی» بهوسیلهٔ عوامل انگلیسی و با کمک «گلوب پاشا» و همکاری جامعهٔ عرب سرنگون شد. و «نوری سعید» زمام امور را بهدست گرفت و ظاهراً عراق ثبات سیاسی پیدا کرد.
در تابستان ۱۹۵۸ «نوری سعید» همچنان نخستوزیر بود و «عبداللـه» هم پشت سر ملک فیصل جوان قدرت را در دست داشت. مردم عراق از «عبداللـه» متنفر بودند، همچنین از «نوری سعید»، عامل شناختهشدهٔ انگلیسها. جنگ اول فلسطین بهبقای حکومت «سعید» و «عبداللـه» لطمه جبرانناپذیری وارد آورد. در دههٔ ۱۹۵۰ عراق تنها کشور عربی بود که از طریق پیمان بغداد بهاتحادیه دفاعی غرب در منطقه پیوند داشت. رادیو قاهره دائماً بهکشورهای عربی اعلام میکرد که حکومت عراق بهممالکی ملحق شده و با آنها پیمان بسته است که «امپریالیست» خوانده میشوند.
در تابستان ۱۹۵۸ نارضائی و مخالفت مردم عراق سخت فزونی گرفت. گروهی از افسران نیز بهمخالفان پیوسته بودند. این که نظامیان عرب – از جمله سوریها و عراقیها - در مسائلی مانند مذهب و خانواده و اختلافات سیاسی وجه مشترک دارند حقیقتی است انکارناپذیر. اینها بهطور تماموقت آمادهٔ تشکیل گروههائی برای توطئه علیه حکومت وقت کشور خویشند.
سابقهٔ مداخلهٔ ارتش عراق در امور سیاسی، بر همهکس روشن است. «عبدالکریم قاسم» خود یکی از افراد گروه کوچک «بکر صدیق» بود و در اوائل ۱۹۵۶ بهعضویت گروه توطئهگران درآمد. در ۱۹۵۷، وی دیگر نه تنها ناشناس نبود بلکه گروه افسران همفکرش او را بهارشدیت خود پذیرفته بودند؛ گروهی که مصمم بود در اولین فرصت علیه حکومت قیام کند.
موقعیتی مطلوب در ژوئیه ۱۹۵۸ بهدست آمد. حکومت عراق تصمیم گرفته بود یک تیپ سرباز بهاردن بفرستد، که علت آن را احتمالاً باید در بحران و آشوب داخلی لبنان جستوجو کرد. تیپ بیستم بهفرماندهی «قاسم»، همراه با فرمانده یکی از گردانها - یعنی «عبدالسلام عارف»، رئیس جمهوری بعدی عراق – ظاهراً عازم اردن بودند. ستون مذکور قرار بود پس از تحویل مهمات و تدارکات عازم محل مأموریت خود شود، و دستور یافت که روز سیزدهم ژوئیه پس از عبور نمایشی از وسط شهر بغداد بهسوی اردن حرکت کند. اما این ستون هرگز از بغداد خارج نشد.
کودتای «قاسم»، رژیم «فیصل» را سرنگون کرد. شاه جوان، عمویش، و نایبالسلطنه بهاتفاق «نوری سعید» بهقتل رسیدند. حکومت «قاسم» پس از پنج سال زمامداری بهدست «عارف» واژگون شد و خود «قاسم» هم بهقتل رسید. در طول این پنج سال عراق بهسختی درگیر انواع توطئهها و کودتاها و ترورهای سیاسی بود. «قاسم» شخصاً با دیگران تفاوت داشت و از قدرت بیشتری نیز برخوردار بود. در نتیجه، اگر میتوانست پارهئی مسائل سیاسی را حل و فصل کند احتمالاً قادر بود مدت بیشتری دوام آورد. بهعبارت دیگر «قاسم» علیرغم دارا بودن مشروعیت سیاسی بهدلیل بیتوجهی نسبت بهاجرای یک برنامهٔ توسعهٔ سیاسی درازمدت سقوط کرد. با روی کار آمدن ژنرال «احمد حسن البکر» در ۱۹۶۸، رژیم عراق کوشید در جهت توسعهٔ سیاسی و نوسازی عراق گامهائی بردارد.
پارهئی از کودتاهای خاورمیانه بدون دخالت نظامیان بوده است. در نوامبر ۱۹۵۸ سروان «ژنرال ابراهیم عبود» در سودان یک رژیم دیکتاتوری نظامی برقرار کرد و شش سال هم قدرت را در دست داشت، ضمن آنکه چندین بار برعلیهش کودتا شد و جنوب کشور نیز مدام دستخوش آشوب بود. رژیم عبود بهوسیلهٔ یک کودتای نظامی سرنگون نشد، بلکه مخالفت شدید مردم سودان او را بهورطهٔ سقوط کشید. دانشجویان سودانی در اکتبر ۱۹۶۴ اقدام بهتشکیل اجتماعات و تظاهرات بر علیه او کردند و متعاقب آن قیامی نسبتاً عمومی بهوقوع پیوست. «عبود» ناگزیر شد ارتشی را که خود ساخته بود خلع سلاح کند و زیر فشار مردم ، در پانزدهم نوامبر استعفا کرد و مقام خود را بهغیرنظامیها داد.
نمونهٔ سودان حاکی از این حقیقت است که ارتش نمیتواند تضادهای عمدهٔ اجتماعی را از پیش پای ممالک خاورمیانه بردارد، بخصوص در سرزمینی مانند سودان که درگیر جنگی نژادی و قومی در جنوب کشور است. اگر رژیم «عبود» در سال ۱۹۶۴ سقوط نمیکرد، مطمئناً با یک کودتای نظامی سرنگون میشد. کما اینکه در ۱۹۶۹ کودتاچیان زمام امور را بهدست گرفتند و سودان مجدداً در مسیر مرسوم نظامیان در ممالک عربی افتاد.
جنگ بین پاکستان و هند در دسامبر ۱۹۷۱ که بهشورش مردم پاکستان شرقی و تشکیل «بنگلادش» منجر شد نمونهٔ دیگری از سقوط رژیمهای نظامی در خاورمیانه است. در پاکستان ارتش همیشه نفوذ خود را داشته است. در دوران زمامداری «ایوب خان»، پاکستان تا حدودی بهتوسعهٔ سیاسی دست یافت، ضمن اینکه پاکستان شرقی در فاصلهٔ هزار میلی پاکستان غربی با توجه بهنابرابریهای دو منطقه و بویژه تداوم لاینحل مسألهٔ کشمیر همچنان بذر مخالفت و دشمنی با پارهٔ غربی را در خود میپروراند. در ۱۹۶۹ یحیی خان – رئیس ستاد ارتش - جانشین ایوب خان شد اما نتوانست بر مشکلات سیاسی فائق آید. اتکاء بیش از حد بهارتش و اعمال فشار برای حفظ بخش شرقی، منجر بهجنگ داخلی شد و جنگ داخلی بهجنگ میان هند و پاکستان استحاله یافت.
پیروزی سریع و قاطع هند باعث شرمساری و بیآبروئی ارتش پاکستان شد، تا آنجا که «ذوالفقار علی بوتو» که شخصیتی غیرنظامی بود بهقدرت رسید. اولین اقدام «بوتو» بازنشسته کردن و اخراج تعدادی از افسران عالیرتبهٔ ارتش بود. در ۱۹۷۳ «بوتو» تغییر عقیده داد و تعدادی از نظامیان ارشد از قبیل ژنرال «تیکا خان» را گرد خود جمع آورد. در ۱۹۷۷، «بوتو» که مورد بیمهری این افسران والامقام قرار گرفته با یک کودتای نظامی سرنگون شد؛ و اولین اقدام «ضیاءالحق» - جانشین او - محاکمه و اعدام «بوتو» بود.
بهعنوان آخرین نمونه میتوان بهوقایع متعاقب شکست مصر از اسرائیل در سال ۱۹۶۷ اشاره کرد. علیرغم پیروزی مطلق اسرائیل بر مصر و استعفای ناصر، ارتش مصر نتوانست قدرت را قبضه کند.
ناصر نهتنها همچنان قدرت خود را نگهداشت بلکه اقدام بهتصفیه و بازسازی ارتش کرد. بسیاری از فرماندهان قدیمی، و از جمله «عبادالحکیم عامر» دوست ناصر - از صحنه جاروب شدند. حتی بعد از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ نیز سادات توانست بعضی از سران مهم و اصلی ارتش مصر را کنار بگذارد.
بنابراین میتوان گفت که تضعیف اقتدار ارتش، در صورت فقدان افراد یا نیروهای جایگزین، گهگاه میتواند بهتداوم حکومت غیرنظامی مدد کند.
***
کودتا بهعنوان یک شیوهٔ حکومتی مرسوم ممالک خاورمیانه در همه جا یکسان تحقق نیافته است. کودتا نوعی اعمال خشونت است، خاص نیروهای نظامی. چرا که دستیابی بهاسلحه آنان را بهاعمال خواستهای خود قادر میکند. اما کودتاهای نظامی ناگهانی و قهرآمیز نمیتواند تودههای مردم – و از جمله اساتید، معلمان، دانشجویان، و حتی نیروهای پلیس را – در جهت منافع کودتاچیان متحد کند. جوهر و ذات کودتاهای نظامی در ارتش نهفته، و نتیجهٔ آن انسجام قدرت در طبقهئی از اتباع دولت است که اساساً نمیتواند بازتاب عقاید تودههای یک ملت باشد.
ترجمه: غ. مهرداد