نویسنده و موقعیت اجتماعی ۲
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
ترکیب نژادی و ملی در جمهوریهای آند
نویسندگان جمهوریهای آند یک مسألۀ مشترک دارند و آن زیستن در کشورهائی با فرهنگ دوگانه است: یکی فرهنگی که همچون شاخهئی از درخت سنت اسپانیائی برآمده و دیگر فرهنگی که ریشه در گذشته سرخپوستی این سرزمینها دارد. گذشته از این، بولیوی، اکوادور و پرو بهمناطق جغرافیائی بسیار متفاوتی، از فلاتهای مرتفع آند تاجنگلهای استوائی و زمینهایپست تقسیم شده اند. در عین حال، از آنجا که شیوه زندگی سرخپوستان در دورترین نواحی کاملا محفوظ مانده تفاوتهای منطقهئی غالبأ با تفاوتهای نژادی همراه است. امّا، از این شباهتها که بگذریم، هر یک از کشورهای واقع در سلسله جبال آند، از نظر فرهنگی، سیمائی کاملا مشخص و متمایز دارد. پرو کشوری است که فرهنگ اسپانیائی و بومی آن دقیقا از یکدیگر مجزا شدهاند، در بولیوی تقریبا تمام جمعیت را سرخپوستان مستیسوها تشکیل میدهند در حالی که در اکوادور، از دیرباز، نوعی رقابت شدید منطقهئی، بین کیتو و گیاگیل، بین ناحیۀ کوهستانی و دشا ساحلی برقرار بوده است. بهجز این مشکلات، بولیوی و اکوادور هر دو کشورهای کوچکی هستند که در گذشته محیط فرهنگی پرباری نداشتهاند. از این رو، در میان نویسندگان و شاعران مدرنیست-چنان که در مورد هنرمندان آمریکای مرکزی- بهموارد متعدد خودکشی، مرگهای زودرس و تبعیدهای طولانی برمیخوریم. زندگی ریکاردو خائیمسفریریه (۱۹۳۳-۱۸۴۶)شاعر بزرگ بولیوی و گونسالو سالدوم بیده (متولد۱۸۸۵) داستانپردار و مقالهنویس برجستۀ اکوادور شاهدی بر این حقیقت است.
بزرگترین مشکل مشترکی که جمهوریهای آند با آن روبرو بوده و هستند مسأله سرخپوستان است. یکی از متفکران پرو، مانوئل گونسالسپرادا (۱۸۹۱-۱۸۴۸) از نخستین کسانی بود که فرهنگ و سیاست، در کشوری که اکثریت جمعیت آنرا سرخپوستان تشکیل میدهند، نمیتواند بهاقلیت کوچک سفیدپوستان یا مستیسوهای پایتختنشین محدود شود و در بولیوی و اکوادور، نویسندگانی چون آلدیس آگِه داس (۱۹۴۶-۱۸۷۹) و پیوخارا میلیو آلوارادو (متولد۱۸۸۹) نیز بهنتیجهئی مشابه دست یافتند. تا دهۀ دوم قرن حاضر، چنانکه در فصل دوم اشاره شد، غالب این متفکران معتقد بودند که این مشکل با آموزش و برملا ساختن مظالمی که بر سرخپوستان میرود حل خواهد شد. رمانهای این دوره، چون «پرندگان بیآشیان، ۱۸۸۹» و «نژاد برنز، ۱۹۱۹» کارهائی هستند که مقدمةً بهعنوان اعتراض و برای بیدار کردن وجدان خواص طبقۀ حاکمه بهرشتۀ تحریر در آمدند. اما این نخستین اقدامهای بشردوستانه اندیشههای اساسیتری را بهدنبال آورد. این دیدگاههای نو، نظریههای نژادی ایدهآلیستی فرانتس تامایو، متفکر اهل بولیوی(۱۹۵۶-۱۷۷۹) تا سوسیالیسم خوزهکارلوس ماریاتگی (۱۹۳۰-۱۸۹۵)را در برمیگرفت. تامایو سرخپوست را اُس اساس ملیت و نیروی ملی بولیوی میدانست و «نابود کردن او و شیوهئی خاص زندگیش را بهمنزلۀ نابود کردن تنها سرچشمۀ حیات و نیروئی که طبیعت بهملت بولیوی ارزانی داشته» میشناخت و ماریاتگی«آییو»ها یا جوامع سرخپوستی را اساس معتبر و سالمی برای نوع خاصی از کمونیسم در پرو میدانست.
دیری نگذشت که تأثیر مقالهنویسان و متفکران در باب مسأله عدالت اجتماعی بهرمان این دوره راه افتاد. «پرندگان بیآشیان» کلورینداماتوده تورنر و «نژاد برنز» آلسیدس آرگه داس نخستین صدای اعتراض بر علیه رفتار ظالمانهئی بود که نسبت بهسرخپوستان اعمال میشد. اما در رمانهای بعد، نویسندگان بهمسألۀ استثمار اقتصادی انگشت نهادند. چنانکه در بسیاری از این آثار، دیگر واقعۀ اصلی، فیالمثل تجاوز ارباب سفیدپوست یا مستیسو بهدختر سرخپوست نیست، واقعۀ اصلی محروم ساختن رخپوست از مین، بهقصد یافتن میدان برای استثمار پرسودتر، است «نقره و برنز، ۱۹۲۷» اثر رائول بوتلو گوسالوس (متولد ۱۹۷۱)، «همۀ خونها ۱۹۶۴» و جشن یاوار، ۱۹۴۱» اثر خوزه ماریا آرگه داس (متولد ۱۹۱۷)؛ «تنگستن، ۱۹۳۱» اثر سزار وایهخو (پرو ۱۹۳۸-۱۸۹۲) همه- چنانکه در فصل چهارم کتاب دیدیم- درباب استثمار سرخپوستان بهتعمق پرداخته اند. در همان فصل این نکته نیز خاطرنشان شد که موضوع اساسی دورمان از بهترین آثار ایندیانیست، «هوآسی پونگو، ۱۹۴۱» اثر خورخه ایکاسا (اکوادور، متولد ۱۹۰۶) و «جهان پهناور و بیگانه ۱۹۴۱» از سیرو آلگریا (پرو، متولد ۱۹۰۹) این است که مالکان بهلطائفالحیل دست سرخپوستان را از زمین کوتاه کرده و آنان را بهنیروی کارآمدی که بهآسانی استثمار شود تبدیل میسازند. سخن هر دو نویسنده طغیان سرخپوستان در مواجهه با این چشمانداز است.
مفاهیم فرهنگی نظریه فرانس تامویو و دیگر مقالهنویسان بولیوی –سرخپوستان را سرچشمه راستین نیروی ملی میدانستند- در رمان، مخصوصأ در آثار خوزه ماریا آرگه داس تجلی یافت. آرگه داس معتقد است که ترس از سرخپوستان و انکار حقوق انسانی آنان بهبیگانگی مردم سفیدپوست و مستیسوی پرو منجر شده است اینان فرهنگ بیگانه را ترجیح میدهند و این نکته را در نمییابند که فرهنگ اصیل پرو همان فرهنگ بومی است. این برخورد میان دو فرهنگ «راستین» و «بیگانه» زمینۀ اصلی رمان «رودهای ژرف» شاهکار آرگه داس است که پیش از این در صفحات و مورد بحث گرفت. داستان دبارۀ پسرکی است که بهمدرسۀ شبانهروزی کاتولیک سپرده شده است. در فضای فاقد اصالت مدرسه و در برخورد با مظاهر فرهنگ نآشنای اروپائی، تنها حس تنفر بهاو دست میدهد، چرا که عواطف واقعی او از تجربههای شخصی و از زندگی در میان سرخپوستان و «چولو»ها مایه گرفته است. عشق غریزی او نسبت به سرخپوستان و موسیقی و اعتقادات آنان با الگوهائی که جامعه متمدن بر او تحمیل کرده سخت مغایرت دارد.
مسأله اساسی دیگری که نویسندگان جمهوریهای آند با آن مواجهند تنگنای زندگی پایتخت و حومۀ آن است که هر نویسندهئی اگر در کار کشف و درک کامل سرزمین خود باشد باید آن را ترک گوید. چنانکه قبلاً نیز یادآور شدیم(صفحات و ) یکی از نخستین کسانی که بدین کار دست زد لوئیس مارتینس (۱۹۰۹-۱۸۶۹) نویسندۀ اکوادوری بود. موضوع رمان پیشگام «بهسوی ساحل،۱۹۰۵» از این نویسنده، داستان مردی است که شهر کیتو، پایتخت را ترک میگوید و بهقصد سرپرستی یکی از کشتزارهای ساحلی و زندگی در همان ناحیه بار سفر میبندد. این رمان تأثیر مستقیم و فوری نداشت و تا سال ۱۹۳۰ هیچ اثر ادبی که تأثیر مارتینس در آن مشهود باشد بهوجود نیامد. در این سال، گروهی از نویسندگان ناحیۀ گیاکیل، کسانی چون دمتریو گیلبرت (متولد ۱۹۱۲) –که آنان را باید آغازگران رمان رآلیستی اکوادور نامید- مجموعه داستانی با عنوان «کوچندگان» انتشار دادند که تعمقی بود در زندگی طبقات فرودست جامۀ اکوادور و بهخصوص «منتوویو»ها که در ناحیه ساحلی گیاکیل بهسر میبردند. دیگر از نویسندگان طراز اول این منطقه، آلفردو پارخادیس– کانسکو (متولد ۱۹۰۸) و خوزه ده لا کوادرا (۴۱-۱۹۰۳) است که شاهکار وی «خانوادۀ سنگوریما، ۱۹۳۴» داستان سراسر خشونتی است از کینۀ دیرینهئی که در یک خانواده میتیسو حکمفرما است.
در بولیوی، این سیر و جستجو، نویسندگان را تا نواحی دوردست این سرزمین کشانده است. برخی از آنان چون آگوستوسسپدس (متولد ۱۹۰۴) شرائط زندگی در معادن این کشور را تشریح کردهاند که «فلز شیطان، ۱۹۴۶» از این دست است. پارهئی نیز متوجه ناحیه استوائی و نسبتأ گمنام چاکو شدند، ناحیهئی که صحنۀ جنگ هولناک بولیوی و پاراگوئه بوده است. بهترین آثاری که در این زمینه نوشته شده، «خون مستیسوها، ۱۹۳۶» اثر آگوستوسسپدس، حاوری توصیف صحنههای دلخراشی از این جنگ است، که در آن محیط طبیعی بهاندازۀ دمشن، خشن و پرخطر بود. این اثر با پیوند دادن وقایع چاکو و کیتو، بر بیگانهگرائی یکی از مخاطراتی که نویسندگان منطقهئی را از آن گریزی نیست فائق میآید. بدین ترتیب سسپدس تأکید میکند که نواحی دورافتاده را که از نظر ملی حائز اهمیت بسیارند نباید تنها بهصورت پدیدهئی غریب و شگفتیآور نگریست. یکی از نویسندگان اکوادور، آدالبرتواورتیس متولد ۱۹۱۴)، با استفاده از صناعت پیکارسک، ضمن اثری با عنوان خویونگو، ۱۹۴۳ حس پیوستگی و اتفاق منطقهئی را بهخواننده منتقل میسازد. آدمهای داستانهای سیروآلگریا و خوزه ماریا اگه داس پیوسته حرکتی میان شهر و ده دارند بهطوری که رویدادهای منطقه را در این آثار میتوان کلاً با حوادث ملی وابسته دانست.
سومین مسأله جمهوریهای آند، که تا همین دوران اخیر، نویسندگان ندرتاً بدان اشاره کرده بودند (هر چند بهیقین میتوان گفت که سزاروایخو شاعر تامدار پرو آن را دریافته بوده است) مسألۀ دیدگاههای روانشناختی است که جبراً و در نتیجه فشارهای سیاسی در آثار ادبی نمایان گشته است. رمان «شهر و سگها ۱۹۶۳» اثر ماریووارگاس لیسا نویسندۀ پروئی یکی از معدود رمانهائی است که در بابا موضوع آموزش یک فرقه در جامعۀ پرو بهتعمق میپردازد. این داستان که در یکی از مدارس نظامی شهر لیما میگذرد مفهومی خاص در بر دارد. پسران جوانی از سراسر کشور، برای تحصیل و بالاتر از همه برای آشنا شدن با نظم و انضباط بهاین مدرسه گسیل میشوند. ارتباط افراد میان قلدر و افراد ضعیف و فرامنبر در این مدرسه نمونۀ کوچکی از اوضاع کلی جامعۀ پرو است. لیوسا با پرده بر گرفتن از معایب مدرسه، در حقیقت ضعفهای جامعۀ پرو را باز مینماید.
(در صفحات کتاب حاضر دربارۀ این رمان بهتفصیل سخن رفته است.) چنان که قبلاً متذکر شدیم دیگر اثر مهم وارگاس لیوسا بهنام «خانۀ سبز» در بیان ماهیت مبهم و متغیر روابط انسانی استاما در «شهر و سگها» میبینیم که ریشۀ این روابط را اساسا باید در دید و برداشت مردم پرو جستجو کرد از این رو machismo بازوائدش، خشونت و استثمار، زمینۀ اعمال مردان داستان قرار میگیرد. صومعه و فاحشهخانه دو تصویر متناقض machismo در درون زندگی اجتماعی هستند. اما نویسنده در این اثر، برچنان عقدۀ بزرگ اخلاقی انگشت مینهد که سخن گفتن از ان دراین مختصر امری مشکل است. رمان کوتاه «تولهها، ۱۹۶۷» از این نویسنده نیز، رمانی است آشکارا کنائی که موضوع اختصاء قهرمان داستان، که امری اتفاقی است و در آغاز داستان روی میدهد در دوران بلوغ و سنین رشد او را بهانتقامجوئی وحشتناکی میکشاند. روشن است که قصد نویسنده مستندنویسی نیست اما تعمق او در گرایشهای وجودی، نمیتواند از زمینۀ فرهنگی قهرمانان داستانهایش، که زمینهئی است خاص سرزمین پرو، جدا بماند.
از این بررسی کوتاه میتوان دریافت که بیدادگری موضوع غالب در رمان جمهوریهای آند است. گذشته از این، ظلم و رنج از مسائلی است که سزار وایخو، بزرگترین شاعر ناحیۀ آند بدان توجه بسیاری داشته است، هر چند شعر بهطور کلی کمتر بهمسائل اجتماعی میپردازد. بسیاری از شاعران برجسته چون خوزه مریا اگورن (۱۹۴۲-۱۸۷۴) و کارلوس گرمان بیی (متولد ۱۹۲۷) از پرو؛ ریکاردو خائیمس فریره از بولیوی و خوزه کارِره آندراده (متولد ۱۹۰۳) از اکوادور دنیای شاعرانهئی افریدند که چندان پایبند مرزهای ملی نبود، فیالمثل خائیمسفریره اسطیر و نمودگارهای شعر خود را از میتولوژی اسکاندیناوی واگورن از جهان افسانهئی پریان برمیگزیدند. حال آنکه کارِره، را آندراده که زندگی سیاسی او را بهاکناف جهان کشانید بههایکوئهای ژاپنی متمایل شد و بهتقلید از این نوع شعر نمودارها را سرود. کارِره آندراده در اشعار دیگرش، برای رساندن غرابت واقعیات مادی روزمره، بهشیوۀ استادانهئی از صنایع لفظی استفاده میکند. شعر او و بسیاری از دیگر شاعران حوزۀ آند نشاندهندۀ این نکته است که هرگاه نویسندهئی میان فرهنگ سرزمین خود و فرهنگ غربی پیوندی برقرار سازد دیگر نویسندۀ «ملی» نیست «بیی» شاعر برجستۀ معاصر پرو پیرو سنت شعری وایخو است. شعر او بیان دلتنگیهای شاعر و جستوجوی خویشتن خویش است و در این راه با وسعت بخشیدن بهمعانی معمول و پیوند کلمات الگوهای کنائی خاص خود را میآفریند.
از آنجا که در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین ساختهای اجتماعی با دنیای جدید همگام نبوده است شاعران بیش از پیش نسبت بهشعر اجتماعی تمایل نشان داده و آن را وسیلۀ اعتراض شناختهاند-در اکوادور گروه «زانت زیکوس» صناعات پیشرو را با مسأله تعهد اجتماعی تلفیق کرده است. در پرو، امروزه، مهمترین نوع شعر اجتماعی است. از میان شاعران معاصر این کشور، این نامها شایسته ذکرند: آلخاندرو رموآلدو (متولد ۱۹۲۶) با کتابهائی چون «شعر، ۵۴-۱۹۴۵» و «نشر فوقالعاده ۱۹۵۸»؛ واشنگتن دلگادو (متولد ۱۹۲۷) سرایندۀ «روزهای دل، ۱۹۵۷»، «زندگی فردا، ۱۹۵۹» و «باغ ملی، ۱۹۶۵» و خاویر هرود (۱۹۶۲-۱۹۴۲) که در نبرد با چریکها بهقتل رسید و اشعارش پس از مرگ او انتشار یافت. از دیگر شاعران این گروه باید از آنتونیوسیس نروس صاحب «تفسیرهای واقعی، ۱۹۶۴» نام برد که بهخاطر مجموعه شعری زیر عنوان «سروی تشریفاتی در برابر یک مورچهخوار، ۱۹۶۸» بهدریافت جایزۀ «کاسادهلاس آمریکاس» نائل شد.
مسألۀ ریشهها: آرژانتین و شیلی
هرچند میان دو کشور آرژانتین و شیلی تفاوتهای بسیاری است اما هر دو با مسألۀ مشترک هویت ملی روبهرو هستند و بسیاری از آنچه تحت این عنوان دربارۀ اروگوئه گفته شد (صفحات تا ) شامل این دو ملت بزرگتر نیز میگردد. در شیلی و آرژانتین، آمریکائی بومی معنا دیگر وجود ندارد و جمعیت اسپانیائیالاصل نیز در نتیجه مهاجرت گروههای عظیم بهشدت دستخوش دگرگونی شده است. این مهاجران از جهت فرهنگی، مشکلات عظیمی بهبار آوردهاند چرا که بسیاری از آنان، افراد عامی خانوادههای عامی اروپائیاند و از این رو نتوانستهاند هیچ نقشی در فرهنگ موطن جدید داشته باشند. این مهاجران خود نه تنها چیزی بهذخایر فرهنگی این سرزمینها نیفزودهاند، معیارهای موجود را نیز در معرض تهدید قرار دادهاند. از سوی دیگر، میل بهداشتن زندگی مادی خوب و مناسب آنان را بهصورت عناصر فعال جامعه و خواهان پیشرفت اجتماعی در آورده است. اما فرزندان این مهاجران از تعلیم و تربیت بهتری برخوردار میشوند و نسل جدید غالباً تحصیلات عالی دارند.
از این دو کشور بزرگتر، آرژانتین، کیفیتی دوگانه دارد. با آنکه دارای اراضی وسیع زراعتی است صاحب یکی از وسیعترین مناطق شهری در آمریکای لاتین است. پایتخت این کشور، بوئنوس آیرس، در حدود ۴/۵ میلیون نفر جمعیت دارد و ۶۲/۵ درصد کل جمعیت کشور در شهرها ساکنند. حتی در مناطق روستائی هم، سازمانهای اجتماعی آبرومند و وسائل ارتباطی خوب احداث شده و این بدان معناست که مردم آرژانتین را نمیتوان مانند روستانشینان ونزوئلا و کلمبیا دور از تمدن دانست. اما با وجود آنکه ملت آرژانتین ذاتاً دارای خصوصات شهری است، پامپا همچنان بهصورت واقعیتی میماند و این دوقطب، پامپا وشهرآنقدر متفاوتند که بهگفته یکی از مفسران مطالعه وضع آن دو با هم و در یکجا امکانپذیر نیست.
موازین اروپائی سبب غنای طبقه متوسط آرژانتین شده است. در این کشور تعداد باسوادان بسیار زاد و نسبت دانشجویان دانشگاه بهکل جمعیت چنان است که آن را در ردیف کشورهای درجۀ اول جهان قرار میدهد. متأسفانه از این طبقه روشنفکر آن طور که باید و شاید استفاده نشده و گروه کثیری از صنعتگران، متخصصان و دانشمندان آرژانتین بهخارج از کشور، مخصوصاً به ایالات متحده مهاجرت کردهاند. اما علیرغم محیط خشک فکری، صنعت چاپ آرژانتین بسیار پیشرفته است و تأثر آبرومند (هرچند که غالب نمایشنامههای نو بهوسیلۀ گروههای کوچک غیرانتفاعی بهاجرا در میآید)، نگارخانههای متعدد و نشریههای ادبی بسیار دراین کشور بهوجود آمده است. بوئنوس آیرس شهری است با امکانات عظیم فرهنگی و سنن هنر پرمایه. گذشته از این، شهری است که در سراسر آمریکای لاتین نقشی پراهمیت داشته و پناهگاه نویسندگان و هنرمندان کشورهای کوچکتر و فقیرتر این قاره بوده است. دو سازمان انتشاراتی لوسادا و سودامریکانا با چاپ رمانها و داستانهای نویسندگانی که امیدهای آیندۀ آمریکای لاتین بودهاند خدمات برجستهئی انجام دادهاند.
اصل اساسی در فرهنگ آرژانتین، ماهیت وابستگی این فرهنگ بهخواص است. در هیچ یک از دیگر کشورهای آمریکای لاتین، ادبیات بدین گونه منحصرا در حیطۀ تملک اقلیت ثروتمند نمانده و آئینۀ تمامنمای ارزشهای خاص این طبقه نبوده است. این مسأله از آن جهت شگفتیآور است که در اوائل قرن حاضر، بسیاری از روشنفکران نامدار وابسته بهگروههای سوسیالیست و آنارشیست، و در دهۀ بیست نیز گروه «بوئدو» که ستایشگر «گورکی» نویسندۀ روس بودند مصراً و بهاتفاق خواستار رهائی هنر از حلقۀ انحصار خواص گشته بودند. درمیان این گروه رماننویسان هوشمند و متعدد بسیار بودند که آلوا رویونکه (متولد ۱۸۹۰)، روبرتو ماریانی (۱۹۴۵-۱۸۹۳)، الیاس کاستل نوو (متولد ۱۸۹۳)، مارکس دیکمان (متولد ۱۹۰۲)، لورنسو استانچینا (متولد ۱۹۰۰) و روبرتو آلت (۱۹۴۲-۱۹۰۰) از آن جملهاند. البته هنوز کسانی چون برناردو وربیتسکی (متولد ۱۹۰۷)، داوید وینیاس و گارسیا روبلیس شاعر هستند که در مسیر جریان ادبیات متعهد راه میسپرند اما واقعیت این است که هنوز هم مشهورترین نامها در میان نویسندگان جدید آرژانتین بهخواص تعلق دارد: لئوپولدو لوگونس، ریکاردو گیرالدس، خورخه لوئیس بورخس، ادواردومایهآ و ارنستو سابتو . این نویسندگان، همه از آنچه مکتب اجتماعی و رآلیستی نام دارد فاصلۀ بسیار دارند و برخی از آنان حتی بهسنتی صریحاً محافطهکار وابستهاند. این سنت بیشک، دوام و استحکام خود را مدیون امتزاج ارزشها است که پس از ورود گروههای عظیم مهاجر در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم روی داد. در سال ۱۹۱۰ (که باید اوج تاریخ آرژانتین نامیده شود) اعلام شد که بالغ بر چهل درصد جمعیت در خارج از کشور متولد شدهاند و در همین تاریخ نیز بود که صدمین سال استقلال آرژانتین جشن گرفته شد. اهمیت این دوره در این است که نویسندگان بازگشت بهگذشته را آغاز کردند و شیوه زندگی گاچوها با ارزشهای ابتدائی و اصیل را کمال مطلوب خواندند. دو اثر از آثار ستایشانگیز این قرن، ازلئوپولدو لوگونس و آلبروتو گرچونف، فضیلت کار و زحمت شرافتمندانه در مزارع را ستودند. با صنعتی شدن روزافزون آرژانتین و رشد جمعیت شهرها، نویسندگان آرژانتین بیش از پیش بهستایش شیوههای زندگی گاچو پرداختند، که اکنون دیگر نابود شده یا چراغش بر گذر باد نهاده است.
در رمانهای بنیتولینچ (۱۹۵۲) -۱۸۸۵) فیالمثل، گاچوی ساده دل و شریف یا دختر روستائی در برخورد با مرد یا زن شهری یا اروپائی دچار اندوه میشود. در ورای این طرح ساده، مواجۀ دو شیوۀ دید کاملاً متفاوت و مغایر نسبت بهزندگی را میتوان دید. زندگی گاچو بهعنوان یک زندگی آرمانی، بهبهترین شکلی در «دون سگوند و سومبرا» اثر ریکاردو گیرالدس تشریح شده است. چنان که دیدیم (صفحات و ) داستان دربارۀ پسرک گاوچرانی است که با راهنمائی دون سگوندو سومبرا (که خود تجسمی از روح و فرهنگ دشتهای آرژانتین است) دوران کودکی را پشت سر مینهد و بهمردی رشید مبدل میشود. هرچند نویسنده تصویر اصیلی از این نوع زندگی پرداخته اما خواننده را از قبول این حقیقت گریزی نیست که دنیای دون سگوندو سومبرا، دنیائی است که هماکنون به زوال گرائیده است، حتی اگر کسی چون گیرالدس زبان بهتحسین فضائل و محاسن آن گشوده باشد. در اواسط دهه بیست زندگی اکثریت مردم آرژانتین دیگر از راه زمین نمیگذشت و بسیاری از مالکان نیز دیگر وابسته بهزمین نبودند. مالکان اشراف منش و با تجربۀ رمان «زوگوئی بی، ۱۹۲۶» اثرانریکه لاره تایا «عقابها ۱۹۴۳» اثر ادواردو مایهآ، احتمالاً بسیار عالیتر از زمینداران دون سگوند و سومبرا بودهاند. بهیقین میتوان گفت که در دهۀ بیست، فرهنگ آرژانتین و فرهنگ گاچورا یکی دانستن برای نویسنده امری دشوار بوده است.
در حقیقت از دهۀ بیست به بعد، بسیاری از نویسندگان دریافته بودند که شهر بزرگی چون بوئنوس آیرس که دروازههایش را بر روی همۀ جهان گشوده، این شهر جهانی و چند زبانه دیگر نمیتواند سنت فرهنگی خود را بهفرهنگ ساده و عامیانه قرن نوزدهم محدود سازد. نشریههای این دوره واسطهئی برای شناساندن فرهنگ اروپائی بود که مهمترین آنها، مجلۀ «سور» در سال ۱۹۳۱ بهدست ویکتوریا اوکامپو تأسیس شد. وی نویسندگان انگلیس و ایالات متحده را مانند نویسندگان فرانسوی تحسین میکرد. طی این سالها، «سور» مجموعهئی از بهترین آثار نویسندگان معاصر سراسر جهان را بهچاپ رسانده و منادی افکار هنرمندان پیشروی آرژانتین بوده است.
جهانمداری آگاهانۀ «سور» و بسیاری از آثار منشور آرژانتین را از دهۀ بیست بهبعد میتوان بهعواملی چند نسبت داد که یکی احساس بیگانگی خواص و دیگری نگرانی روشنفکران در خصوص معیارهای فرهنگی است. نخستین و مهمترین این عوامل آن بود که خواص، خواص دور از تودۀ مردم که در نه فرهنگ بویم ریشهئی داشتند و نه در فرهنگ اروپائی، از همطرازی با سنتهای زندگی گاچوها یا مهاجران شهرنشین ناتوان بودند. لاجرم راه چاره را در یافتن بهدنبال ارزشهای زیباشناختی میدانستند و این ارزشها را فراتر از مرزها و محدودیتهای ملی و نژادی میشمردند. از سوی دیگر، برخی از نویسندگان آرژانتین، مهاجرت را تهدیدی برای معیارهای فرهنگی میشناختند. در میان نخستین نسل مهاجران، بسیاری بودند که زبان اسپانیائی را بهدرستی نمیدانستند، گنجینۀ لغاتشان محدود و دستور زبانشان ناقس بود در این زمان، بسیاری از هنرمندان آرژانتین، از این خطر که زبان اسپانیائی در این کشور رو بهانحطاط گذارد و بهلهجۀ خام و تراشیدهئی در هراس بودهاند. در چنین شرائطی، از نظر آنان، تنها راه چاره، ایجاد معیاری برای زبان ادبی استفاده از «اسپانیائی اکثریت» بهجای لهجه بوده است. از روشنفکرانی که این راه را برگزیدهاند، دانشمند اسپانیائیالاصل آمادوآلونسو (متولد ۱۸۰۶) شاعری بهنام آرتوروکاپ دهویلا (متولد ۱۸۸۹) و مهمتر از همه خورخه لوئیس بورخس بودهاند. جوهر اساسی آثار این نویسندگان نشاندهندۀ آن است که خواص آرژانتین تا چه پایه مراقب حفظ رشتههای ارتباطی با اروپا و وابستگی بهفرهنگی بودهاند که از چارچوب مرزهای ملی بس فراتر میرود.
این دید وبرداشت نویسندگان نسبت بهزبان، شباهت تمام بهمحافظهکاری خاصی دارد که در مورد سبک اعمال میشود شاعران بلندپایۀ آرژانتین چون بالومرو فرناندو مورنو (۱۹۵۰-۱۸۸۹)، انریکه بانش (متولد۱۸۸۸) و ریکاردو مولیناری (متولد ۱۸۸۹) در راه شکستن قالبهای اسپانیائی یا دگرگون ساختن آنها کوششی بهکار نبردهاند. فرناندو مورنو بهجانب قالبهای سنتی شعر عامیانۀ اسپانیائی کشیده و بانش قالب غزل را برگزیده است. شعر مولیناری، پس از یک دورۀ انقلابی اولیه، اکنون ترکیبی از شعر آزاد و صورتهای سنتی است. این مسأله مخصوصاً از این جهت شایان توجه است که مولیناری با وایخو و نرودا همزمان بوده است و این هر دو بهزبان ادبی و صورتهای موروث کهن سخت تاختهاند. اما مولیناری برخلاف دیگران در برابر اسپانیا موضعدوگانه دارد و معتقد است که در عین طغیان، لازم و بایسته است که حلقههای رابط با سنت اسپانیائی همچنان محفوظ بماند. از سال ۱۹۵۰ سوررآلیسم-هرچند دیر-به آرژانتین رسید. معرف این مکتب ادبی الدو بهیگرینی بود که در آخرین سالهای بیست آن را بهجامعه ادبی و هنری آرژانتین شناساند. اما وسعت و شدت تأثیر آن در سالهای اخیر و با تأسیس مجله آپارتیرده او در سال ۱۹۵۲، آغاز گردید. درست در همان سال بود که مجلۀ متنفذ دیگری بهنام پوئزیا بوئنوس آیرس بهسردبیری رائلو گوستاوو آگیره تأسیس شد.
شاید جامعترین تعریف از موقعیت هنرمند آرژانتینی از آن خورخه لوئی بورخس باشد. بورخس موضع مردم آرژانتین را در برابر فرهنگ غرب با موضع یهودیان، که وارث این فرهنگ بوده اما زیرکانه نسبت بهآن بیگانه ماندهاند همانند میداند. آثار بورخس خود نمایندۀ این طرز فکر است زیرا او را مردی میشناساند که از فرهنگ التقاطی غنی و پروسعتی برخوردار است و مکاتب فلسفی را با «بازیهائی لانهایت» میداند.
جاذبهئی که ایدهآلیسم فلسفی برای بورخس و نسل او دارد نیز حائز اهمیت است. او خود هیچ مشرب فلسفی مثبتی ندارد. مردی است اهل شک که آثارش یک سلسله پرسش مداوم دربارۀ حقیقت، اصول و همۀ ساختهای گوناگون واقعیت است که عادتاً مسلم و بدیهی انگاشته میشوند. داستان کوتاه Tlon، uqbar، orbis، Tertius (که در صفحات از آن سخن گفتیم) نمونۀ مناسبی در تأئید این نظر است. در این داستان چند دانشمند دست به آفرینش سیارهئی خیالی میزنند که ساکنان آن بهجهان «واقعی» هجوم میبرند. این اثر، تمثیلی شگفت و پرقدرت از رابطۀ میان «خلق» و «واقعیت» و نشاندهنده جاذبهئی است که «خلق» برای بورخس در بردارد. از نظر بسیاری از نویسندگان طبقه خواص آرژانتین، جهان هر روزه جهان ظواهر است. قبول عام انواعی چون داستانهای هراسانگیز و مرموز با چشانی ماوراءالطبیعه یا افسانههای مارکودنهوی (متولد ۱۹۲۲) انعکاسی از این ایدهآلیسم دیرپای است. خولیوکورتاسار در بازیهای وهمآمیز و بسیار پیچیدهئی میکوشد تا خواننده را از ورطۀ قبول رضایتمندانه روزمرگی و مسائل مبتذل-از هر نوع که هست- بیرون کشد. مقالهنویسی نیز کوششی مداوم در طریق شکافتن پوستۀ سطحی واقعیت و دست یافتن به «اصل و عصارۀ آرژانتین است». نمونۀ این کوشش آثاری چون «تاریخ مصیبت آرژانتین، ۱۹۳۷» از ادواردو مایهآ و «رادیوگرافی پامپا، ۱۹۳۳» از اسه کیل مارتینس استرداد است.
وقتی شهر پرجنبوجوش و متلاطمی چون بوئنوس آیرس و یا مسائل اجتماعی مهاجران در ادبیات آرژانتین راه مییابد غالباً بهصورت زمینهئی برای نوعی داستان در میآید. این داستانها مانند اغلب داستانهای بورخس یا رمانهای بیوبی کاسارس مسائلی ماوراءالطبیعی را مطرح میسازد. بوئنوس آیرس زمینۀ رمانی بهسبک جویس بهنام «آدم بوئنوس آیرس، ۱۹۴۸» اثر لئوپولدو مارشال (متولد ۱۹۰۰) بوده است. ظهور مباحث اجتماعی در آثار نویسندگان طبقه خواص تقریباً همیشه با مسأله انحطاط ساختهای کهن اجتماعی همراه است. زوال خاندانهای کهن صاحب زمین، نابود شدن شیوههای زندگی آنان، انقراض طبقه خواص کهن، همه خمیرمایۀ رمانهائی چند را تشکیل میدهند که بهعنوان نمونه بهخصوص از «عقابها» اثر ادواردو مایهآ، «بر فراز گورها و قهرمانها، ۱۹۶۱» اثر ارنستو سابتو و «سقوط، ۱۹۵۶» اثر بئاترس گیدو (متولد ۱۹۲۴) باید نام برد. از خلال آثار این نویسندگان میتوان دریافت که آرژانتین کهن مرده است حال آنکه شخصیتهای مشوش سابتو و آدمهای تاریکاندیش داستانهای مایهآ نیز ماهیت آرژانتین نو را بهروشنی تصویر نمیکنند.
اما در میان نویسندگان جوانتر، مدعیان هنر پیشرو از حقوق خویش دفاع کردهاند. اکنون دیگر، انقلاب، انقلاب صوری در شعر و نثر است و بر مهارت در صناعات هنری و نیروی ابتکار تأکید بسیار میشود. فیالمثل، نستورسانچس (متولد ۱۹۳۵) یکی از نویسندگان جوان آرژانتین، در اثری با عنوان «ما دو تن، ۱۹۶۷» زبان ادبی خاصی، مأخوذ از زبان محاورۀ مردم بوئنوس آیرس بهکار میبرد. مانوئل پیگ (متولد ۱۹۳۲) نیز به کمک شیوه جریان ذهنی و گفتوگو- که نیز خلق دوبارهئی است از زبان محاوره مردم بوئنوس آیرس- در کتاب «بیوفائی ریتاهیورث ۱۹۶۷»، جهان بیگانه مادر و کودکی را توصیف میکند که از روی اضطرار مجبور بهدیدن فیلمهای سینمائی هستند.
هنر پیشرو سنت دیرسالی است که با گرایش خواص آرژانتین نسبت بهفرهنگ ارتباط دارد. در عین حال آرژانتین یکی از معدود کشورهای قاره است که فرهنگ طبقه متوسط آن قابل توجه است. نیز باید از فرهنگ عامیانۀ «تانگو» و «لونفاردو» (لهجهئی که در بوئنوس آیرس بدان تکلم میکنند) نام برد. خواص دنیای ادب در برابر سه راه قرار دارند در پذیرفتن یکی از این سه طریق در تردیدند: انکار مطلق فرهنگ طبقه متسوط و فرهنگ عامه که ادواردو مایهآ نماینده آن است، تقلید تمسخرآمیز فرهنگ طبقه متوسط و قبول طنزآلود فرهنگ عامه که کورتاسار را باید پیشاهنگ آن دانست و عامهگرائی که «گروه بوئدو» و اعقابشان معرف آن بودند.
در شیلی، از گرایش ویژه خواص، که خصیصه فرهنگ آرژانتین است نشانی نمیتوان یافت. یکی از علل آن شاید این باشد که شاعران و نویسندگان برجستۀ شیلی از قشرهای فرودست اجتماع برخاستهاند. در واقع بسیاری از آنان در محسط کارگری پرورش یافتهاند. پدر پابلو نرودا، رانندۀ قطار بوده است و مانودل روخاس مدتها مشاغلی چون تصدی چاپخانه و نقاشی ساختمان داشته است. نیکومدس گوسمان (متولد ۱۹۱۴) نیز فرزند یک دستفروش دورهگرد است. از این گذشته، حتی نویسندگانی که از خانوادههای ثروتمند برخاستهاند، کسانی چون خوآکین ادواردزبهویو (متولد ۱۸۸۷) غالباً دارای احساسات عمیق بشردوستانه بودهاند.
نتیجه آنکه میبینیم ادبیات شیلی چهرهئی مستند و تعلیمی دارد. رمانهای بسیاری در تشریح شرایط دشوار و زندگی سخت نواحی دورافتاده بهذشته تحریر در آمده است. ماریانولا توره (۱۹۵۵-۱۸۸۶)، فدریکو گانا (۱۹۲۶-۱۸۶۸)، مارتا برونت (متولد ۱۹۰۱)، لوئیس دوراند (۱۹۵۵) و رافائل مالواندا (متولد ۱۸۸۵) همه در آثار خویش زندگی دهقانان شیلی را توصیف کردهاند. بالدومرو لییو از وضع معدنچیان و ادورادو بهویو از رنجبران تهیدست ساکن شهرها سخن میگوید و خوآن مارین (متولد ۱۹۰۰) در «مدار پنچاه و سوم جنوب، ۱۹۳۶» بهتشریح زندگی در منتهاالیه جنوب شیلی میپردازد. این احساس همدردی با مسکینان و ستمدیدگان حتی بهشعر نیز خصوصیت دیگری بخشیده و آن را از شعر سایر کشورهای آمریکای لاتین متمایز کرده است. نیکانور پارا (متولد ۱۹۱۴)، گابریلا میسترال (۱۹۵۷-۱۸۸۹) و بالاتر از همه پابلو نرودا (متولد ۱۹۰۴) بسیاری از اشعار خود را برای مردم ساده سرودهاند. نرودا خود گفته است کمونیسمی که او بدان اعتقاد دارد از «رنج مردم و امید آنان بهبهروزی» مایه گرفته است. البته این بدان معنا نیست که بگوئیم همۀ نویسندگان شیلی جهان را از چشم فرودستان میبینند. اما نکتۀ مهم این است که نویسندگان شیلی، حتی در پرداختن به مسائل شخصی و روانشناختی نیز قهرمانان خود را-با تمام قدرت- در زمینهئی اجتماعی میپرورند. ادواردو باریوس (متولد ۱۸۸۴)، ماریا بومبال (متولد ۱۹۱۰) و آگوستو گونسالس ورا (متولد ۱۸۹۷) اصولا بهفرد و محرکات و احساسات او علاقمندند با این همه این فرد را همواره در نقش اجتماعی خود تصویر میکنند. حتی نویسندهئی چون پدرو پرادو (۱۹۵۲-۱۸۸۶) که توجهش اساساً بهمسائل زیباشناختی است رمان «کلانتر دهکده، ۱۹۲۴» را مستقیماً بر مبنای تجارب شخصی خود (که شغل قضائی داشت) نوشته است. اما شاید تنها با مقایسۀ «Gran senory rajadiablos، ۱۹۴۸» اثر ادواردو باریوس و رمان آرژانتینی «دون سگوند و سومبرا» این مسأله را بتوان بهبهترین وجهی مشخص ساخت. هر دو نویسنده محیط مشابهی را توصیف میکنند اما در یکی تکامل وجودی قرهمان داستان در تنهائی دشت روی میدهد اما در دیگری رئیس شهوتران و کهنهپرست خانوادهئی که در عین حال بهمنزله ستون حیات اجتماعی و سیاسی همان جامعۀ روستائی است که خود عضوی از آن است مورد مطالۀ نویسنده قرار میگیرد. رمان شیلی هرگز از اجتماع دور نمیافتد.
گذشته از این، میان ان نوع رمان آرژانتینی که انحطاط و سقوط خانوادههای اشرافی را تصویر میکند و رمان شیلیائی از همین نوع تفاوت شگرفی بهچشم میخورد. نویسنده شیلیائی در ضمن تشریح داستان ار دید طبقه در حال سقوط، روابط طبقاتی موجود را نیز از نظر دور نمیاندازد. از اینجاست که رمان «تاجگذاری، ۱۹۵۷» اثر خوزه دونوسو از ظهور یک طبقه نوکرباب قدرتمند و ضد اخلاق میان سالخوردگان رو بهزوال ثروتمند سخن میگوید و «آوار شب، ۱۹۶۴» از خورخه ادوادز (که در صفحۀ شرح آن گذشت) نمایشگر دقیقی از پستی ثروتمندان در مناسبات عاشقانه آنان با زیردستان است. این رابطه طبقاتی و ارباب و نوکری با نمایشنامۀ «ننه رزا، ۱۹۵۸» از فرناندو دبسا (۱۹۲۱متولد) بههنر نمایش نیز راه یافت. آگاهی بر روابط طبقاتی شاید موید این حقیقت باشد که شیلی تنها کشور آمریکای جنوبی است که در آن مطالعۀ معتبر و موثقی در روانشناسی اجتماعی بهعمل آمده است و این مطالعۀ موثق در رمان «پسرِ دزد ۱۹۵۱» اثر مانوئل روخاس انجام گرفته است (که با عنوان مجرم بالفطره در سال ۱۹۵۱ بهزبان انگلیسی انتشار یافت و در صفحۀ بدان اشاره شد). یکی از صحنههای این رمان تشریح و توصیف بلوائی است که در شهر بهراه میافتد و چند حادثه کوچک بهموج آشوب و تخریب و تارج بدل میشود. توصیف روخاس از چگونگی آغاز این بلوا و جریان آن موثق و زیرکانه است. گذشته از این مورد، اعتصابها و شورشهای کارگری در بسیاری از رمانهای شیلی مخصوصاً در آثار خوآن مارین بهکرات مورد بحث قرار گرفته است.
با وجود این، هرچند بهظاهر آگاهی نویسندگان شیلی محدود بهجمعیت فقیر و روز افزون شهرهاست، اما در میان آنان کسانی نیز هستند که سخت مجذوب طبیعت بکر و دستنخوردۀ آمریکا میباشند. بسیار از اشعار گابریلا میسترال بیان حس غربتی است که حتی درختان و صخرهها نیز دور از نظارۀ انسان آن را احساس میکنند. پابلونرودا، در زندگینامۀ خود از خانههای نوساخته از چوب جنگلهای بکری که گیاهان و جانوران آن هنوز نامی ندارند و از از احساس خود از زندگی در چنین خانهئی سخن سر میدهد. یکی از شاهکارهای ادبیات شیلی قطعهئی است از منظومۀ «سرود عام»، آنجا که نرودا گیاهان و جانوران شناخته را توصیف میکند و در برابر طبیعتی که هنوز آلوده نگشته احترامی که بهنوعی حس دینی شباهت دارد از خود نشان میدهد:
خیس همچون نیلوفر آبی
مرغ آتش، درهای
کلیسای گلگون را گشود
و چون سپیدهدم بهپرواز در آمد.
یک چنین حس اعجابی را نسبت بهزیبائی و رمز و راز زندگی بدوی در رمانی بهنام «خرمی بوتون، ۱۹۵۰» از بنخامین سوبرکاسو (متولد ۱۹۰۲) نیز میتوان مشاهده کرد. کتاب حکایت سه وحشی که توسط یک کشتی انگلیسی از تیرادل فوئه گو بهلندن عصر ویکتوریا برده میشوند و چگونگی برخورد این مردم بدوی با جهان متمدن است.
بدین گونه است که تضادهای جغرافیای شیلی در ادبیات منعکس میشود. و این ادبیاتی است که در آن آگاهی از جهان بدوی و رام نشده با چراهای دردمندانۀ شاعرانی چون انریکهلین (متولد ۱۹۲۳) و نیکالوزپارا و رماننویسانی که بهمناسبات طبقاتی و رفتار انسانی من حیثالمجموع نظر دارند درآمیخته است.
برزیل، مکزیک و کوبا
برزیل، مکزیک و کوبا سه کشوری هستند که، بهدلائل گوناگون، آگاهانه بهآینده چشم دوختهاند. در مکزیک و کوبا که انقلابهای سیاسی و اجتماعی اساسی را پشت سر نهادهاند علاقه بهاصلاحات و تجدید بنای اجتماعی در تمام جنبههای زندگی احساس میشود. در برزیل که چنان انقلاب عظیمی تاکنون بهوقوع نپیوسته، «فوتوریسم» پذیرفتنیترین شکل تفکر از سوب روشنفکرانی است که از امکانات عظیم کشور خود آگاهند.
همۀ مسائل دیگر کشورهای آمریکای لاتین به مقیاس وسیعتری در برزیل مطرح است و این برجستهترین سیمای این سرزمین است. برزیل کشوری است پهناور و جمعیتی انبوه (۷۵ میلیون نفر) و از نظر موقعیت طبیعی از جنگلهای آمازون تاپامیا را شامل میشود. سائوپائولو یکی از متقرقیترین شهرهای آمریکای لاتین است، در حالی که برخی از بدویترین قبایل جهان نیز در این کشور بهسرمی بزند. اختلاط نژادی در این شبه قاره از هر نقطۀ دیگر آمریکای لاتین شدیدتر است زیرا علاوه بر جمعیت کثیری از سرخپوستان و سیاهان، موج عظیم مهارجان اروپائی ونژاد زرد خاک این سرزمین را درنوردیده و بهکشل محسوسی سیمای اقوام نخستین پرتقالی را دگرگون ساخته است. مشکلات اقتصادی و اجتماعی نیز هر دو بهیک اندازه بزرگند: شمال شرقی کشور دچار خشکسالی دائمی است، کشت تنها یک نوع محصول در پارهوی مناطق زیانهای بسیار بههمراه دارد، ثروت در دست معدودی متمرکز شده، سرمایهگذاریها کافی نیست هرگاه نیاز شدید بهاصلاحات، کشور را با خطر تغییر اساسی اوضاع روبهرو سازد، فشار سیاسی به آن بهمقابله برخواهد خاست.
با این همه اگر برزیل با مسائل دیگر کشورهای آمریکای لاتین یکی است اما وضع سیاسی آرام آن در طول قرن نوزدهم و وسعت و ثروت این سرزمین، محیط فرهنگی مناسبی ایجاد کرده است. با جمایت و تشویق حکومت پادشاهی آن، در قرن گذشته موسسات آموزشی و فرهنگی بسیار تأسیس شد. پیش از آغاز قرن بیستم یک مدرسه عالی فلسفه در رسیفه وجود داشت و ریدوژانیرو صاحب معتبرترین بنگاههای چاپ و نشر کتاب بود. هنر از حمایت دولت و ملت برخوردار میشد. و در حقیقت شهر «ریو» در دهۀ ۱۸۷۰ بسیار پیشرفتهتر و از لحاظ فرهنگی غنیتر از تمام شهرهای آمریکای لاتین بود. در سالهای اخیر، سائوپائولو بهرقابت با ریو برخاسته و (چنان که در فصل ۳ خاطرنشان گردید) به صورت مرکز هنر و ادبیات پیشرو درآمده و بهویژه بهیکی از مراکز عمدۀ هنرهای تجسمی آمریکای لاتین مبدل شده است و مردم ثروتمند آن خریداران پردههای نقاشیهای دیواری هنرمندان پیشرو و بریلاند. اما در ریدوژانیرو هنوز بنگاههای انتشاراتی مهمی بر قرار است که از آن میان باید از بنگاه انتشارات خوزه المپیو نام برد. این شخص، بهسبب تشویق نویسندگان بومی سهم قابل ستایش در ادبیات برزیل داشته است.
یکی از جنبههای مهم حیات فرهنگی بریسل در چهل سال گذشته، کشش دوجانبهئی است که میان نیاز بهحفظ اصالت و تمایل شدید بهتجددخواهی، در بین گروهی که خصوصیات ملی و بومی را ارج مینهند و آنها که برزیل را پیشاهنگ فرهنگ جهانی میخواهند وجود داشته است. این کشش مجادلات و مباحثات بسیار برانگیخته است اماگاه نیز میتوان هر دو تمایل را در نویسندهئی واحد مشاهده کرد و این امر غیرمعمول نیست. شایان تذکر است که جنبش «مدرنیسمو» در سال ۱۹۲۲، با افتتاح نمایشگاهی از آثار نقاشان برزیل در سائوپائولو آغاز شد. در این نمایشگاه، پرده هائی که تاثیر فوویسم در انها مشهود بود بهنمایش گذاشته شد. از همینجا و در آغاز راه این جنبش فرهنگی بریل «بومی» و «نو» در کنار یکدیگر قرار گرفتند. این پیوند میان دو جریان هنری در ادبیات نیز روی داده است. بسیاری از نشریات دوران مدرنیسمو عناوین «ناسیونالیستی» از قبیل «جنگل برزیلی» و «سبز-زرد» (دو رنگ پرچم برزیل) داشتند. در بطن جنبش مدرنیسمو، ستایش زندگی و هنر بدوی نیز مستتر بود. اسوالده آندراده «بیانیه آدمخوار» را بهسال ۱۹۲۸ انتشار داد و رمان ماریو آنداراده (۱۹۴۵-۱۸۹۳) با عنوان «موکاناایما» نیز در همین تاریخ بهچاپ رسید. رمان داستان یکی از امپراطوران جنگل آمازون است که از شهر سائوپائولو دیدار میکند. وحشی اصیلی که «آمیزهئی از خصائص برزیلی» است و مظهر دوگانگی شهر و جنگل است؛ (نگاه کنید به صفحات ). شعر «Cobra Norato، ۱۹۳۱» اثر ژائول بوپ (متولد ۱۸۹۸) در باب شاعری است از اصل خویش بهدورمانده که سرانجام بهآغوش جنگلهای برزیل باز میگردد. خورخه دهلیما (۱۹۲۳-۱۸۹۵) نیز خود را همطراز سیاهان میشمرد و پیش از آنکه به شعر دینی و ماوراءالطبیعی روی اورد اشعار بسیاری درباره آنان سروده بود. پس میبینیم که «مدرنیسمو» ترکیبی از هنر پیشرو و جستوجوی اصالت در میان ابتدائیترین عناصر و در طبیعت بدوی بوده است. با وجود این اسوالد و ماروآندراده و دیگران سرود ستایش سائوپائولو را سر میدادند و آن را «شهر آینده» میخواندند.
چنین تقارن مشابهی در رماننویسان شمال شرقی بریل نیز مشاهده میشود. آثار این نویسندگان محشون از توصیف زندگی سر تانخوهای تنگدست، ماهیگیران و کارگران مزارع نیشکر و کاکائو است اما بسیاری نیز بهمردم بدوی و سادهئی پرداختهاند که جاذبۀ شهر چون مغناطیس آنان را بهخود کشیده و از مسکن مألوف جدا ساخته است. گاوچران «عمرهای بیحاصل، ۱۹۳۸» اثر گراسیلیانو راموس (۱۹۵۳-۱۸۹۲) یا سرتانخوهای گرسنه در «سال پانزده ۱۹۳۱» اثر راکل ده کیروس (متولد ۱۹۱۰) از این دست است. اما در رمان شمال شرقی، تضاد میان شهر و ده، میان شکل سنتی زندگی و تجدد مفهومی دیگر دارد که با جاذبۀ تجدد در ریشهها و اصول که نویسندگان «مدرنیستا» هوادار آنند متفاوت است. در نظر گراسیلیانورامس، فیالمثل، در شهر نیروئی است که دهقان را برمیانگیزد تا خود را از زیر یوغ ابدی رنج و زحمت کمرشکن برهاند و از گرسنگی نجات یابد. در حالی که در رمانهای «دورۀ نیشکر» اثر خوزه لینس درگو (۵۷-۱۹۰۱) (که در صفحه از آن سخن رفت)، شهر و مزرعه، چون دو کفۀ ترازو متقالاً بهیکدیگر وابستهاند، پولی که از مزرعه حاصل میشود تنوز دکانها و فاحشهخانههای شهر را گرم نگه میدارد. با وجود این، ریکاردو جوانک زارع، در شهر است که پس از چشیدن ظعم مبارزات سیاسی و تلاش اقتصادی بهحد کافی آموزش میبیند و بهعنوان حسابدار بهمزرعه باز میگردد. اما از سوی دیگر، کارلوس ملو، برادرزادۀ مالک که تربیت شهری دارد، چنان بار آمده است که دیگر با کار و زندگی در مزرعه سازگار نیست. شهر شاید افق وسیع تری در برابر چشم آدمی بگسترد اما وسائل تباهی او را نیز فراهم میآورد. در آخرین مجلد از این سلسله رمانها میبینیم که نفوذ ویرانگر شهر، سبب نابوی کشتزار میگردد. در بسیاری از رمانهای خورخه آمادو، شهر جائی است که در آن مردم فقیر در کشمکشهای طبقاتی پرورده میشوند و رقابتهای سیاسی سران فئودال با جنگ خاتمه مییابد.
دو رمان از آثار طراز اول ادبیات بریل، «سرتائوی بزرگ: کورهراهها، ۱۹۵۶» اثر ژوآاوگیمارائس روسا و شعر «زندگی و مرگ یک سهورینو، ۵-۱۹۵۴» اثر ژوا اوگابرال ده ملونتو (متولد ۱۹۲۰) نمئدار این روح اصالتجوئی و تجددطلبی است اثر نخست (که پیش از این در صفحۀ مورد بحث قرار گرفت) داستانی است بهشیوۀ جویس، که حوادث آن درمیان یاغیان شمال شرقی اتفاق میافتد و کندوکاوی در خصوصات روانی و اخلاقی مردم آن سامان است. «زندگی و مرگ سهورینو» از لحاظ صورت بر اساس نمایشنامههای سنتی که در اعیاد میلاد مسیح اجرا میشد، بهوجود آمده است. در این شعر ملونتو بهمسائل کلی رنج و مرگ و زندگی رنجبران میپردازد:
آنان که میکوشند تا زمین مرده را
زندگی بخشند
آنان که میکوشند تا از زمین سوخته
کشتزاری بهزور بستانند
برخورد دو شیوه تفکر، اعتقاد به اصالت فرهنگ بومی و تجددطلبی، وجه تمایز هنرهای تجسمی معاصر بهخصوص آثار نقاشی کاندیدوپورتینای (متولد ۱۹۰۳) بوده است. در زمینۀ موسیقی نیز Cancoes Brasileiros اثر هیتورویلا-لوبوس (۱۹۵۹-۱۸۸۷) نمونهئی از نفوذ این شیوۀ دیده است.
شاید بدین علت که در برزیل، شهر-با وجود چشماندازهای متنوع و نو- با نقاط بدوی و دورافتاده بسیار نزدیک است. نویسندگان این کشور شدیداً بهبیثمری و اندوهخیزی زندگی شهری واقف بودهاند، وقوفی که در رمان «اندوه، ۱۹۳۶» اثر گراسیلیانوراموس به حد اعلای بیان هنری خود رسیده است: اندوه داستان مردی است که دختر همسایهئی ذهن او را سخت بهخود مشغول داشته است. مرد هر روز از آن سوی نردهها با دختر گفتوگو میکند، از شکافی بر دیوار اتاق خواب، از را دزدانه میپاید، صدای گریه و گفتگوی او را از پشت تیغۀ بین دو اطاق میشنود و سرانجام در اثر این نزدیکی و فاصلۀ اندک و تحریککننده نفرتی در دل او پیدا میشود و دختر را بهقتل میرساند. داستان گراسیلیانوراموس، تمثیلی سخت مناسب از رنج انسان امروزی است که در شرائط غیرطبیعی زندگی در شهرهای جدید باید تحمل کند، رنج با مردم بودن اما همیشه با آنان بیگانه ماندن. دوتن از شاعران نامدار بریل، مانئل باندهایرا (متولد ۱۸۸۶) و کارلوس درومونده آندراده (متولد ۱۹۰۲) نیز بهاین فقدان رابطه که در زندگی انسان نو حکمفرماست توجه دارند. از نظر درموند آندراده، در حقیقت نه تنها ارتباط میان افراد انسان دشوار است بلکه حتی سادهترین اشیائی که در زندگی روزمره با آنها برخورد میکنیم برایمان ناشناختنی و معما هستند. شعر آندراده بهشیوهئی طنزآمیز از این ناتوانی انسان سخن میگوید.
برزیل سرزمین وسیعی است و سیمائی گوناگون دارد و جنبههای متناقض آن بهاندازهئی است که خلاصه کردن آن در یک اثرکاری دشوار است. برای نویسندگان برزیل، این تنوع و وسعت همواره یأسآور بوده است دروموند آندراده در شعری از این نومیدی با لحن طنز و استهزاء سخن میگوید و کسانی را که از مسائل این سرزمین در رنجند به «فراموش کردن برزیل» فرا میخواند:
این چنین پهناور، بیپایان، سرشار از تناقض
مهر سوزان ما را نخواهد پذیرفت
برزیل در شعر ناب و نیز شعر دینی سنتی پرمایه داشته است. در زمینۀ شعر ناب باید از سیسیلیامیرلس (متولد ۱۹۰۱) نمایندۀ برجستۀ این نوع شعر نام برد. آثار خورخه دهلیما در زمان «زمان و بینهایت، ۱۹۳۵» نمونۀ دوم است. بدون شک، بانفذورترین شاعر برزیل کابرال ده ملونتو (متولد ۱۹۲۰) است که استادی او در صناعات شعری و مهارتهای لفظی، شعر برزیل را دگرگون کرده است. در بریل نیز مانند دیگر کشورهای آمریکای لاتین، نوترین جنبشهای شعری (که دو نشریه پراکسیس و نوئی گاندرس در آنها سهیم بودهاند) هنر پیشرو را با تعهد اجتماعی تلفیق کردهاند. اما درخشانترین پیشرفتی که بهتازگی در هنر برزیل پدید آمده از آن سینمای جدید این کشور است که تجزیه و تحلیل افسانههای برزیلی موضوع اصلی و اساس آن را تشکیل میدهد.
مکزیک بر خلاف برزیل، یک انقلاب اجتماعی را از سر گذرانده و همۀ ساختهای کهن را ویران ساخته است. قابل توجه است که در این کشور نویسندگان بسیاری هستند که-با وجود پارهئی انتقادها و محافظهکاری ها- اساساً با تشکیلات پس از انقلاب روی موافق دارند. مکزیک را میتوان تنها کشور آمریکای لاتین دانست که در آن هنرمند مخاطبان بسیار دارد و انواع هنرا؛ موسیقی، رقص، سینما، مجسمهسازی و شعر و رمان بهوجود آمده و بهمراحل شکوفائی رسیده است. بهعلاوه، جنگ داخلی اسپانیا، تأثیر قاطعی بر فرهنگ مکزیک داشته است. بسیاری از روشنفکران جمهوریخواه اسپانیائی بهاین کشور رخت اقامت کشیدند و بهتأسیس سازمانهای انتشار کتاب و گروههای نمایش دست زدند و نیز با تدریس در کالجها و دانشگاههای مکزیک سبب تقویت هیأتهای آموزشی این موسسات گردیدند.
اما دشواریهای بسیاری هنوز باقی مانده است –حتی امروزه، ۴۳درصد از جمعیت بالغ کشور بیسواد است. بهجز مشکل بیسوادی، مکزیک با مسألۀ سرخپوستان و دهقانان مواجه است. هرچند حکومتهای بعد از انقلاب هریک کوشیدهاند با تقسیم دوبارۀ اراضی و اجرای مبارزه با بیسوادی دهقانان را همپایۀ دیگر مردم کشور درآورند. اما این کششها هنوز بهنتیجه نرسیده است. از قریب بهچهارمیلیون نفر سرخپوست مکزیکی، دو میلیون تن از آنان با فقری شدید دست بهگریبانند. معیار داوری مکزیکیهای امروزی درباره سرخپوستان معیاری فرهنگی و مربوط به زبان است. زیرا سرخپوستان بهزبانی بهغیر از زبان اسپانیائی سخن میگویند، جمعآوری آنان بسیار دشوار است و این مشکل از آنجا که بیشتر سرخپوستان در نتیجۀ زندگی در نقاط بسیار دور از مراکز تمدن نسبت بههر نوع زندگی دیگری عمیقاً بیگانه ماندهاند تشدید میشود. اما موانعی که در راه کار جمعآوری قرار دارد تنها از ناحیه سرخپوستان نیست. بسیاری از غیر سرخپوستان نیز نسبت بهاین مسأله بیتفاوتند و ابراز علاقه نمیکنند. حتی در آثار گوناگونی که انسانشناسان، مدرسان و جامعهشناسان در باب زندگی سرخپوستان نوشتهاند، طرفداری از اصالت سرخپوستان بهصورت یک تظاهر روشنفکرانه باقی مانده و کمتر کسی عملاً آن را دنبال کرده است. اما با وجود موانع گوناگون از ناحیۀ سرخپوستان، و با وجود بیتفاوتی بسیاری دیگر، جامعۀ مکزیک و دیدگاههای سرخپوستان در معرض دگرگونی است. تحقیق ریکاردو پوساس (متولد ۱۹۱۰) از یک دهکدۀ چامولا بهنام «خوانپرزخولوته، ۱۹۵۲» تصویر روشنی از این دگرگونی است.
مسألۀ اساسی روشنفکران بعد از انقلاب، تفاوت میان وعدههای انقلاب و اجرای این وعدهها بوده است. تقسیم اراضی بهصورت متفرق و ناقصی انجام گرفته. بازرگانی مکزیک هنوز هم شدیداً وابسته به سرمایهها و افراد خارجی است. مکزیکیها خود بهتجرات بیش از توسعۀ صنعتی علاقمندند. از سوی دیگر ادعای «انقلابی» بودن مکزیم مباین با حقیقت است زیرا مکزیک هنوز یکی از کشورهای سرمایهداری و متعهد و آزاد است. پیش از انقلاب، جامعۀ مکزیک بهجوامع دیگر آمریکای لاتین شباهت داشت. خواص روشنفکر گروه کوچکی را تشکیل میدادند که برای یکدیگر مینوشتند و چاپ و نشر نوشتههای خود را بسیار دشوار مییافتند، تأتری بود که تنها گروههای نمایشی خارجی در آن امکان کار مییافتند و توده مردم بیسواد و از تمدن بهدور بودند. اما حتی در قرن نوزدهم، روشنفکرانی چون گی پرموپریتو (۹۷-۱۸۱۸) ایگناسیورامیرس (۷۹-۱۸۱۸) و ایگنا سیوآلتامیرانو (۹۳-۱۸۸۳) بودند که به مسائل اجتماعی عمیقاً توجه داشتند و این توجه و علاقه را نسلهای بعد بهمیراث بردند. در واقع، این، یکی از جنبههای برجستۀ حیات معنوی مکزیک است، زیرا نسلی بهحمایت و تقویت انقلاب برخاست که کسانی چون خوزهواسکونسلوس (۱۹۵۹-۱۸۸۲)، آنتونیو کاسو (۱۹۴۶-۱۸۸۳) و آلفونسوری یس (۱۹۵۹-۱۸۸۹)– روشنفکران گروه آتنئو- را در دامان خود پرورده بود. این اتحاد و پیوستگی اهمیت بسیار داشت تأثیری عمیق بر نسل جوان مکزیک نهاد. این متفکران نه تنها در بنیان گذاری اصول عقاید پس از انقلاب سهیم بودند بلکه باید آنان را نمونهئی با همگامی با مظاهر انقلاب بهشمار و این راهی است که بسیاری از روشنفکران تاکنون پیمودهاند. بهویژه خوزه واسکونسلوس طرحهای بسیاری را در زمینه هنری پیافکند که تا کنون نتایج نیکوئی بهبار آورده است. کارهای او بهراستی، چنان که اوکتاویوپاس گفته است «نه ساختن که پی افکندن» بوده است. در حقیقت موسساتی چون انستیتوی مطالعات بومی، موزۀ مردمشناسی و تاریخ (که در آن تاریخ بهعنوان بخضی از زمان زندۀ حاضر مورد بررسی قرار گرفته و نه بهصورت مجموعهئی از آثار و یادگارهای گذشته)، بالۀ فولکوریک و ارکستر ملی، بدون کوششهای راه گشایندۀ او نمیتوانست بر اعتبار کنونی دست یابد. بهیقین میتوان گفت که در هیچ یک از کشورهای آمریکای لاتین، مردم طبقات گوناگون تا این حد بهسنن تاریخی و ملی خود آگاه و بدانها مباهی نیستند.
از میان هنرهای گوناگون، نقاشی دیواری را باید نخستین وسیلۀ بیان روح انقلاب مکزیک دانست. آثار دیه گوریورا (۱۹۵۷-۱۸۸۷)، آلفاروسیکه روس (متولد ۱۸۹۸) و کلمنته اوروسکه (۱۹۴۹-۱۸۸۲) که در فصل سوم کتاب از آنها سخن رفت نیازی بهتفسیر بیشتر ندارد جز اینکه خاطرنشان کنیم که نقاشان مکزیک، با وجود ضعفهائی که در آثارشان مشهود است تنها هنرمندان آمریکای لاتین هستند که «شیوهئی بهراستی اصیل در نقاشی بنیاد نهادند، شیوهئی که بر هنر بسیاری از کشورهای نیمکره غربی تأثیر داشته است.» از این گذشته مکزیک یکی از تلفیق نقاشی و مجسمه سازی با هنر معماری بهسبکی نو بوده است. بناهائی چون دانشگاه آزاد و بسیاری از طرحهای خانههای ارزان شاهد مثالی بر این مدعا میتواند باشد. و این نقاشیهای دیواری سه نقاش بزرگ، ریورا، اوروسکو و سیکه روس بود که زمینه را برای چنین تلفیقی مهیا ساخت. نقاشیهای دیواری مکزیک، نخست جنبۀ تعلیمی داشتند. اما حتی در همان روزگار اوج نفوذ این هنر، کسانی بودند که «تعلیم و موعظه» را وظیفه هنرمند نمیدانستند. فیالمثل، کارلوس مریدا (متولد ۱۸۹۱) و روفینوتامایو (متولد ۱۸۹۹) از نقاشانی هستند که هنرشان نشاندهندۀ راه خاص و شخصی آنان است. مریدا، با آنکه بسیاری از بناهای عمومی را نقاشی کرده، آثارش برخلاف کارهای هنرمندان اولیۀ نقاشی دیواری انتزاعی است. از دهۀ ۱۹۴۰ بهاین سو، هنرمندی آلمانینژاد بهنام ماتیل گوئرس، تأثیر شگرف بر جامۀ هنری مکزیک داشته است. وی معمار برجهای بسیار زیبای شهر ساته ایته در نزدیکی پایتخت مکزیک است و کسی است که در طراحی و و تزئین موزۀ علوم ترجی ال اکوباروفینوتامایو و کارلوس مریدا (و نیز هنری مور) همکاری داشته است. در تزئین این موزه از نقاشیهای دیواری، تندیسهای متأثر از معماری و حتی یک «شعر تجسمی» بهکار رفته است. نکته مهم این است که هنر تجسمی مکزیک، هرچند نخستین شیوۀ بیانی است که با روح انقلاب پیوند یافته است اما در سالهای اخیر بهراهی دیگر افتاده و میرود تا آن کیفیت تعلیمی را رها سازد و بهبیانی کلیتر و جهانیتر دست یابد.
برخلاف نقاشان، شاعران و نویسندگان مکزیک، من حیثالمجموع، در همگامی با انقلاب چندان شتاب نداشتند چرا که نویسندگان در دروان بلافصل انقلاب، با مخاطبان تازه کمتر در تماس بودند. شعر مکزیک در این قرن، دیری است که در دایره دو موضوع مرگ و انزوا محدود مانده. رمان پس از انقلاب نیز، حتی وقتی بهمظاهر انقلاب میپردازد وحشت و هراس را هر چه دهشتزار تصویر میکند. البته این امری است طبیعی. آن دسته از نویسندگان وابسته بهطبقۀ متوسط مکزیک و نیز نویسندگان نسل اول انقلاب، یعنی شاهدان مستقیم نبرد، مانند ماروآسوئلا (۱۹۵۲-۱۸۷۳) و مارتین لوئیس گوسمان (متولد ۱۸۸۷) وحشت ناشی از اعمال خشونت و هراس از وحشیگری مردمی را که انقلاب بند از دست و پایشان برداشته بود در آثار خود نمایان میسازد. رمانهای نیمه شرح حال خوزه روبن رومرو (۱۹۵۲-۱۸۹۰) –بهوِیژه «یادداشتهای آدم شهرستانی، ۱۹۳۲» - همه تشریح زندگی دهکدههای آرام و از همگسیختگی این زندگی پس از وقوع انقلاب است. این را نیز باید افزود که رمان انقلاب تنها بهانتقاد مطلق از این دگرگونی ناگهانی و تأثیر جنبههای مختلف آن در جامعۀ مکزیک اکتفا نکرده و بهطرح مسأله تازهئی در ادبیات آمریکای لاتین پرداخته است و آن تصویر چهرۀ یک تودۀ قهرمان در رمان است. رمان هائی چون «ستمدیدگان، ۱۹۱۶» اثر ماریو آسوئلا و «بیتوته، ۱۹۳۱» اثر گرگوریوای فوئنتس (متولد ۱۸۹۳) نقشی را که تودۀ بینام و نشان در حوادث بزرگ تاریخ کشور ایفا کرده است بهخواننده میشناساند.
نخستین موج گزارشهای شاهدان عینی انقلاب بهدنبال رمانهای بسیاری که بیحاصلی یا شکست وعدههای انقلاب را عنوان کردهاند ظاهر میشود. رمان لوپسای فوئنتس بهنام «سرخپوست، ۱۹۳۵» شکست انقلابیون را در سهیم گردانیدن سرخپوستان در حیات ملی مینمایاند و «سوخته از آفتاب، ۱۹۳۷» اثر موریسیو ماگدانلو (متولد ۱۹۰۶) در اثبات این نکته میکوشد که رهبران حذبی جدید در بیهمه چیزی دست کمی از حکمروایان پیشین ندارند. این از شیفتگی بهدرآمدن، خصوصاً در دوران ریاست جمهوری پلوتارکوکایس (۸-۱۹۲۴) و پس از آنکه خطر بازگشت بهدیکتاتوری و حکومت نظامی مکزیک را تهدید میکند بهاوج خود میرسد. نویسندگان این دوره از هشدار دادن مردم بههیچ رو دریغ نمیورزند. «سایۀ کودی یو، ۱۹۲۹» اثر مارتین لوئیس گوسمان و «ژنرال من! ۱۹۳۴» اثر گرگوریولوپس اس فوئنتس دخالت رهبران نظامی را در امور سیاسی بهباد انتقاد میگیرد. هر دو نویسنده نشان دادهاند که وقتی، مردانی که طعم قدرت و افتخار را در میدانهای نبرد چشیدهاند نتوانند خود را با نقش کوچکی در زمان صلح آشتی دهند چه مخاطراتی بهبار خواهد آمد. نمایشنامه «کمدیاس ایمپولیتی کاس، ۵-۱۹۳۳» و «شکلکساز ۱۹۳۷» اثر رودولفواوسیگلی حملهئی آشکار به ریاکاری و عوامفریبی دستگاه حکومت کایس است.
خوشبختانه خطر بازگشت بهدیکتاتوری بهرهبری کایس که کشور را تهدید میکرد از سرگذشت و بهقدرت رسیدن لاسارو کاردناس در ۱۹۳۴، اجرای بسیاری از نویدهای انقلاب را بههمراه داشت. حکومتهای پس از وی نیز اصلاحطلبان معتدلی بودند و امنتی اجتماعی و رفاه تودۀ مردم را بهبهترین وجهی تأمین کردند و دیعین حال بهبخشهای خصوصی و سرمایهگذاران خارجی نیز امکان فعالیت دارند. اکنون نیش انتقاد نویسندگان نه دستگاه حکومت، بلکه خصوصیات مردم مکزیک را هدف قرار داده است که در چشم آنان پر از عیب و لغزش است. و همین عیوب مانعی در راه اجرای کامل اصول انقلاب بوده است. نخستین مقالات تحلیلی دربارۀ خصوصیات مردم مکزیک در زمان حکومت کایس انتشار یافت. این تجزیه و تحلیل تا بهامروز ادامه یافته و این مقالات را شامل میشود: «طرحی از انسان مکزیکی و فرهنگ او، ۱۹۳۴» از ساموئل رایس، «موخرهئی درباب ریاکاری مردم مکزیک، ۱۹۳۸» از رودولفو اوسیگلی، «تمایل بهتقصیر مردم مکزیک، ۱۹۴۹» از اگوستین یانیاس (متولد ۱۹۰۴)، «هزارتوی انزوا، ۱۹۵۰» از اکتاویوپاس، «خودآگاهی و استعدادهای بالقوه مردم مکزیک، ۱۹۵۲» از لئوپولدو سهآ و بسیاری دیگر. بهاین مجموعه این پند آلفونسوری یس را نیز بیفزائیم که گفته است مردم باید آمریکا را در قلب خود و «با خلوص و صداقت جستجو کنند، نه آنکه گوشهئی بگیرند و چون ساکنان بهشت، به انتظار بنشینند تا میوه از درخت فروافتد.» این نویسندگان جملگی از جهت زاویۀ دیدی که برای مطالعۀ مسائل مکزیک امروز اتخاذ کردهاند با یکدیگر متفاوتند اما در نمودن ضعفهای موجود در نگرش سیاسی و اجتماعی، که مانعی در راه پیشرفت بهشمار میآید و غالباً از شرائط تاریخی کشور و تصادمهای نژادی مایه میگیرد اتفاق نظر دارند.
این تحلیل انتقادی از خصوصیات اخلاقی مردم مکزیک و محیط زندگی آنان، منحصر بهتحقیقات فاضلانه نیست بلکه در ادبیات نیز از نمایش (بهخصوص نمایشنامههای رودولفواوسیگلی) تا رمان امکان ظهور یافته است. در مورد اخیر، گزارشهای عینی از حوادث انقلاب بهشیوهئی شبیه بهداستانهای پرماجرا، سرانجام جای خود را بهمطالعاتی عمیقتر و استقرائی میدهد. در ادبیات معاصر مکزیک، انقلاب دیگر بهصورت قدرتی کور، چنان که در آثار آسوئلا میبینیم تصور نمیشود. پیروزی بربریت، یا حتی جنبش تودهئی بینام و نشان نیز هست، چنان که رمانهای گوسمان و رمان «بیتوته» اثر لوپسای فوئنتس نشان میدهد. این دگرگونی در شیوۀ دید با ظهور نسل جدیدی مقارن است که دستگاه دیکتاتوری پورفی ریودیاس و انقلاب را حوادثی مروبوط بهگذشته میداند و نه چیزهائی که مستقیماً بهتجربه درآمده باشد. این دگرگونی، متضمن تحولی در صناعات ادبی بوده است. نخستین نویسندگان پس از انقلاب، آسوئلا و گوسمان حوادث انقلاب را یا خود مستقیماً باز میگویند یا از زبان قهرمان اصلی داستان که ماجرا را با تمام خشونتی که خود شاهد بوده است توصیف میکند. در آثار نویسندگان نسل جدید، چون «مرگ آرتمیوکروس، ۱۹۶۲» اثر کارلوس فوئنتس، خشونت بهصورت خاطرهئی به ذهن متبادر میشود یا بهصورت ماجرائی بهیاد آمده بر زبان میآید، آنجا که مرد در بستر مرگ گذشتهئی بسیار دور را بهیاد میآورد. در اثری با عنوان «پدروپارامو، ۱۹۵۵» نویسنده، خوآن رولفو، حتی از این نیز فراتر میرود. در این داستان قهرمانان همه مردهاند و تنها بهصورت اصواتی در هوای دهکدهئی متروک باقی ماندهاند. در «خاطرات آینده، ۱۹۶۳» اثر النگارو، تعقیب و شکنجۀ کاتولیکها از طرف کایس و پیروانش چنان توصیف میشود که گوئی از یک عصر افسانهئی سخن میرود. نویسندگان دیگر، صریحاً انقلاب را چون خاطرۀ دوری تصویر کردهاند. خاطرات دلنشین آندرس ایدوآرته (متولد ۱۹۰۷) در رمانی بهنام «کودکی در انقلاب مکزیک، ۱۹۵۱» از آن جمله است. گذشته از این، لحن تلخ و گزندۀ آثاری که در واقع بازسازی تخیلی دوران حکومت دیاس و سالهای پیش از انقلاباند، از میان رفته است. در «لحظۀ بارانی، ۱۹۴۷» اثر اگوستین یانیاس، زندگی حقیر و غمانگیز شهری کوچک و غبارآلود، ناگهان در پایان کتاب حالتی شادمانه مییابد زیرا انقلاب، همچون نسیم جانبخشی شهر را در بر میگیرد. خوآن رولفو، پدرو پاراموی مالک را، اکنون که او و امثال او، برای همیشه از میان رفتهاند میتواند در سایه تفاهم و همدردی خود بگیرد.
انتقاد سخت و تند نویسندگان نه بهگذشته بلکه بهدوران کنونی ارتباط دارد. کارلوس فوئنتس، بهخصوص با نویسندگانی که مشکلات مکزیک امروز را ناشی از ضعفهای اخلاقی مردم آم میدانند هم عقیده است و خاصه با نیاز فرد مکزیکی بهتحمیل خشونتآمیز خود بر دیگران و نشان دادن machismo یا مردانگی خود آشنائی دارد. «آرتمیو کروس» اثر فوئنتس تجسمی از این خصوصیات اخلاقی است. «کروس» مردی است که بهاتکاء اوضاع پس از انقلاب، در عرصۀ سیاست بهقدرت میرسد و پس از آن روزنامهها و صنایع را تحت نظارت شدید خود میگیرد. در «آنجا که هوا پاکتر است، ۱۹۵۸» فوئنتس خواننده را با انبوهی از مردم گوناگون، بانکداران، شاعران، انگلها و هنرپیشگانی که در آشفته بازار پس از انقلاب بار خود را بسته و ثروت اندوختهاند آشنا میسازد. در اینجا و نیز در «وجدانهای پاک، ۱۹۵۹» نویسنده بهتشریح جامعهئی میپردازد که در چنگال مشتی فریبکار گرفتار آمده است. اینان هیچ بیم ندارند که یاران خود را فریب دهند و با سواستفاده از آرمانهائی که خود نماینده آنها بودهاند راه ترقی را هموار سازند. بدین گونه، فوئنتس بهخواننده هشدار میدهد که طرف فاتح، لزوماً طرف معصوم نیست. او و نسل او دیگر نمیتوانند بهجانبداری از سیاه و سفید برخیزند. روساریو کاستیانوس (متولد ۱۹۲۵) نیز که در کتاب «بلون کنان، ۱۹۵۷» بهتشریح روابط میان سرخپوستان و مالکان سفید یا مستیسو میپردازد بههیچ وجه آنان را «خوب» یا «بد» مطلق نمیداند بلکه بهصورت دونژاد بهیک اندازه درنیافتنی مینگرد که هیچ یک عالماً و عامداً خبیث نیستند. ویسنته لنی یرو (متولد ۱۹۳۳) در رمان بنّاها، ۱۹۶۴-که در صفحه ذکر آن گذشت- با فصاحت تمام نشان میدهد که در مورد حوادث خشونت بار نسبت جرم یا بیگناهی بهکسی دادن کاری بس مشکل است. این رمان داستانی پلیسی است. در این داستان محافظ شبانهئی بهقتل میرسد. اشخاص مختلف داستان و نیز خود نمایندۀ پلیس، در ذهن خویش بهقتل اعتراف میکنند. قصد لنی یرو آن است که بهخواننده نشان دهد که میان «جرم» و «بیگناهی» نمیتوان مرز مشخص و قاطعی قائل شد که کاری باطل است. نسل جوان نویسندگان مکزیک با کسب تجربه و مهارت در صنایع ادبی از سادگی اولیه دور افتادهاند. فوئنتس در تازهترین اثر خود «تعویض پوست، ۱۹۶۸» بهتجلیل از رمان موج نو دست زده و نسبت بهراهی که تاکنون در زمینۀ رمان پیموده-که تأثیر متقابل جنسی و لفظی چهار شخصیت باشد مسیری انتزاعیتر را انتخاب کرده است. معاصرین جوانتر او، خوزه آگوستین، سالوادور الیسوند و خوآنگار سیاپونسه برای خوانندگان شهرنشینِ هر روز آگاهتر و هشیارتری مینویسند. آثارشان بههیچ رو نه رنگ محلی دارد و نه امتیازی برای نایحه خاصی قائلند. موضوع داستانهای خود را نیز در میان طبقۀ متوسط، دنیای مشحون از لطائف و گفتوگوهای عامیانه مییابند و مسأله بیگانگی انسان در آثار آنان مسألۀ عامی و همگانی است.
اکره بسیاری از نویسندگان جدید مکزیک ار هم آواز شدن با نظم موجود و خیراخلاقی، منبعث از عقاید اکتاویوپاس، آلفونسو ریس و دیگران است که موکداً هنرمند را آزاد و غیرمتعهد دانستهاند. بهگفتن این نکته نیازی نیست که نقاشان دیواری پس از انقلاب با چنین نظریهئی در هنر کاملاً بیگانه بودندهاند، اما برای نویسندگانی که در فضای نامتعادل مکزیک نو دم میزنند اثبات این آزادی بیش از پیش ضرورت دارد مییابد. در رمان، نویسنده با بیتفاوت ماندن نسبت بهحوادث روز و در عین حال لحن انتقاد را حفظ کردن، آزادی خود را اعلام میدارد. در شعر، این آزادی بهصورت آزادی شاعر در انتخاب هر موضوعی که توجه او را بهخود میکشد نمایان گشته است. از نظر اکتاویپاس، در جامعه بورژوازی شاعر که با همۀ ارزشهای آن سر ستیز دارد وجودی بیگانه خواهد بود. شعر، انسان را با دنیائی دیگر، با دنیای تخیل و آن وحدت اساسی که اجتماعی در همش میکوبد نزدیک میسازد. برای بشریت بیگانه و پیوند گسیخته، که هر روز در چنگال ماشین گرفتارتر میشود، شعر همچون چراغی است که راه رستگاری را مینماید. بسیاری از اشعار خود پاس، بالاخص شعر با شکوه «سنگ آفتاب، ۱۹۵۷» تأئیدی بر این نظر است. پاس در این شعر، اساطیر استک و یونانی را در هم میآمیزد و بدین ترتیب وحدت همۀ اشیاء را در دور ابدی آفرینش و مرگ آشکار میسازد. مجموعۀ تازۀ اشعار برگزیده پاس که زیر عنوان «Poesia en movimiento، ۱۹۶۶» بهچاپ رسیده نشان دهندۀ تداوم سنت شعری مکزیک از زمان لوپس رولارده بهاین سو است. در این مجموعه درخشان از آنچه شعر اجتماعی نام دارد اثری نمیتوان یافت. شاعران دیگری چون خوزه امیلیو پاچکو (متولد ۱۹۳۹)، خائیمه سابینس (متولد ۱۹۲۵)، مارکو آنتونیو مونتس ده اوکا (متولد ۱۹۳۲)، خائیمه گارسیاترس (متولد ۱۹۲۴) و روبن بونیفاس نونیو (متولد ۱۹۲۳) در عین حال که لحنی شدیداً فردی را در شعر خود حفظ کردهاند، همه در ایجاد زبانی شاعرانه سخت کوشیدهاند.
فرهنگ مکزیک از چنان تنوع و تحرکی برخوردار است که جنبههای گوناگون آن را در این مختصر بررسی کردن کاری دشوار است. برجستهترین سیمای این فرهنگ نویسندگان و روشنفکرانی هستمد که سالیان دراز در این کشور زیسته و بهمیهن خود و آینده آن شدیداً دلبستگی نشان دادهاند در عین حال که حق انتقاد را برای خود محفوظ نگه داشتهاند. این دلبستگی همراه با انتقاد بهزمان فرناندس ده لیسا اردی (۱۸۲۷-۱۷۷۶) رماننویس و روزنامهنگار اوائل قرن نوزدهم میرسد و بهصوتر سنتی تا بهامروز برقار مانده است.
انقلاب کوبا نیز تأثیری شگرف بر حیات فرهنگی این سرزمین داشته است، هر چند تحولی که در اوضاع سیاسی و اجتماعی این کشور روی داده تازه است و هنوز زمان داوری قاطع فرا نرسیده است.