صندوق پستی ۱۱۳۲-۱۵ شمارهٔ ۳۰

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۱۶ توسط Zahram (بحث | مشارکت‌ها) (تايپ تا پايان ستون اول صفحه ۱۲۷)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۰ صفحه ۱۲۸

آقای سعید م. (تهران)

متأسفیم که داستان فانتزی خری که شاهزاده شد بیشتر در روال یک هفته نامهٔ فکاهی است. از این که کار دوستان و همکاران ما مورد تأئید شما همکار قدیمی است به خود می‌بالیم.


آقای م.ر. نورائی(مشهد؟)

داستان‌تان بسیار بامزه بود و دوستان کلی خندیدند، ولی، خُب، شما که آن را برای چاپ در مجله نفرستاده‌اید، به قدر کافی بدخواه داریم.


عومه ر.ف.(سقز)

دوست عزیز، لطفاً نسخه تایپ شده و دقیقاً غلط‌‌گیری شده‌ئی از لحاظ صحّت فواصل کلمات و غیره از آن قطعهٔ کردی برای ما بفرستید. دوستانی که اشعار و قطعاتی به زبان‌ها و گویش‌های رایج ایرانی برای ما می‌فرستند توجه نمی‌کنند که ما، الزاماً، به آن زبان‌ها یا گویش‌ها آشنائی نداریم و امکان مغلوط چاپ شدن آن‌ها فراوان است. بدین ترتیب ما را از چاپ این قطعات و اشعار محروم می‌کنند.


آقای سیامک ت. (تهران)

با هر زحمتی که بود قصهٔ «شیر» را خواندم. پشتک و واروهائی که در جمله‌بندی‌ها زده‌اید یک زحمت، و بی‌توجهی در نوشتن، یک زحمت دیگر. کما این که آخرش من نتوانستم بفهمم اسم آن بچه چیست. در خواناترین مورد مهری است با دو زبر که دست کم دومیش معلوم نیست مربوط به حرف دوم یا سوم کلمه می‌شود؛ و در جاهای دیگر مهمدی، محمدی، مهدی و محمری و شاید چیزهای دیگر هم می‌شود خواند. معلوم نیست خطی که به قصد خوانده شدن نوشته نشود حکمت بالغه‌اش چیست.

موضوع مهمتر، خود داستان است. شما که در نوشتن استعداد دارید ( و نمونه‌اش همین داستان حاضر) برای چه آن قدر به فرم می‌پردازید که نوشته‌تان از سکه بیفتد؟ کلاهتان را قاضی کنید ببینید این عبارت بی‌سروته، به این قصه که می‌توانست چیز خوبی باشد چی اضافه کرده است:

* شمیم سبزه‌ها بُراق می‌شدند. - شمیم به معنی بوی خوش است، و بُراق شدن اصطلاحاً حالتی است که خشم و آمادگی برای حمله‌ور شدن به حریف را آماده می‌کند. حالا بفرمائید ببینیم این «تصویر» چه می‌خواهد بگوید. *هراس ماشین، زوزه بدمست شغال‌های انگورستان را می‌خورد.

*گنجشک‌ها و ساران، شیون‌کنان از جا کندند، رو به طلوع شدند، به پرواز خواب‌آلود و سکر(!) - فقط باید گفت هیذا!

*دربان خَسته و سلاّنه شب از اتاق بیرون شد (و بعد) سرحال و شوخ (!) - کاری به معنی سلاّنه نداریم که لابد در واژگان حضرت‌تان مترادف خسته است؛ فقط می‌خواهم بدانم بالاخره تکلیف خواننده چیست: دربان را «خسته و سلاّنه» باید در نظر بگیرد یا «سرحال و شوخ»؟

*جلو چشمان وزغ کردهٔ دربان.

*تیمور به چرت بود. با هیکل نخراشیده‌اش در پوستین فوچکش [=قوچانیش] لفافه بود.

*فرنچ‌های آمریکائی داشتند، نو، به تن‌شان! به راه رفتن گشاد و بی‌معنی‌اشان(!) انگل بود.

*با دلش با دکتر گابی به کلنجار افتاد...

*هر نفس آه‌داری کشید و... او را به پائیدن گرفت...

*پشت انبار کارخانه... صدای آمدن چند مرد را داشت. از گونی‌ها موش و جوجه قرقی می‌رفتند و برمی‌گشتند.

*سرشان به راه و نجیب بود... داغمهٔ آنها می‌گفت به تن‌شان می‌ماندتا بپوسد.

***

ماشاءالله، با این انشاء پیشنهاد می‌کنیم شما هم کتاب‌های شولوخوف را ترجمه بفرمائید!


آقای غلامرضا همراز

مقالهٔ تقی رفعت ناقص است. صفحهٔ پنجم آن را نفرستاده‌اید.


آقای ک. کوشیار (کالیفرنیا)

با عرض تأسف، برای اشتراک باید به ترتیبی که در داخل جلد مجله اعلام شده است عمل بفرمائید.


آقای کاظم فیروزمند (تبریز)

۱) بله، آن یاران شهید برای همیشه در خاطرهٔ یکایک ما زنده‌اند: مناف، بهروز، صمد، پویان، و دوستان دیگر... و روزهای «خوشه» و آن نشست و برخاست‌ها... چه یارانی را از دست داده‌ایم! به راستی امروز سلطه‌جویانِ انحصارطلب به انکارِ چه آفتاب‌هائی می‌کوشند!

از دریافت اشعار منافِ زنده‌یاد سخت خوشحال خواهیم شد و از چاپ آنها و برگردان فارسی‌شان کتاب جمعه به خود خواهد بالید. کاش یکی از دستنویس‌هایش را بفرستید که عیناً در مجله چاپ شود، و البته به همراه شرح حال نسبتاً کامل‌تری از او.

۲) به کار گرفتن زبان گفتار و نوشتار «در آمیزه‌ئی متعادل» شیوهٔ مرضیه‌ئی است - البته با در نظر گرفتن سبک نویسندهٔ اصلی. ما هم چون شما معتقدیم که «به کار بردن زبان محاوره در داستان‌ها، با این که ممکن است ظاهراً خوشایند و فریبنده باشد نوعی آرمانگیری و رفع دردسر است» و از این بیشتر، فریب دادن خواننده است و لاپوشانی کردن فقدان قدرت در نویسندگی.

۳) پاسخ سؤالی را که در مورد ترجمهٔ «متجاوزها» کرده‌اید پس از خواندن آن عرض خواهم کرد. نگرانی‌تان دربارهٔ حجم قصه موردی ندارد. سلام‌های قلبی مرا قبول بفرمائید.


آقای بهرام افراسیابی

مجلّدات کتاب «عربستان بدون سلاطین» که برای خانم آزاده (و نه آقای آزاده) ارسال فرموده‌اید خدمت ایشان تقدیم شد. سپاسگزارند.


آقای ج. میلاگردی

لطفاً آدرس‌تان را برای دفتر مجله بفرستید. طرح‌هائی که ارسال داشته‌اید رسید و البته پاره‌ئی از آنها در مجله چاپ خواهد شد. کارهای اخیرتان به نحو محسوسی قوی‌تر است. به آیندهٔ توفیق‌آمیز شما اطمینان داریم. کاش از سن و سال‌تان و این که چه مدت است طراحی می‎کنید اطلاعاتی به ما می‌دادید.