چگونه نخستین انقلاب کارگری جهان به قدرت میرسد
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
«من بهنشانه نفرت از کسانی که میهنم را تسلیم کردهاند و بهنشانه نفرت از نظم کهنه اجتماعی آمدهام تا زیر پرچم کارگران پاریس بروم.»
سرهنگ روسل
اوت ۱۸۷۰
فرانسویها، بیخبر از همه جا و همه چیز، در رؤیا بهسر میبرند. ارتش مقتدر پروس و ارتش بیتحرّک و بیسازمان امپراتوری دوم فرانسه درگیر جنگاند. روز ۶ اوت از پورس [پاریس]، قوطی پخش شایعات، خبر میرسد که ارتش پروس شکست خورده و ۲۵۰۰۰ اسیر جنگی داده است. شایعه در همه جا میپیچد. روزنامه مارسییز آن را در بوق میدمد. هر کس مدعی است که متن خبر را خودش دیده است. ادمون دو گنکور در دفتر خاطراتش مینویسد: «چه توّهم غریبی!» اما نه.، این توّهم برای فرانسویانی که سهچهارمشان در خواب و خیالاند غریب نیست، عادی است. همان روزی که فرانسویها خیال میکردند فاتحاند. شهرهای فروشویلر و فورباخ سقوط میکنند و آلزاس تسلیم میشود.
فردای آن روز شهر گیج و ساکت و بیحرکت است. اما از آن عصر دوباره جنب و جوش شروع میشود. چون اپوزیسیون پی میبرد که شکست امپراتوری سکوی پرش بینظیری برای اوست. سرود مارسی یز و فریاد «زندهباد جمهوری!» در شهر میپیچد. دولت سراسیمه میشود و میخواهد بیست نفر از نمایندگان چپ، از جمله گامیتا، آراگو، و 'ژول فاور را دستگیر کند و به بل - ایل بفرستند. امیل اولیویه حکومت نظامی اعلام میکند و خواستار تشکیل مجلس میشود. روز ۹ اوت، در مجلس پیشنهاد ژول فاور مبنی بر فرستادن کمیتهئی ۱۵ نفری از نمایندگان تامالاختیار برای عقب راندن تهاجم خارجی از سوی رئیس مجلس مخالف قانون تلّقی و رد میشود. نمایندگان چپ بههیجان میآیند و مردم را برای نجات وطن فرا میخوانند. گرانیه دو کاسانیاک از این سرسختی اپوزیسیون حیرت میکند و فریاد میزند: « این که سرآغاز یک انقلاب است!»
اما انقلاب از بیرون مجلس آغاز میشود. کارگران بلویل بهمیدان کنکورد میریزند و فریاد میزنند: «مرگ بر اولیویه!» این خواست آنها اتفاقاً زود برآورده میشود. در پایان جلسه، کابینه او جایش را بهکابینه پالیکائو میدهد. وخامت وضع نظامی بهفضاحت اوضاع اقتصادی میکشد. روز ۱۳ اوت ورشکستگی مالی بهحدی است که مجلس مجبور میشود بهجای ۵۰۰ میلیون فرانک، دستور چاپ ۲۴۰۰ میلیون فرانک اسکناس جدید را بدهد.
در این میان وضع انقلابیون چگونه است؟ محافل کارگری بهسبب بیکاری یا اجبار بهکار کردن در صنایع، جنگی، مخالفت با جنگ و کنارهگیری از درگیری زیر عنوان صلحدوستی، در ضعف و بی سازمانی بهسر میبرند. تنها بلانکیستها ماندهاند که با کمال میل حاضرند بازی ۱۷۹۳ را تکرار کنند. «پیرمرد» که مخفیانه از بروکسل گریخته و بهپاریس آمده، اکنون دستجات مسلح و آمادهئی دارد. پس از چند جلسه در خانه ئود، تصمیم گرفته میشود که روز ۱۴ اوت بهایستگاه آتشنشانی لاویلت حمله برند و جنگافرازهای موجود در آن را ضبط کنند.
۱۴ اوت
جنگ هنوز دور است و بولوار لاویلت در این روز تعطیل، آرام و آراسته است. مردم دور شعبدهبازان حلقه زدهاند یا زیر آفتاب لَختکننده تابستانی بهآرامی گردش میکنند و میکوشند گرفتاریهایشان را فعلاً فراموش کنند. بلانکیستها هم این جا و آن جا پراکندهاند و انتظار رسیدن ساعت مقرر را میکشند. ساعت ۳ بعدازظهر، صدای سوتی بلند میشود. صد نفری بهسرعت گرد هم میآیند و بهایستگاه آتشنشانی هجوم میبرند. بلانکی و ئود پیشاپیش آنها حرکت میکنند. جنگ درگیر میشود. طرف، آن طور که تصور میشود، کوتاه نمیآید. سعی میکنند مذاکره کنند، اما گروهبانها سر میرسند و دوباره نبرد در میگیرد. فریادهای «زندهباد جمهوری!»، «مرگ بر پروسیها!» و «مسلّح شوید!» کسی را برنمیانگیزد. مردم وارفته و مبهوت مشغول تماشای یک رژهاند. بلانکی خود را در میان تودهئی که بیست سال بهدنبالش میگردد، و هنوز پیدایش نکرده، گم و گور میکند. شبهنگام، ئود و بریده در اثر بیاحتیاطی در بولوار دستگیر میشوند. پالیکائو، که یک دروغ بیشتر یا کمتر برایش تفاوتی ندارد، از این فرصت طلائی بهره میگیرد و [در مجلس] اعلام میکند: «اینها مزدوران پروسیاند. مدارکش در جیب من است و میتوانم نشانتان بدهم.» اما، بهگفته بلانکی، هیچ یک از نمایندگان نگفت: «نشان بدهید.»
پایان اوت
پالیکائو سیاست سکوت [در برابر حوادث] را منظماً دنبال میکند. مطبوعات فقط شایعات و اخبار نادرست پخش میکنند و با این کاربر اضطراب پاریسیها میافزایند. تییر، دشمن امپراطوری و جنگ، دوباره وارد صحنه میشود. اما نمیتواند نقش آقای «مگه بهشما نگفتم؟» را درست و حسابی بازی کند، چون نقش فرماندهی هم وسوسهاش میکند، چرا که در کتابهای تاریخیاش از هنر قشون و نقشههای جنگی آن قدر گفته بود که حال بتواند خودش را یک استراتژ واقعی بداند. تییر میخواهد مدافع پاریس باشد، بهبقیه فرانسه کاری ندارد. میگوید: «من بودم که تمام استحکامات پاریس را ساختم.» آرزو میکند که دشمن، پاریس را محاصره کند تا بهاو نشان بدهد که یک من دوغ چقدر کرده دارد. روز ۱۹ اوت، تصویبنامهئی ایجاد یک «کمیته دفاع از استحکامات پاریس» را اعلام میکند که بهزودی قرار میشود از خدمات آقای تییر هم استفاده کند. کمیتهچیها مشغول ورّاجیهای خودشان بودند که روز ۲ سپتامبر خبر سقوط سدان میرسد. تییر کاملاً گیج میشود. وزیر امپراتوری که این خبر را بهاو میدهد، از او میپرسد آیا قصد دارد کاری بکند؟ تییر جواب میدهد: «من دیگر هیچ چیز نیستم.»
۳ سپتامبر
پالیکائو صبح خبر فاجعه را بهمجلس میدهد، مجلس از هم وا میرود. هیچ کس نمیداند چه باید کرد. پارلمان از مردم بریده، پاریس در خود فر رفته و فرانسه هاج و واج است. نه احساسی هست نه فکری. گروهها، احزاب، افراد، همه درب و داغان شدهاند. اما شبهنگام - مثلاً شب ۶ اوت - پاریس تب میکند. مردم بهروزنامهفروشیها هجوم میآوردند با هم بحث میکنند، هیجانزده و مضطرباند. بهتزدگی جای خود را بهخشم و غضب داده است. ادمون دو گنکور در خاطراتش مینویسد: «سرانجام با منظره آشفته و متلاطم ملتی روبهرو شدهایم که تصمیم گرفته است خود را [با کمک] ناممکنهای ادوار انقلابی نجات دهد.»
۴ سپتامبر
در صبحگاه این یکشنبه ابری، نمایندگان هنوز نتوانستهاند تصمیمی بگیرند و در پیچ و تاب کلماتیاند که واقعیت را، بیآن تغییر دهد، از نظرها پنهان کند. اما توده مردم در این خط نیست. از ساعت ۱۰ صبح کارگران حومه پاریس و بورژواهای دموکرات در میدان کنکورد منتظر اعلام خبر خلع امپراتورند. حدود ساعت ۲، در پی اعلام تنفس مجلس، بخشی از گارد ملی که بهمردم پیوسته وارد مجلس میشود و مردم را بهدنبال خود میکشد. راهروها و تریبونها خیلی زود اشغال میشود. اشنیدر، رئیس مجلس، کرسیاش را ترک میکند. رژر، یکی از اعضای کمون آینده روی میز میرود و خطاب به تییر و سایر نمایندگان میگوید: «مردم دیگر صبر نمیکنند. ما تا ساعت ۲ صبر کردیم. حالا خودمان خلع امپراتوری را اعلام میکنیم.» 'گامبتا پشت تریبون میرود و با صدای گرم و صافش اعلام میکند: «لوئی ناپلئون بناپارت و سلسلهاش از این پس بر فرانسه حکومت نمیکنند.» هیاهو و همهمه ادامه دارد. ژول فاور بهترین راه خروج از بینظمی را در انجام مراسم سنّتی انقلابها میبیند و از مردم میخواهد با هم بهشهرداری بروند. مردم هم راه میافتند. ساعت ۴ بعدازظهر استقرار جمهوری اعلام میشود. شهر غرق در شادی است و پروسیها فراموش میشوند.
جلوی در مجلس مردی تفنگ بهدست مردم را دعوت میکند: «ورود آزاد است، داخل شوید.» و مردم هجوم میآورند. مردم، آشکارا، یهچیزی که واژگون کردهاند بیش از حکومتی قرار است بهآنها معرفی شود اهمیت میدهند. بهسقوط «دیکتاتور» و و عنوان جمهوری دلخوشاند و بهجنگ و فرانسه فکر نمیکنند. ساعت ۵ هنوز دستپخت پارلمان حاضر نیست. انقلابیون خارج شهرداری، انترناسیولیستها و بلانکیستها نمیخواند بلانکی، فلورنس، دولکلوز، و فلیکس پیا را در حکومت جا دهند. اما نمایندگان دست بهعصا شدهاند. چانه زدنها ادامه مییابد، چون هیچ نیروئی آن قدر قوی نیست که بتواند خواست خود را بر دیگران تحمیل کند. سرانجام تصمیم میگیرند بهطناب آرای عمومی آویزان شوند و تصویب میکنند بهطناب آرای عمومی آویزان شوند و تصویب میکنند که همه نمایندگان پاریس یک «حکومت دفاع ملی» با رهبری نظامی ژنرال تروشو تشکیل دهند، چون همه نمایندگان جمهوریخواهاند (جز تییر که او هم مجازاً جمهوریخواه است). بنابراین حکومت خود بهخود جمهوریخواه از آب در میآید.
با کنار گذاشتن نمایندگان ولایات، شکافی میان پاریس و شهرستانهاپیدا میشود و مردم پاریس منفور ساکنان شهرهای دیگر میشوند. سربازان روحیهشان را باختهاند، اما تروشو بهزودی قشون را سرو سامان میدهد، بهطوری که رژه نظامی ۱۳ سپتامبر او را قهرمان و نجاتدهنده پاریس میکند. توده کم حافظه او را یکی از قربانیان امپراتور بهحساب میآورد و فراموش میکند که در کودتای ۲ دسامبر او وَردست مارشال دوسن آرنو بود. پاریس غرق در شور و هیجان است، اما کسی نمیداند وضع بهکجا خواهد کشید.
بلانکی، که از ۴ سپتامبر مخفی شده بود، توصیه کرده بود: «مردم را بهگرفتن مجلس تشویق کنید. نمایندگان اپوزیسیون را مجبور کنید سقوط امپراتوری و برقراری جمهوری را اعلام کنند و بالاخره ئود و بریدو را که محکوم بهاعدام شدهاند از زندان نجات دهید.»
همه این کارها انجام شده بود و همه منتظر بودند که «پیرمرد» حالا چه خواهد گفت. بلانکی برخلاف انتظار توجه خود را معطوف مسأله میهن میکند. «وطن در خطر است.» این موضعگیری بلانکی، هوادارانش را سردرگم میکند. اما بهزودی متوجه اشتباه خود میشوند. در میان انترناسیولیستها هم نوسانهائی وجود دارد. شب ۴ سپتامبر، مجامع کارگری بیانیهئی خطاب بهمردم آلمان صادر میکنند: «فرانسه جمهوریخواه از تو دعوت میکند که بهنام عدالت، سلاحت را زمین بگذاری، و گرنه ما مجبور خواهیم شد تا آخرین نفر بجنگیم و از خون تو و خودمان سیل جاری کنیم. ما آنچه را که در سال ۱۷۹۳ برای اردوئی که علیه ما متحد شده بود گفتیم، علیه تو تکرار میکنیم؛ خلق فرانسه با دشمنی که سرزمینش را اشغال کرده است، صلح نمیکند.»
این بیانیه کارل مارکس را خشمگین کرد و آن را «شووینیسم خالص» خواند، چون در جهت مخالف خواست او برای هر چه سریعتر رسیدن بهصلح بود. با این همه، با کارگران فرانسوی توصیه کرد که کاری نکنند اساس جمهوری لرزان شود و امضای ترک مخاصمه بهخطر بیفتد. اما میدانیم که فرانسویها در آن زمان بهمواضع مارکسیستها توجه زیادی نداشتند و بیشتر مجذوب صدای دیگری بودند؛ صدای باکوئین، که بر ضرورت همراه کرد جنگ و انقلاب پافشاری میکند. از پایان ژوئیه، او دوستانش را با نامه بمباران میکرد که در تدارک قیام عمومی باشند. شورشهای ۸ و ۹ اوت در مارسی و پاریس بهتوصیه او در گرفت، اما خیلی زود فرو نشست. باکوئین که سالها زندان پیر و فرسودهاش کرده از این شکستها فقط یک نتیجه میگیرد: باید شخصاً در ماحرا دخالت کند. روز ۱۴ سپتامبر باکوئین از سویس بهلیون میرود.
اما پر پاریس وضع بهگونهئی است که باید اختلافهای عقیدتی را کنار گذاشت و فرانسویان را بهسرعت متحد کرد. در ۵ سپتامبر جلسه بسیار مهمی برگزار میشود. اعضای انترناسیونال سوسیالیستهای پیرو پیروان گرایشهای گوناگون تصمیم میگیرند. برای همبستگی و پیوستگی اقداماتشان، کمیته مرکزی از نمایندگان ۲۰ محله پاریس (هر محله چهار نماینده) تشکیل دهند و در هر محله یک کمیته مراقبت بهوجود بیاورند. در انتخاباتی که برگزار میشود کسانی که از افقها و مواضع کاملاً مختلف انتخاب میشوند و پیوند جدید و خوساتهای مشترکی میانشان پیدا میشود. این فدراسیون جدید با آن که نقش مهمی ندارد، بهعنوان یک «نیروی جدید» معرفی میشود. ژول والس در روزنامهاش «شورش» مینویسد: «ما در تمام شهر، شبکهئی از یک فدراسیون بهوجود آوردهایم. اینها ۸۰ نفر آدم فقیرند که از ۸۰ زاغه آمدهاند و بهنام تمام کوچههای پاریس که در فقر و مبارزهئیجوئی همبستهاند، حرکت خواهند کرد و اگر لازم شود حمله خواهند برد.«
روز ۶ سپتامبر حکومت دفاع ملی رأساً شهرداران و معاونان شهرداریهای [ناحیهئی] پاریس را منصوب میکند و بهاین ترتیب اعمال خودرسرانه رژیمی را که خود بهآن اعتراض داشت ادامه میدهد. . روز ۱۵ سپتامبر زیر فشار عناصر انقلابی تصمیم بهبرگزاری انتخابات شهرداریها بیش از انتخابات مجلس گرفته میشود. وضع پاریس روز به روز بدتر میشود. شمار بیکاران روز افزون است. روز ۱۷ سپتامبر کمیته مرکزی برنامهاش را اعلام میکند: انتخابات شهرداریها؛ گذاشتن پلیس در اختیار شهرداری؛ انتخاب و مسؤولیت قضات؛ آزادی مطلق مطبوعات، اجتماعات و تشکیل سازمانها؛ ضبط مواد اولیه مورد نیاز؛ جیرهبندی؛ مسلح کردن همه شهروندان؛ فرستادن کمیسرهائی بهولایات برای تشویق آنها به قیام. کمکم قدرت جدید از بطن زندگی مردم سر بر میآورد. شوراهای شهرداریها بهسبب نزدیکی، ارگانهای مورد توجه مردم میشوند. روز ۱۸ سپتامبر ارتشهای سوم و و چهارم آلمان بههم میپیوندند و محاصره پاریس شروع میشود. مبارزه کمونارها و حکومت دفاع ملی شدت میگیرد.
روز ۲۰ سپتامبر کمیته ۲۰ محله پاریس جلسه مهمی تشکیل میدهد و در قطعنامههای خود برای نخستین بار از کمون سخن بهمیان میآورد و اعلام میکند که «جمهوری نمی تواند با دشمنی که خاکش را اشغال کرده گفت و گو کند.» لحن، تندتر و مبارزهجویانهتر [از قطعنامههای پیشین] است. فردای آن روز برنامه بهحکومت تسلیم میشود اما ژول فری بررسی آن را تا ۲۸ سپتامبر بهتعویق میاندازد.
گارد ملی، از آن جا که فرماندهانش انتخابیاند، بهزودی در محلههای پیشرفتهتر مبدل بهیک نیروی چریکی واقعی میشود. تقریباً تمام نمایندگان کمیته محله ماهر کدام در رأس یک گردان قرار میگیرند. باشگاههای انقلابی نیز بهاین جوّ دامن میزنند و بهتدریج بهمردم میفهمانند که راه نجاتشان تنها در پا کردن 'متن ضخیم'کمون است. حتی بورژواها هم از این کارها بدشان نمیآید. چون نئاترها تعطیل است بهتماشای مجامع و اجتماعات پرسروصدا میروند و کنجکاوی خود را ارضا میکنند. معرکهگیران و خُلوضعها هم فراوانند که هر کدام نقشه «تنها راه» شکست پروس و خروج از این فلاکت را در دست خود دارد. اما نارضائی مردم در کنار همه این هیاهوها بهتدریج شکل میگیرد؛ نفرت از واسطهها و فروشندگان محتکر، جیرهبندی اجناس. ژنرال تروشو هرچند که از دفاع دم میزند، اما بهصلح میاندیشد و از احساس تبآلود میهندوستی مردم ناراحت است. با اوج گرفتن بحران، افدامات اقتصادی کمیتههای محلهها در سایه اقدامات مسلحانه گارد ملی میرود. تروشو نه تنها پروسیها، که پاریسیها را نیز در برابر خود میبیند. در آغاز ماه اکتبر گردانهای بلویل بهفرماندهی فلورنس چند بار بهمقابل شهرداری پاریس میآیند و خواهان اخراج مرتجعان از ادارات، انتخابات فوری و سربازگیری میشوند. حکومت مخالفت میکند. فلورنس و بلانکی تصمیم میگیرند قاطعانهتر عمل کنند و در جلسهئی از ۶۵ فرمانده گردان، پیشنهاد واژگون کردن حکومت و برپائی کمون را میدهند. تها ۱۲ نفر این قطعنامه را امضا نمیکنند، اما قضیّه بهگوش کراتری، رئیس پلیس، ميرسد و او بازداشت توطئهگران را میخواهد. بلانکی غیبش میزند و فلورنس به بلویل پناه میبرد و تصمیم بهمقاومت میگیرد. حکومت جا میزند و کراتری استعفا میکند.
۳۱ اکتبر
حکومت، تسلیم شهر متز و میانجیگری چهار قدرت برای امضای آتشبس حهت انتخابات مجلس را بهمردم اعلام میکند. مردم بهشدت برانگیخته میشوند و جداً بهفکر تعویض حکومت میافتند. اما حکومت جانشین کجاست؟ همه سازمانّای انقلابی از جمله سازمان بلانکی غافلگیر میشوند. یک جبهه متحد انقلابی وجود ندارد. هر گروه برای خود عمل میکند. روز ۳۱ اکتبر مردم بهشهرداری، مقّر حکومت میریزند. یکی از نمایندگان کمیته ۲۰ محله بالا میرود و برکناری حکومت جدید را میخوانند: دوریان (تنها عضو حکومت قبلی که مسأله دفاع ملی را جدی میگرفت)، لوئی بلان، لورو روسن، ویکتور هوگو، دولکلوز، بلانکی، فلیکس پیا، میلییر. دوریان خواستار اقدام از راه قانونی است.بقیه هم که غالباً نماینده مجلساند، متزلزل و مرددند. مگر میشود با یک مشت آدم مرّدد انقلاب کرد؟ پشت سر هم لیست پیشنهاد میرسد، اما بیفایده است. فلورنس از راه میرسد، بالا میرود و لیست خوش را میخواند. بحث در میگیرد. در این میان تروشو، فری و آدام از فرصت استفاده میکنند و میزنند بهچاک. ساعت ۳ صبح یک گردان از سربازان حکومتی از راه زیرزمین سربازخانه لوبو، بهشهرداری میرسد و حکومت را نجات میدهد. لیسا گاره مینویسد: «تزلزل پیشگامان، بکارت حکومت در ماه سپتامبر را بهآن بازگرداند.» حکومت در مراجعه بهآرای عمومی، در برابر ۵۵۷هزار رأی موافق فقط ۶۳هزار رأی مخالف داشت. پاریس جنگ داخلی نمیخواست، هرچند که حاضر بود بهیک انقلابی گردن نهد. جنگ، ضمن تقویت احساس وحدت ملی، نیروهای انقلابی را از هم پراکنده بود. حکومت، بگیر و ببند را آغاز میکند و باشگاهّا را میبندد، اما گرسنگی و قحطی همچنان پا برجاست. شهردارانی که روز ۵ نوامبر انتخاب میشوند اکثراً میانهرو و اعتدالیاند. اما وضع طوری است که بهزودی رو در روی حکومت دفاع ملی قرار میگیرند. در جلسات پایان ماه دسامبر، دلکلوز و کلمانسو یک بار دیگر موضوع کمون را مطرح میکنند و خواستار برکناری ژنرالهای مهم و سنگینتر شدن وزنه غیرنظامیان در حکومت میشوند. روز ۵ ژانویه بمباران پاریس آغاز میشود. منسجمترین گروههای انقلابی، گروه انترناسیونال، مشغول بازسازی خود میشود. در جلسه ۱۲ ژانویه تصمیم بهانتشار یک روزنامه ارگان میگیرد. روز ۵۶ ژانویه اعلامیهئی که ژول والس و تریدون نوشته بودند با امضای عدهئی منتشر میشود. امضاکنندگان خواستار کنار رفتن حکومت و برپائی کمون میشدند. تروشو واکنش نشان میدهد و عدهئی از امضاکنندهها را بازداشت میکند. روز ۱۹ ژانویه خروج سربازان برای مقابله با دشمن با شکست مواجه میشود. باز پرچمهای سرخ در پاریس بهگردش در میآید: «زنده باد کمون!» ژنرال تروشو کنار میرود و ژنرال وینوآ جایش را میگیرد.
۲۲ ژانویه
شب ۲۲ ژانویه مردم بهزندان مازاسی هجوم میبرند و فلورنس و زندانیان سیاسی دیگر را با فریادهای «زندهباد کمون!» آزاد میکنند. ظهر ۲۲ ژانویه گارد ملی و مردم جلوی ساختمان شهرداری جمع میشوند اما نمیدانند که حکومت پس از تجربه ۳۱ اکتبر به لوور تغییر مکان داده و فقط کارمندان و سربازان وفادارش را در شهرداری بهجا گذاشته است. ناگهان از داخل ساختمان تیراندازی شروع می شود. گارد بهفرماندهی رائول ریگو و ساپیا موضع میگیرد. ساپیا تیر میخورد و نیموآ با ژندارمهایش سر میرسد. شورشیان عقب مینشینند و سی کشته و زخمی بهجا میگذارند. پس از سقوط امپراتوری، نخستین بار است که فرانسویان همدیگر را میکشند. فردای آن روز ونیوآ شورشیان را «عمال پروس» میخواند و روزنامهها و باشگاهها را میبندد. وضع غیرقابل تحمل میشود. فرانسویان نه تنها با نارنجکهای ارتش پروس، بلکه با گلولههای وینوآ هم کشته میشوند. سرما و قحطی بیداد میکند. روز ۲۷ ژانویه بمباران قطع میشود. آتشبس امضا شده است. اعلام آتشبس، پرداخت ۲۰۰ میلیون فرانک غرامت و خلعسلاح استحکامات نظامی آشوب بهپا میمند. در ارتش منظم، نطفههائی از شورش بروز میکند. مردم بهمغازهها میریزند و اجناس را غارت میکنند. روز ۳۱ ژانویه گامبتا فرانسویان را بهمسّلح شدن و مقاومت فرا میخواند. بیسمارک، وحشتزده، برای مقابله با او دست بهکار میشود. گامبتا روز ۶ قوریه استعفا میکند.
باز انتخابات، باز بازی پارلمانتازیسم جهش انقلابی را خرد میکند. باز سرگرمی بالیستهای گوناگون، از پاریس، لوئی بلان، گاریبالدی، ویکتور هوگو، دولکلوز، تولن، مالون و میلییر انتخاب میشوند. اما شهرستانیها بهدستراستیهای افراطی رأی میدهند: در مجلس بوردو، ۴۰۰ نفر از نمایندگان سلطنتطلبند. گارد ملی تنها نیروی باقیمانده از انقلاب است و باید در برابر مجلس سلطنتطلب موضع بگیرد. در جلسه ۲۴ فوریه گارد ملی موضع میگیرد: «گارد ملی فقط از نمایندگان منتخب خودش اطاعت میکند. گارد ملی علیه هر نوع کوششی برای خلع سلاح اعتراض میکند و در صورت لزوم مسلحانه ایستادگی خواهد کرد.» شور انقلابی دوباره اوج میگیرد. روز ۲۵ فوریه، یک سرجوخه بهاتهام جاسوسی کشته میشود و جسدش را بهرودخانه سن میاندازند. روز ۲۶ فووریه گارد ملی توپهای شانزهلیزه و جنگافزارهای واگرام و پاسی را جمع میکند و بهباستیل، بلویل و مونمارتر میبرد. سنگربندی شروع میشود. فدرالیستها، برونل و پیازا، افسران شورشی را آزاد میکنند و انبار باروت دولتی را صبط میکنند. سپاهی که وینوآ برای مقابله میفرستند بهآنان میپیوندد. قدرت بهاردوی انقلاب باز میگردد.
روز ۲۷ فوریه حکومت اعلام میکند که در اول ماه مارس