چگونه نخستین انقلاب کارگری جهان به قدرت میرسد
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
«من بهنشانه نفرت از کسانی که میهنم را تسلیم کردهاند و بهنشانه نفرت از نظم کهنه اجتماعی آمدهام تا زیر پرچم کارگران پاریس بروم.»
سرهنگ روسل
اوت ۱۸۷۰
فرانسویها، بیخبر از همه جا و همه چیز، در رؤیا بهسر میبرند. ارتش مقتدر پروس و ارتش بیتحرّک و بیسازمان امپراتوری دوم فرانسه درگیر جنگاند. روز ۶ اوت از پورس [پاریس]، قوطی پخش شایعات، خبر میرسد که ارتش پروس شکست خورده و ۲۵۰۰۰ اسیر جنگی داده است. شایعه در همه جا میپیچد. روزنامه مارسییز آن را در بوق میدمد. هر کس مدعی است که متن خبر را خودش دیده است. ادمون دو گنکور در دفتر خاطراتش مینویسد: «چه توّهم غریبی!» اما نه.، این توّهم برای فرانسویانی که سهچهارمشان در خواب و خیالاند غریب نیست، عادی است. همان روزی که فرانسویها خیال میکردند فاتحاند. شهرهای فروشویلر و فورباخ سقوط میکنند و آلزاس تسلیم میشود.
فردای آن روز شهر گیج و ساکت و بیحرکت است. اما از آن عصر دوباره جنب و جوش شروع میشود. چون اپوزیسیون پی میبرد که شکست امپراتوری سکوی پرش بینظیری برای اوست. سرود مارسی یز و فریاد «زندهباد جمهوری!» در شهر میپیچد. دولت سراسیمه میشود و میخواهد بیست نفر از نمایندگان چپ، از جمله گامیتا، آراگو، و 'ژول فاور را دستگیر کند و به بل - ایل بفرستند. امیل اولیویه حکومت نظامی اعلام میکند و خواستار تشکیل مجلس میشود. روز ۹ اوت، در مجلس پیشنهاد ژول فاور مبنی بر فرستادن کمیتهئی ۱۵ نفری از نمایندگان تامالاختیار برای عقب راندن تهاجم خارجی از سوی رئیس مجلس مخالف قانون تلّقی و رد میشود. نمایندگان چپ بههیجان میآیند و مردم را برای نجات وطن فرا میخوانند. گرانیه دو کاسانیاک از این سرسختی اپوزیسیون حیرت میکند و فریاد میزند: « این که سرآغاز یک انقلاب است!»
اما انقلاب از بیرون مجلس آغاز میشود. کارگران بلویل بهمیدان کنکورد میریزند و فریاد میزنند: «مرگ بر اولیویه!» این خواست آنها اتفاقاً زود برآورده میشود. در پایان جلسه، کابینه او جایش را بهکابینه پالیکائو میدهد. وخامت وضع نظامی بهفضاحت اوضاع اقتصادی میکشد. روز ۱۳ اوت ورشکستگی مالی بهحدی است که مجلس مجبور میشود بهجای ۵۰۰ میلیون فرانک، دستور چاپ ۲۴۰۰ میلیون فرانک اسکناس جدید را بدهد.
در این میان وضع انقلابیون چگونه است؟ محافل کارگری بهسبب بیکاری یا اجبار بهکار کردن در صنایع، جنگی، مخالفت با جنگ و کنارهگیری از درگیری زیر عنوان صلحدوستی، در ضعف و بی سازمانی بهسر میبرند. تنها بلانکیستها ماندهاند که با کمال میل حاضرند بازی ۱۷۹۳ را تکرار کنند. «پیرمرد» که مخفیانه از بروکسل گریخته و بهپاریس آمده، اکنون دستجات مسلح و آمادهئی دارد. پس از چند جلسه در خانه ئود، تصمیم گرفته میشود که روز ۱۴ اوت بهایستگاه آتشنشانی لاویلت حمله برند و جنگافرازهای موجود در آن را ضبط کنند.
۱۴ اوت
جنگ هنوز دور است و بولوار لاویلت در این روز تعطیل، آرام و آراسته است. مردم دور شعبدهبازان حلقه زدهاند یا زیر آفتاب لَختکننده تابستانی بهآرامی گردش میکنند و میکوشند گرفتاریهایشان را فعلاً فراموش کنند. بلانکیستها هم این جا و آن جا پراکندهاند و انتظار رسیدن ساعت مقرر را میکشند. ساعت ۳ بعدازظهر، صدای سوتی بلند میشود. صد نفری بهسرعت گرد هم میآیند و بهایستگاه آتشنشانی هجوم میبرند. بلانکی و ئود پیشاپیش آنها حرکت میکنند. جنگ درگیر میشود. طرف، آن طور که تصور میشود، کوتاه نمیآید. سعی میکنند مذاکره کنند، اما گروهبانها سر میرسند و دوباره نبرد در میگیرد. فریادهای «زندهباد جمهوری!»، «مرگ بر پروسیها!» و «مسلّح شوید!» کسی را برنمیانگیزد. مردم وارفته و مبهوت مشغول تماشای یک رژهاند. بلانکی خود را در میان تودهئی که بیست سال بهدنبالش میگردد، و هنوز پیدایش نکرده، گم و گور میکند. شبهنگام، ئود و بریده در اثر بیاحتیاطی در بولوار دستگیر میشوند. پالیکائو، که یک دروغ بیشتر یا کمتر برایش تفاوتی ندارد، از این فرصت طلائی بهره میگیرد و [در مجلس] اعلام میکند: «اینها مزدوران پروسیاند. مدارکش در جیب من است و میتوانم نشانتان بدهم.» اما، بهگفته بلانکی، هیچ یک از نمایندگان نگفت: «نشان بدهید.»
پایان اوت
پالیکائو سیاست سکوت [در برابر حوادث] را منظماً دنبال میکند. مطبوعات فقط شایعات و اخبار نادرست پخش میکنند و با این کاربر اضطراب پاریسیها میافزایند. تییر، دشمن امپراطوری و جنگ، دوباره وارد صحنه میشود. اما نمیتواند نقش آقای «مگه بهشما نگفتم؟» را درست و حسابی بازی کند، چون نقش فرماندهی هم وسوسهاش میکند، چرا که در کتابهای تاریخیاش از هنر قشون و نقشههای جنگی آن قدر گفته بود که حال بتواند خودش را یک استراتژ واقعی بداند. تییر میخواهد مدافع پاریس باشد، بهبقیه فرانسه کاری ندارد. میگوید: «من بودم که تمام استحکامات پاریس را ساختم.» آرزو میکند که دشمن، پاریس را محاصره کند تا بهاو نشان بدهد که یک من دوغ چقدر کرده دارد. روز ۱۹ اوت، تصویبنامهئی ایجاد یک «کمیته دفاع از استحکامات پاریس» را اعلام میکند که بهزودی قرار میشود از خدمات آقای تییر هم استفاده کند. کمیتهچیها مشغول ورّاجیهای خودشان بودند که روز ۲ سپتامبر خبر سقوط سدان میرسد. تییر کاملاً گیج میشود. وزیر امپراتوری که این خبر را بهاو میدهد، از او میپرسد آیا قصد دارد کاری بکند؟ تییر جواب میدهد: «من دیگر هیچ چیز نیستم.»
۳ سپتامبر
پالیکائو صبح خبر فاجعه را بهمجلس میدهد، مجلس از هم وا میرود. هیچ کس نمیداند چه باید کرد. پارلمان از مردم بریده، پاریس در خود فر رفته و فرانسه هاج و واج است. نه احساسی هست نه فکری. گروهها، احزاب، افراد، همه درب و داغان شدهاند. اما شبهنگام - مثلاً شب ۶ اوت - پاریس تب میکند. مردم بهروزنامهفروشیها هجوم میآوردند با هم بحث میکنند، هیجانزده و مضطرباند. بهتزدگی جای خود را بهخشم و غضب داده است. ادمون دو گنکور در خاطراتش مینویسد: «سرانجام با منظره آشفته و متلاطم ملتی روبهرو شدهایم که تصمیم گرفته است خود را [با کمک] ناممکنهای ادوار انقلابی نجات دهد.»
۴ سپتامبر
در صبحگاه این یکشنبه ابری، نمایندگان هنوز نتوانستهاند تصمیمی بگیرند و در پیچ و تاب کلماتیاند که واقعیت را، بیآن تغییر دهد، از نظرها پنهان کند. اما توده مردم در این خط نیست. از ساعت ۱۰ صبح کارگران حومه پاریس و بورژواهای دموکرات در میدان کنکورد منتظر اعلام خبر خلع امپراتورند. حدود ساعت ۲، در پی اعلام تنفس مجلس، بخشی از گارد ملی که بهمردم پیوسته وارد مجلس میشود و مردم را بهدنبال خود میکشد. راهروها و تریبونها خیلی زود اشغال میشود. اشنیدر، رئیس مجلس، کرسیاش را ترک میکند. رژر، یکی از اعضای کمون آینده روی میز میرود و خطاب به تییر و سایر نمایندگان میگوید: «مردم دیگر صبر نمیکنند. ما تا ساعت ۲ صبر کردیم. حالا خودمان خلع امپراتوری را اعلام میکنیم.» 'گامبتا پشت تریبون میرود و با صدای گرم و صافش اعلام میکند: «لوئی ناپلئون بناپارت و سلسلهاش از این پس بر فرانسه حکومت نمیکنند.» هیاهو و همهمه ادامه دارد. ژول فاور بهترین راه خروج از بینظمی را در انجام مراسم سنّتی انقلابها میبیند و از مردم میخواهد با هم بهشهرداری بروند. مردم هم راه میافتند. ساعت ۴ بعدازظهر استقرار جمهوری اعلام میشود. شهر غرق در شادی است و پروسیها فراموش میشوند.
جلوی در مجلس مردی تفنگ بهدست مردم را دعوت میکند: «ورود آزاد است، داخل شوید.» و مردم هجوم میآورند. مردم، آشکارا، یهچیزی که واژگون کردهاند بیش از حکومتی قرار است بهآنها معرفی شود اهمیت میدهند. بهسقوط «دیکتاتور» و و عنوان جمهوری دلخوشاند و بهجنگ و فرانسه فکر نمیکنند. ساعت ۵ هنوز دستپخت پارلمان حاضر نیست. انقلابیون خارج شهرداری، انترناسیولیستها و بلانکیستها نمیخواند بلانکی، فلورنس، دولکلوز، و فلیکس پیا را در حکومت جا دهند. اما نمایندگان دست بهعصا شدهاند. چانه زدنها ادامه مییابد، چون هیچ نیروئی آن قدر قوی نیست که بتواند خواست خود را بر دیگران تحمیل کند. سرانجام تصمیم میگیرند بهطناب آرای عمومی آویزان شوند و تصویب میکنند بهطناب آرای عمومی آویزان شوند و تصویب میکنند که همه نمایندگان پاریس یک