شعرهای کودکان
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
۵ شعر از کانادا
شعر برای آدمیزاد است
شعرها برای آدمیزادند، دور یا نزدیک
از بزهای کوهی یا آهوها سخن میگویند.
شعرها با هم متفاوتند؛ هیچ یک بهدیگری شبیه نیست.
بعضی از پر سخن میگویند بعضی از پرواز بادبادک
امّا شعر من دیگرگونه است، نه بهخاطر اسمش
به خاطر خودم که آن را سرودهام.
کتی کردملی
۹ ساله
درخت پیر
درخت پیر از باد فروافتاده
امّا همچنان سربلند است.
شارون دومون
۱۰ ساله
خورشید
خورشید، درخشان است
هر روز درخشان است
امّا گاهی
سرما از راه میرسد
و خورشید را میپوشاند.
و گًلها میشکوفند
شانون مک دونالد
۷ ساله
باز خواهند گشت
وقتی نگاه میکنم میبینمشان
طوقیها در آسمان
بهسوی جنوب پر میکشند
جائی که هوا گرم است.
امّا بازخواهند گشت
آری!
شلی نمت
۱۰ ساله
خداحافظ
هنگامی که زمستان فرا میرسد
پائیز برگهایش را بهزمین میریزد
و زمزمه میکند: خداحافظ
جانت نوت
۱۱ ساله
یک شعر از کره
نقشهٔ جهان
مشق من کشیدن نقشهٔ جهان است
تمام دیشب را نقاشی کردم
امّا هنوز نیمی از آن مانده است.
اگر کشور تو نبود و کشور من نبود
و تمام جهان کشوری بزرگ بود
چه آسان میشد نقشهٔ جهان را کشید
یون سوک - جونک
۴ شعر از فلسطین
دختر همسایه
درختها پر از میوه بود.
هواپیماهای دشمن میآمدند اردوگاه و درختها را بمباران میکردند.
برگهای سبز میسوخت، سرخ گًلها فرو میریخت.
سیبها بهزمین میریخت، و دختر همسایه هم.
نوال احمد
۸ ساله
سرزمین
سرخ، یعنی انقلاب
سبز یعنی سرزمین حاصلخیز و بخشندهٔ ما
زرد، یعنی بیابان
چون مردم فلسطین از شهرها و دهکدههایشان آواره شدهاند.
مصطفی حسین
۱۱ ساله
پرچم
سیاه، برای غم...
سرخ، برای خشم...
سبز، برای سرزمین.
سعده رضوان
۶ ساله
حیوان بزرگ سیاه
این یک گور است، مَردِ مُرده را دیروز بهخاک سپردند.
از این جاده اتوبوسی گذشت.
وقتی هواپیماهای اسرائیل آمدند ما در خانه بودیم،
پنجره منفجر شد. پدر ما را از اتاق بیرون کشید.
ما، در پناهگاه پنهان شدیم. خانه ویران شد.
من به خانه رفتم تا کفشهایم بپوشم امّا پیدایشان نکردم.
بیهدف سرگردان بودیم. لباسی نداشتیم.
از کوه بالا رفتیم و در غار پنهان شدیم. همه غمگین بودند.
مردی پیش ما آمد و گفت: بالای کوه حیوان درندهای هست.
مادرم خواهر کوچکم را بغل کرد و پدرم مرا و برادرم را...
حیوان ما را تعقیب میکرد.
حیوان بزرگ سیاهی بود... در این موقع یک فدائی رسید
و تیر انداخت. حیوان فرار کرد.
زهیر محمود
۶ ساله
برگردان پوران صلح کل
سه شعر از کودکان سیاهپوست امریکائی
راههای نظاره کردن اشیا:
۱. گل سرخ
گل سرخ باز میشود چون جادهئی بهرؤیاهای رنگین
گلهای سرخ مثل مکانهائی امن در ملکوتاند
نظارهٔ گل سرخ مثل دیدن «زیبائی» است پس از روزی نفرتانگیز
گل سرخ نشانهٔ امید، طبیعت و زیبائی است
نظارهٔ گل سرخ مثل نظر کردن بهدنیائی است دست نخورده و رنگارنگ
گل سرخ نگاهِ زندهٔ همیشه و هرگز است
نظارهٔ گل سرخ مثل دیدن نخستین شئ است پس از یکصد سال
گل سرخ راه طبیعی نظر کردن بهاشیا است.
روز روزاریو
(کلاس پنجم)
۲. ابر
خزی است خاکستریفام و سپید و بدان نرمی
که گلی ختمی سر بر زند از مخدّهئی عظیم
در پیشگاه آسمان
کبوتری است سپید و پرّان در گسترهٔ آسمان
که فرو میریزد پرهای سپیدش را
ضمن عبور
گوئی است از پنبه که یکی آن را
در دشتی آبی فرو افکنده باشد
خرگوش سپیدی است جسته بر گسترهٔ آسمان
که دُمِ صف و پر پشت خود را از دست داده باشد
و مثل زمانی است که مادربزرگ من شروع بهبافتن کند و گلولهٔ کرکی را جا بگذارد.
پام ویلد
(کلاس هفتم)
۳. برکه
هر برکه که همچون آینهئی است
- رها شده در میان چمنزار
- برای بازتابندن آسمان.
قطره اشکی است فروچکیده از آسمان
- که سرانجام خنک شده باشد
- با باد شامگاهی.
دکمهٔ نقرهئی درخشانی
- فرو افتاده از نیمتنهٔ غولی
- که هرگز پیدا نخواهد شد.
ساخته شده از زمرد سبز
- قدحی است چینی
- در محاصرهٔ معابد سرسبز و پربرگ.
و نقشی است آبی
- فرو افتاده از سرِ تصادف
- بر قالی سبزِ تپهئی.
مولیهان کوویتس
(کلاس هفتم)
برگردان منصور اوجی