انحطاط هنری و انحطاط اجتماعی
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
نویسنده: ادلف سانچزواسکِز
مترجم: عباس خلیلی
- در شمارهٔ ۱۶ کتاب جمعه گفتاری خواندهاید بهنام «گفتگوئی درباب انحطاط». در این شماره نیز مسأله «انحطاط» مطرح میشود، و پس از این باز در این زمینه گفتاری خواهیم داشت بهنام «فرانتس کافکا و منتقدان کمونیست او». که باز همین مسأله در آن طرح میشود. هدف از این سلسله مقالات، یکی بهدست دادن مفهوم روشنی از «انحطاط» است، و دیگر زدودن این توهم که نویسندگانی چون کافکا، جویس پروست، بکت، صادق هدایت... منحط بودهاند.
(ک.ج)
در چند سال اخیرزیبائی شناسان مارکسیست در جهت فائق آمدن بر موضعگیریهای کاذب [انکارکنندگان خصوصیت ایدئولوژیکی هنر] بهویژه بر موضعگیری ناپختهٔ جامعه شناختی که شایعترین و ریشهدارترین آنها بود، گامهای مهمی برداشتهاند. با این همه، این فرایند برای گذشتن از فرمولبندی تزهای نظری کلّی و رسیدن بهتحلیل پدیدهٔ هنری ملموس با دشواریهای بسیاری روبهرو شده است. برای نمونه، در برخورد با پدیدهٔ نقاشی مدرن یا قصههای معاصر که در اندیشهٔ پروستچ[۱]، جویس[۲]، کافکا[۳] ریشه دارند مشکلاتی از آن شمار روی داد. همان طور که میدانیم در گذشته این مظاهر هنری را بهدلیل اینکه از دیدگاه زیبائی شناسانهٔ بهاصطلاح مارکسیستی - لنینیستی منحط شناخته شده بودنددربست کنار گذاشته بودند. این دیدگاه چند سالی است که دیگر در میان زیبائی شناسان مارکسیست، آن حمایتی را که پیش از آن برخوردار بود از دست داده است.
نکات اساسِ این موضع گیری (که ملهم از دو راههٔ لوکاچوار «یا فرانتس کافکا یا توماس مان»، آوانگاردیسمِ منحط یا رئالیسم است) چنین است:
هنر آنگاه که جامعهٔ منحطی را بیان یا تصویر میکند، با نگرش آن از چنین جامعهئی بر پایههای اجتماعی اقتصادی آن متکی نیست، و یا محتوای ایدئولوژیکی خود هنر باشد هنری منحط است. در حالی که اگر بر فرض این توصیف را بهعنوان صفات اختصاصی انحطاط هنری بپذیریم، مفهوم آن فیالمثل قصهٔ محاکمهٔ کافکا را دربرنمیگیرد، زیرا کافکا در این قصه برای فهم طبیعت انتزاعی، بیگانه و نامعقول مناسبات انسانی در جامعهٔ سرمایهداری ارائه میدهد. با توجه به این امر که هنرمند ملزم است که آگاهانه بنیادهای جامعه را نه فقط با انتقاد بلکه با ارائه مجموعهئی از راه حلها بهحرکت درآورد. انگلس، پیش از این پاسخ کامل و قانع کنندهئی ارائه داده است[۴]. در هر صورت بعد از مطالعهٔ آثار کافکا، ستونهائی که مناسبات بوروکراتی شدهٔ بشری بر آن قرار دارد دیگر نمیتواند بهثباتی نمایانده شود که پیش از آن بود.
دراینجا برای ما این مهم نیست که آیا مفهوم انحطاط، کافکا را (که بهوضوح در چارچوب تنگ دور راههٔ لوکاچی مقید نخواهد شد) در بر میگیرد یا نه، بلکه مهم این است که این اساساً مفهوم انحطاط را میتوان در باب هنر بهکار برد یا نه. از دیدگاه نظری این کار برد همان مفهوم سادهگرایانهٔ رابطه میان هنر و ایدئولوژی را نشان میدهد که در بالا به آن اشاره شد. این سادهگرائی خود ناشی از یک حرکت شتابزده از عنصر اجتماعی و ایدئولوژیکی بهعنصر هنری است، و این حالت که پلها فرو میریزد حلقههای میانی و ویژگیهائی که باید مورد توجه قرار گیرد، نادیده گرفته میشود.
مفهوم انحطاط، مفهومی نیست که دیگرگونی نپذیرد، یعنی که نمیتوان همیشه آن را بدون استثنا برای همهٔ اَشکال ایدئولوژیکی یا برای تمام پدیدههای هنری خاص یا دورههای اجتماعی خاص بهکار برد. هنر منحط با هنر یک جامعهٔ منحط یکی نیست؛ انحطاط در دورههای هنری، همان انحطاط در دورههای اجتماعی نیست. هنگامی یک جنبش هنری را میتوان منحط نامید که بهنهایت خود رسیده باشد، از آن بهبعد است که بهدلیل فقدان امکانات آفرینندگی بیشتر حرکت پس روِ خود را آغاز میکند. در ضمن میتوان گفت که یک ایدئولوژی منحط یا عناصری از آن میتواند خود را در آفرینش هنری جامعهئی القا کند که طبقهٔ اجتماعی حاکم آن، که زمانی مترقی بوده اکنون وارد عنصر زوالش شده باشد، امّا هیچکدام از اینها بهاین نتیجهگیری نمیانجامد که یک جامعهٔ در حال انحطاط، هنری ضرورتاً منحط («منحط» بهمفهومی که ما از این اصطلاح بهدست میدهیم.) بهوجود خواهد آورد، یعنی هنری که در نتیجهٔ ناتوانی از این دست دادن توانائی خود برای نوآوری یا آفرینش، در حال زوال است. این نتیجهگیری بههمان اندازه نادرست که این ادعای ا.ا. ژدانف در ۱۹۴۸: سوسیالیسم بهصرف این که تجلی یک مرحلهٔ برتر پیشرفت اجتماعی است، هنری پیشرو و برتر بهوجود خواهد آورد - با این همه، میتوانیم مقولهٔ پیشرفت را نه برای دو حوزهٔ مربوط، بلکه برای دو حوزهٔ جدا از یکدیگر بهکار بریم، کاری که مارکس همیشه میکرد. خلاصه، آنچه در خصوص مرحلهٔ صعودی یک جنبش اجتماعی یا طبقهٔ مسلط اجتماعی نادرست است، در برخورد با مرحلهٔ انحطاطش نیز نادرست است.
بهعقیدهٔ ما هیچ هنر واقعیئی نمیتواند منحط باشد. انحطاط هنری تنها با تحریفها و تحت فشار قرار دادن و تهدید برد نیروهای خلاقی پدیدار میشود که در اثر هنر عینیت مییابد. عناصر منحطی که یک اثر هنری ممکن است در خود داشته باشد، یعنی بدبینی، بینیروئی و کشمکش بهچیزهای ناهنجار و ناسالم و غیره، بیان طرز تلقی منحط دربارهٔ زندگی است. امّا از نظرگاه هنری این عناصر تنها میتوانند یکی از دو راه زیر را در پیش گیرد: یا آنها چنان قدرتمندند که نیروی محرک خلاقیت را میفرسایند، یا این که با اثر هنری یکی شده مغلوب میشوند، بنابراین از طریق دیالکتیک خارقالعادهٔ نفی در نفی بهتثبیت نیروی خلاقه بشر کمک میکند، که خود آشکارا نفی بینش منحط دربارهٔ زندگی است.
کاربرد مفهوم انحطاط برای هنر - چه بهشیوهٔ سادهگرایانهٔ ژدانف، چه در کاربرد ماهرانه ترلوکاچ - نشان میدهد که در بررسی رابطهٔ میان هنر و ایدئولوژی چگونه باید با دقت حرکت کرد. مباحثاتی که اخیراً بر سر کاربرد این مفهوم در گرفته نشان میدهد که در چارچوب زیبائی شناسی مارکسیستی کوششی جهت فائق آمدن بر خطای کهن جامعه شناختی یعنی یکی گرفتن انحطاط هنری با انحطاط اجتماعی صورت میگیرد[۵]. اما در عین حال نیاز