«خضر» در فرهنگ رسمی و فرهنگ عامّهٔ ایران ۳

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۷ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۹:۴۳ توسط Hadis (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۳ صفحه ۱۳۲


جزوه فرهنگی ترکمن، مازندران، گیلان و تالش

تقریباْ در اغلب نقاط حوزه‌های فرهنگی شمال ایران خضر کارکرد برکت‌رسانی را در تولید کشاورزی و دامپروری و نیز در فعالیت‌های تولیدی دیگری که در تأمین معاش مردم اهمیت دارد، دارا است. هم چنین با آب که یک عامل اصلی در فعالیت‌های کشاورزی، دامپروری و باغداری است، مربوط است و آب‌ها را به‌زیر فرمان دارد، در عین حال مشگل‌گشا و راهنما نیز هست. در این مناطق کارکرد خضر در تولید کشاورزی و دامپروری، در موارد متعدد، با آن چه در مناطق دیگر دیدیم همانند است.

در اغلب روستاهای ترکمن، مازندران و گیلان اعتقاد به«کاکل زدن» در محصولات کشاورزی مانند گندم، جو شالی و غیره که خوراک و تولید اصلی است، وجود دارد. کاکل زدن در نقاط مختلف با نام‌های متفاوت «تولون مِ»، «تندوره»، «کُلامِ»، «کول»، «تاق» و مانند آن نامیده می‌شود. اغلب معتقدند که عبور خضر موجب کاکل زدن می‌شود، و کاکل برکت می‌آورد. برای کاکل قربانی می‌کنند و اعتقاد دارند که اگر خون نریزند ممکن است خطری متوجه صاحب زمین بشود. چنین باورهائی در مورد دو شاخه شدن خوشه‌ها هم وجود دارد. هم چنین اگر هنگامی درو داس دست دروگر را ببرد، آن را خوش یمن می‌دانند. در نقاطی که نگهداری و پرورش کرم ابریشم معمول است، وقتی برای نوقان (کرم ابریشم) برگ توت می‌برند، اگر دست‌شان زخم بردارد آن را به‌فال نیک می‌گیرند و موجب برکت می‌دانند؛ و هر دو مورد با خون قربانی و فراوانی و برکت ارتباط پیدا می‌کند.

در روستای «شیرآباد» از توابی «رامیان»، «تندوره» گندم، جو و شالی، و «چارغوزه» شدن پنبه و خوشه «دوشاخه» گندم و شالی را نتیجه عبور خضر می‌دانند و نشانه فراوانی؛ برای آن گوسفند نر یا خروس قربانی می‌کنند، در غیر این صورت ممکن است «سر صاحبش را بخورد» یعنی ممکن است صاحب محصول بمیرد. در این ده به‌طور کلی فراوانی محصول را به‌سر خرمن‌ها می‌آیند با این گمان که یکی از آن‌ها ممکن است خضر باشد محترم می‌شمارند در ده «مزرعه» را از توابع «علی‌آباد کّتول» اگر محصول گندم و شالی خوب باشد خضر به‌آن نظر کرده‌است. معتقدند «خضر حیات دارد و مسیر هم دارد» یعنی حرکت می‌کند و آمد یا فراوانی تولید گوسفند و محصول زمین را از گذر کردن خضر می‌دانند. در ده «لاریم» جویبار شاهی قطعه زمینی را جداگانه به‌نذر خضر می‌کارند. در این ده برکت محصول کشاورزی را نتیجه نظر کردن خضر می‌دانند. در ده «پیمور» کلاردشت فراوانی گندم را از اثر نظر خضر می‌شمارند. در ده «زّرکه» آمل معتقدند وقتی محصول شالی خوب باشد خضر از آن عبور کرده است و نیز معتقدند خضر پسر امیرالمؤمنین است و امیرالمؤمنین سفره‌اش را روی مازندران تکان داده و به‌این سرزمین برکت داده است. دراین ده قصه‌ئی درباره خضر و برکت خرمن وجود دارد که با یکی دو قصه‌ئی که دراین باره از فارس دیدیم مشابهت دارد. این قصه از زبان یکی از اهالی ده چنین است: «یک زمین شالی بود و [صاحب آن] یک مزدور داشت. شالی را جمع کردند بردند بردند سرخرمن. شب که شد صاحب خرمن رفت خانه و مزدور سر خرمن خوابید. شنید صدای حرف می‌آید، دقت کرد دید دو سه نفر توی خرمن هستند و صحبت می‌کنند. یکی گفت آن قسمت شالی فلان قدر می‌شود، دیگری گفت آن قسمت دیگر بیش‌تر می‌دهد. سومی قسمت کوچکی از شالی‌ها را نشان داد و گفت هر چه هست در آن است. و بعد هر سه نفر رفتند. صبح که شد مزدور از صاحب زمین خواست همان قسمت کوچک را به‌جای مزد به‌او بدهد. صاحب خرمن گفت آن که خیلی کم است. مزدور گفت باشد. نوشته هم رد و بدل کردند. مزدور شالی خود را جداگانه و بعد از همه شالی‌ها کوبید. وقتی می‌خواست محصول آن را به‌خانه ببرد چند نفر را هم خبر کرد و هر چه می‌بردند تمام نمی‌شد، باقیمانده را به‌صاحب زمین بخشید. آن نفر سوم که به‌شالی‌ها اشاره کرده بود، خضر بود.»

در «ماسال» رضوانشهر اگر هنگام درو شالی داس دست دروگر را ببرد موجب برکت می‌شود. در ده «مهدی خان محله» ماسال و در ده «آبکنار» بندرانزلی که تولید ابریشم از منابع عمده درآمد مردم است اگر هنگام بریدن برگ درخت توت برای کرم ابریشم دست‌شان را ببرند آن را موجب برکت می‌دانند.

در آستارا معتقدند «شبِ خدرنبی» (= شب چلّه کوچک زمستان) زمین نفس می‌کشد و از آن پس برای کشت درخت مناسب است. در‌ آبادی «گلدیان» از توابع رودبار زیتون اگر از یک گل درخت زیتون چند دانه زیتون پیدا شود، آن را «تاق» می‌نامند و برایش قربانی و صدقه می‌دهند. هم چنین برای کاکل زدن گندم و جو که آن را هم «تاق» می‌نامند خروس یا گوسفند قربانی می‌کنند.

اعتقاد به‌از حرکت افتادن آب‌ها در یک لحظه معین، تقریباً در سراسر این مناطق وجود دارد. در نقاط مختلف این لحظه را در نمیه شعبان، ظهر عاشورا، شب قدر، ساعت تحویل سال و غیره می‌دانند؛ و آن را با عبور یا حضور امام زمان، لحظه شهادت امام حسین، لحظه شهادت امیرالمؤمنین و از جمله عبور خضر مربوط می‌دانند. در یکی از دهات گیلان (مهدی خان محله) به‌جای سکون آب معتقدند آب چشمه ده شیری زنگ می‌شود، که در ارتباط با شیر و دامداری قابل توجه است. به‌اعتقاد ترکمن‌ها در لحظه نامعینی از شب بیست و هفتم ماه رمضان که خضر عبور می‌کند آب‌ها از حرکت می‌ایستد. «شب بیست و هفت رمضان از لیالی متبرکه می‌باشد و آن را لیلةالقدر می‌خوانند و عقیده دارند که در این شب خضر مشغول گردش است و اگر به‌کسی تصادف کند آن شخص را خوشبخت و سعادتمند می‌گرداند.» ترکمن‌ها خضر را «خِضِر» تلفظ می‌کنند و او را از جمله پیمبران و همیشه زنده می‌دانند.

در این مناطق اعتقادات مربوط به‌خضر در موارد متعددی با امور دامپروری نیز ارتباط پیدا می‌کند. در «گمیشان» معتقدند که نباید از میان گله گوسفندانی که خوابیده‌اند رد شد چون خضر توی آن است. در «شیرآباد» رامیان اگر اتفاقاً گوسفندی سه قلو بزاید نظر کرده خضر است و باید برایش قربانی داد. در «زرکه» آمل اگر گوسفندان زاد و ولدشان زیاد بشود خضر آمده است. در ده «برفتان» علی‌آباد کتول اگر محصول شیر زیاد باشد نظر کرده خضر است. در اغلب روستاهای مناطق مختلف گیلان و مازندارن حدود اواسط بهار گوسفندان را به‌ییلاق می‌فرستند و معمولاً شیر روزی را که گوسفندان را به‌جانب ییلاق حرکت می‌دهند، به‌صورت‌های مختلف نذری می‌دهند. در بعضی نقاط با آن آش شیر درست می‌کنند و شیلان می‌دهند که قابل مقایسه است با آش شیری که در «پاریز» سیرجان در روز چهلم بهار نذر خضر می‌کنند.

در «ماسال» اگر ماست چرب نباشد و به‌اندازه کافی کره ندهد مایه ماست را عوض می‌کنند اما خانواده‌های دامدار با اکراه مایه ماست را به‌دیگران می‌دهند. معتقدند در این صورت برکت از خانه‌شان می‌رود. به‌این لحاظ خانواده‌ئی که مایه ماست می‌گیرد معمولاً مقداری نمک یا برنج در آن ظرف می‌گذارند. این رسم که تقریباً میان اکثر دامداران تالش رواج دارد کاملاً با آن چه در اعتقادات دامداران جبالبارز جیرفت دیدیم، مشابهت دارد. در آن‌جا نمک را که مال خواجه خضر می‌دانند، با این باور به‌جای مایه ماست می‌گیرند که مانع از بین رفتن برکت محصول شود.

در این مناطق نیز خضر راهنمای گمگشتگان بیابان و جنگل و کوه و مشکل‌گشای مردم هست و در بعضی نقاط از جمله در «گمیشان» دیدار او را موجب ثروتمند شدن می‌دانند. به‌اعتقاد اغلب مردم از جمله مردم «پیمور» کلاردشت، تا کسی خوب و پاک نباشد به‌دیدار خضر نایل نمی‌شود. کسانی که خضر را دیده‌اند، او را به‌صورت پیرمردی با لباس روحانی، یا با لباس پشمینه بلند و یا به‌صورت سیّدی با عمامه سبز و ریش بلند و از این قبیل توصیف می‌کنند.

علاوه بر این‌ها خضر در منطقه مازندران نماد دیگری هم پیدا کرده که عبارت است از نور و شهاب آسمانی. تا آن‌جا که تحقیق شده است چنین اعتقادی در مورد خضر جز در حوزه فرهنگی مازندران دیده نشد. در «رستمکلا»ی مازندران معتقدند خضر شب‌ها به‌صورت نور (شهاب آسمانی) به«امام‌زاده زین‌العابین» و «امام‌زاده سیدسازه» می‌آید. باور دارند که در فاصله‌ئی که شهاب در آسمان می‌گذرد، اگر کسی بتواند سه بار بگوید «چل گو (گاو)، چل رسن (طناب)، چل چنگو (میخ طویله چوبی)» هر مرادی داشته باشد برآورده خواهد شد. «در نزدیکی آمل محلی است به‌نام مصلّی و در آنجا مقربه‌ئی است که به‌نام خضر شهرت دارد. بیش‌تر دختران آمل هر شب پنجشنبه (چهارشنبه شب) به‌آنجا می‌روند و برای گره‌گشائی و شوهریابی به‌شبکه‌ها و میله‌های ضریح دخیل می‌بندند، و باور دارند که خضر در شب‌های پنجشنبه به‌شکل نور بیرنگی به‌درون مقبره می‌آید و به‌فرمان خداوند گره دخیل کسانی را که حاجت‌شان باید برآورده شود باز می‌کند.»

خضر و سیاگالش

در گیلان و تالش به‌عنصر اسطوره‌ئی دیگری به‌نام سیاگالش برمی‌خوریم که از جنبه‌های متفاوت با خضر وجوه مشترک دارد. سیاگالش موجودی است خیالی که در باورهای مردم این مناطق به‌ویژه در میان دامداران جای خاصی دارد. پاره‌ئی از اعتقادات مربوط به‌او از این قرار است: برای دیدن سیاگالش باید نیت پاک داشت. سیاگالش ممکن است به‌شکل حیوانات درآید، ولی معمولاً به‌شکل چوپان جوان بلندبالا و سیه چرده‌ئی ظاهر می‌شود. او دشمن شکارچی‌ها است. هر وقت حیوانی به‌ویژه گاو جنگلی (گوزن) در خطر انسان قرار بگیرد، سیاگالش به‌آن انسان ظاهر می‌شود. سیاگالش اگر با خوشی به‌کسی ظاهر شود او را خوشبخت می‌کند و اگر بر کسی خشم بگیرد او را آزار می‌دهد. وقتی سیاگالش به‌کسی ظاهر می‌شود، اگر آن شخص او را بشناسد، هرچه از خدا بخواهد برآورده می‌شود. سیاگالش به‌هر کس نظر کند زندگی پربرکت پیدا می‌کند. گاهی سیاگالش به‌صورت پیرمردی با لباس پشمی گالشی[۱] ظاهر می‌شود. اگر سیاگالش به‌کسی تخم‌مرغ بدهد و او آن را در انبار برنج بگذارد، آن برنج هرگز تمام نمی‌شود. کسی که سیاگالش را ببیند رمه‌ی گاو و گوسفندانش زیاد می‌شود. افسانه‌ئی هست که در کوه‌های کوکل‌مرز (Kowkal Marz) در دهستان «عمارلو» گاو نری سرگردان است. در اوایل بهار که گاوها را به‌ییلاق می‌برند گالش‌ها اغلب صدای او را می‌شنوند. معتقدند این گاو نسبت به‌صاحبش نافرمانی کرده و سیاگالش او را رانده است. «در میان شکارچیان مناطق دیلمان و طوالش به‌گوزن (بعضی مواقع بز) موسوم به‌سیاگالش که نگهبان و حافظ حیوانات است ایمان دارند. به‌همین جهت از شکار این حیوانات خودداری می‌کنند.»

چنان که پیداست بسیاری از اعتقادات مربوط به‌سیاگالش با باورهای مربوط به‌خضر در نقاط مختلف ایران مشابهت قابل توجهی دارد.

سیاگالش احتمالاً بازمانده اسطوره‌های کهن اقوام گیل یا تالش است و به‌نوبه خود در این فرهنگ‌ها نماد ذهنی نیازهای مادی مردمی است که معیشت‌شان مبتنی بر دامداری و شبانی است. چنین به‌نظر می‌رسد که اعتقادات مربوط به‌خضر و سیاگالش با توجه به‌کارکردهای همانندی که هر یک در جامعه خود داشته‌اند، ضمن برخورد فرهنگ‌ها در یک‌دیگر تداخل کرده‌اند. اما با وجود همه وجوه تشابه به‌وضوح می‌توان تشخیص داد که این دو، دو عنصر اسطوره‌ئی متعلق به‌دو جامعه متفاوتند که دارای کارکردهای مشابه‌اند.

با بررسی و مقایسه اعتقادات مربوط به‌خضر در حوزه‌های فرهنگی مختلف ایران خطوط اصلی سیمای خضر به‌این ترتیب مشخص می‌شود:

۱. خضر عامل برکت در شئون عمده تولید و معیشت و به‌ویژه در تولید کشاورزی و دامپروری است. از این رو با اسطوره‌های کهن جوامع کشاورز و دامدار ایران و آسیای غربی مربوط می‌شود.

۲. خضر موکل آب‌ها است و از این طریق معتقدات مربوط به‌خصر با کهنْ باوری‌های مربوط به«آناهیتا»، ایزدبانوی آب، پیوند می‌یابد.

۳. خضر پیامبری همیشه زنده و مشگل‌گشا و راهنمای مردم است. و به‌این لحاظ با جاویدانان کارکردهای مشترک دارد.

۴. باورهای مربوط به‌خضر با اعتقادات مربوط به‌آن دسته از چهره‌های مذهبی که در فرهنگ عامّه جائی دارند، درآمیخته است.

به‌این ترتیب خضر در فرهنگ عامّه ایران سیمائی اسطوره‌ئی - مذهبی پیدا کرده است.

خضر عامل برکت

اعتقادات و باورهائی که درباره خضر در زمینه تولید کشاورزی وجود دارد، به‌احتمال زیاد ریشه در اسطوره‌های خدابانوهای زمین و باروری در ایران و بین‌النهرین و دیگر تمدن‌های کهن مجاور ایران دارد[۲]، دیدیم که کاکلک گندم در کرمانشاه «جای پای خضر» نامیده می‌شود و در مازندران نیز آن را با عبور خضر مربوط می‌دانند. از طرف دیگر شواهدی هست که ارتباط اعتقاد به کاکلک گندم را با این اسطوره‌ها تأیید می‌کند. از جمله آن که در همه این اسطوره‌ها خون قربانی را برای باروری در کشتزار می‌ریزند. مشابهت یک افسانه چینی نزدیک به‌اسطوره سیاووش با رسم قربانی کردن برای کاکلک گندم در ده نودون (Nowdun) کازرون قابل توجه است. این افسانه چینی حکایت از کشته شدن شاهزاده‌ئی دارد که دشمنان پدرش او را تا گردن در خاک فرو می‌کنند و سپس گاوآهن بر سرش می‌رانند[۳] در دهکده «نودون» اگر گندم کالک بزند برایش قربانی می‌کنند و سر حیوان قربانی شده را زیر خاک می‌کنند و خیش از روی آن می‌گذرانند، و معتقدند که اگر این کار را نکنند صاحب زمین می‌میرد. هم چنین در اغلب روستاها معتقدند که اگر برای کاکلک خون نریزند «سر صاحبش را می‌خورد» یعنی صاحبش می‌میرد. در «نومندان» تالش خون قربانی روز عید قربان را خشک می‌کنند و در آغاز تابستان با آب به‌کشتزارها می‌دهند. «آئین سیاووش» در ماوراءالنهر که سرزمین اصلی اسطوره اوست در آغاز تابستان انجام می‌یافته است که آغاز انقلاب صیفی است.»[۴] نیز با اسطوره‌های کهن جوامع کشاورزی پیوند دارد.

به‌همین ترتیب در آئین‌های مربوط به‌جوامع دامدار نیز نمونه‌های زیادی می‌توان یافت که با عقاید مربوط به‌خضر در میان دامداران ریشه‌های مشترکی دارد.

خضر موکل آب‌ها

چنان که دیدیم اعتقادات مربوط به خضر با آب ارتباط زیادی دارد. در حوزه‌های فرهنگی شمال ایران خضر صاحب آب‌ها است و در باورهای ترکمن‌ها در شب ۲۷ ماه رمضان هنگام عبور خضر آب‌ها از حرکت می‌ایستند. در «شهمیرزاد» در لحظه‌ئی از شب «تیرماسیزه» که خضر می‌آید، آب‌ها لال می‌شوند و آبشارها و جویبارها از صدا می‌افتند. در اصفهان اگر کسی آب به‌خواب ببیند معتقدند از چشمهٔ خضر به‌او آب داده‌اند. در گوشه و کنار ایران چشمه‌های بسیار به‌نام خضر وجود دارد، و بسیاری از چشمه‌ها را جای پای اسب خضر می‌دانند. در غرب فارس، در نزدیکی کازرون و در خرابه‌های «بیشابور»، باستان‌شناسان معبد نیایش آب را از دل خاک بیرون آورده‌اند و در ضمن کاوش‌ها دو مجسّمهٔ گاو که از نمادهای ایزدبانوی آب بوده و به‌هنگام آبادی معبد برفراز آن قرار داشته به‌دست آمده است[۵] اتفاقاً اعتقاد به‌گاو و یا گوسالهٔ خضر نیز مربوط به‌همین منطقه است و با توجه به‌ارتباطی که خضر با آب و احتمالاً با «آناهیتا» ایزدبانوی آب دارد، شاید رابطه‌ئی میان اعتقاد به‌گاو خضر و گاوهای سنگی نگهبان معبد آب در این منطقه وجود داشته باشد.

از سوی دیگر خضر، آناهیتا، و حضرت فاطمه زهرا دختر پیامبر اسلام در فرهنگ عامهٔ ایران اشتراکاتی دارند،[۶] و برخی از جنبه‌های اسطورهٔ آناهیتا که دیگر برای مردم مسلمان کارکرد خود را از دست داده به‌اعتقادات مربوط به‌حضرت فاطمه منتقل شده است. از جمله آناهیتا صاحب آب‌ها است و در اعتقاد شیعیان نیز نهرهای دجله و فرات، و بنا به‌باورهای مردم بعضی از روستاها، از جمله «ده صوفیان» سمنان، همهٔ آب‌های جهان مَهر فاطمهٔ زهرا است. و چنان که دیدیم خضر نیز صاحب آب‌ها است. هم چنین بنا به‌اعتقاد شیعیان نمک مَهر فاطمهٔ زهرا است و دیدیم که برخی روستاها نمک را از آن خضر می‌دانند. سمنو را هم که از جوانهٔ تازه روئیدهٔ گندم درست می‌کنند و در بسیاری از نقاط مرکزی ایران یک غذای نذری است، شب هنگام می‌پزند و معتقدند که سحرگاه حضرت فاطمه می‌آید و انگشت خود را در آن می‌زند و سمنو را تبرک می‌کند. قاووتی را هم که در شهمیرزاد و آذربایجان و آستارا با گندم و چند دانهٔ دیگر درست می‌کنند شب‌هنگام در اتاق خلوتی می‌گذارند تا خضر بیاید و با پنجهٔ خود به‌آن برکت ببخشد.

از سوی دیگر رابطه‌ئی که در بعضی نقاط میان زنان و نیازهای آنان با زیارتگاه‌های منسوب به‌خضر وجود دارد، تا حدی یادآور جنبه‌هائی از شخصیت اسطوره‌ئی آناهیتا است. چنان که در مراسم مربوط به زیارتگاه‌های بحرین و حوزهٔ بندرعباس و نیز در اعتقادات مربوط به‌زیارتگاه آمل دیدیم. هم چنین در کتاب یشت‌ها [اوستا] آناهیتا مظهر آب‌ها توصیف شده و ایزدبانوئی است که در امر زادن زنان مؤثر است و اعتقاداتی نظیر این‌ها را درباره خضر در روستاهای ایران می‌بینیم. در نومندان تالش هنگام زایمان زنان از خضر یاری می‌خواهند و در گیلان «اگر بچه دیر به‌دنیا بیاید مادر زائو (نوعروس) قرآن بر سر خود می‌گیرد و دور آوچا (= چاه آب) یا اطراف نهر یا رودخانه می‌گردد.»[۷]. خضر، پیامبر زنده

خضر چنان که دانستیم در فرهنگ عامه و در فرهنگ رسمی ایران از جمله جاویدانان است و به‌این لحاظ مشابهت‌هائی با «سوشیانت»در آئین زرتشتی و دیگر جاویدانان فرهنگ‌های ایرانی دارد. با این تفاوت که خضر رسالتی برعهده ندارد و در زمان بخصوصی برای اصلاح جهان ظهور نخواهد کرد. از جمله موارد اشتراک در جاویدانان اساطیری و مذهبی ایران این است که اغلب آن‌ها هرکدام به‌نحوی با آب مربوط می‌شوند. چنان که نقطه «سوشیانت»در آب دریاچۀ هامون نگهداری می‌شود. تا سرانجام در زمان موعود دوشیزه‌ئی به‌هنگام آب تنی آن نطفه را به‌خود بگیرد و از او سوشیانت به‌جهان آید. اسفندیار هم برای دست یافتن به‌روئین تنی که گونه‌ئی بیمرگی است در آب هامون تن می‌شوید. خضر نیز آب حیات خورده و یا چنان که در شاهنامه، آمده در چشمۀ زندگانی سر و تن شسته است.

خضر و شخصیت‌های مذهبی

چنان که گفته شد باورهای مربوط به‌خضر با اعتقادات مربوط به‌آن چهره‌های مذهبی که در فرهنگ عامه جائی دارند، مشابهت‌های قابل توجهی دارد. به‌ویژه چنین مشابهت‌هائی را در مورد حضرت علی نیز می‌بینیم. مثلاً در شهمیرزاد خضر را همان حضرت علی می‌دانند و معتقدند چشمۀ بزرگ شهمیرزاد بر اثر ضربت شمشیر آن حضرت از کوه جوشیده است و از این رو برای آن تقدسی قائلند. در نقاط دیگر ایران نیز چشمه‌هائی وجود دارد که آن‌ها را جای سم اسب علی می‌دانند. خضر و علی هر دو قهرمان قصه‌های مشکل‌گشا هستند. داستان منظومی هم دربارۀ خضر و علی وجود دارد که بارها به‌صورت کتابچۀ کوچکی به‌چاپ رسیده است. در این داستان عامیانه حضرت علی که هنوز کودک نابالغی است، روزی با کودکان عرب به‌بازی مشغول است که اتفاقاً خضر گذارش به‌آنجا می‌افتد. حضرت علی خضر را به‌نام صدا می‌زند و می‌گوید امروز به‌هر جا می‌روی مرا هم با خود ببر، خضر می‌گوید این کار ممکن نیست.

کی توانی تو که با ما قدمی‌ساز کنی

گر شوی همچو یکی مرغی و پرواز کنی

ده و دو گام زنم هر دو جهان را یک‌دم [۱]

نیست مانند من امروز کسی در عالم

به‌هرحال بنا به‌قراری که می‌گذارند، خضر یک بار از نظر حضرت علی غایب می‌شود و به‌مشرق می‌رود اما ناگهان آن حضرت را پشت سر خود می‌بیند. بار دیگر به‌مغرب می‌رود و این بار هم آن حضرت را می‌بیند که سر راهش ایستاده است.

طفل (علی)گفتا که آیا خضر ترا می‌نگرم

هست این لحظه دو ساعت که ترا منتظرم

خضر به‌سراغ «الیاس»می‌رود و داستان را برای او می گوید. الیاس جواب می‌دهد

... که آیا خضر نبی

هفت سال است که این طفل چنین کرده به‌ما

روزی آمد ته دریا و به‌من یاری کرد

چند روزی به‌من غمزده دلداری کرد.

سرانجام خضر به‌کنار چشمۀ آب حیات می رود تا آب بنوشد، اما آنجا هم دست حضرت علی با جام آب از ته چشمه بیرون می‌آید و به‌او آب می‌دهد، و در آخر داستان حضرت از خضر می‌خواهد که همیشه یار و کمک شیعیان او باشد. [۲]

ساخت این قصه شباهت زیادی به‌داستان موسی و خضر دارد، با این تفاوت که در این‌جا خضر و علی به‌جای موسی و خضر نشسته‌اند، و بنا به‌آنچه گردآوری شده است، به‌نظر می‌رسد این تنها تأثیری باشد که فرهنگ عامه از داستان موسی و خضر قرآن گرفته باشد.

خضر در فرهنگ عامه با دیگر شخصیت‌های مذهبی نیز مشابهت‌هائی دارد که در طول مقاله به‌آن‌ها اشاره شده است.

نکات دیگری دربارۀ خضر

در بعضی نقاط ممکن است خضر به‌جای «پری»یا به‌اصطلاح امروزی اغلب دهات «پیر»یک مکان یا چشمه یا درخت نشسته باشد. چنین است در مورد بیش‌تر درختان و چشمه‌هائی که نام خضر بر آن‌هاست. و این باقیمانده از اعتقاد به‌جاندار بودن همۀ جامدات و «مینو»داشتن آن‌ها در اعتقادات زرتشتی و قبل از آن است. چنان که در مورد پیرهای دوروبر «یزد»و جاهای دیگر نیز صادق است. [۳] و چنین است در مورد بسیاری از مساجد، درختان و چشمه‌ها که در اعتقادات مردمان شهرها و روستاها «پیر»دارند.

وظیفۀ مشکل گشائی و نجات‌بخشی که خضر در فرهنگ عامه دارد، او را با نیم خدایانی که رابط زمینیان و جهان خدایان بوده و اغلب به‌یاری مردمان برمی‌خواسته‌اند، مقایسه‌پذیر می‌کند. در کتاباعلام قرآن آمده است که: «می‌گویند الیاس نیمی فرشته و نیمی انسان است و در خشکی به‌نجات درماندگان می‌شتابد.»و می‌دانیم که الیاس برادر حضرت خضر است و حتی وظیفۀ نجات درماندگان خشکی را که در اینجا و در بیش‌تر متون قدیمی به‌او نسبت داده‌اند، فرهنگ عامه برعهدۀ خضر نهاده است. و در واقع این خضر است که نیمی فرشته و نیمی انسان است.

داستان موسی و خضر قرآن هم چنان که در دائره‌المعارف اسلامی و به‌نقل از آن در ترجمه و نفسیر قرآن زین‌العابدین رهنما آمده، [۴] ممکن است از داستان «گیل گَمَش»مایه گرفته باشد، و در این صورت «اوتناپیشتم» [یا، اوتَنهَ‌پیشتیم]که در حماسۀ گیل‌گمش به‌حیات جاویدان دست یافته است، می‌تواند همان خضر باشد. [۵]

به‌طور کلی از آنجا که فرهنگ‌های کهن آسیای غربی، ایران و آسیای میانه، طی تاریخ آمیخته‌گی‌های بسیار پیدا کرده‌اند؛ شخصیت‌های اساطیری یا شخصیت‌های مذهبی، آن‌ها که هاله‌ئی از اعتقادات و باورهای افسانه مانند بر گرد خود دارند، با عناصر فرهنگی ملّت‌های مجاور تداخل پیدا کرده‌اند. چندان که برخی از این شخصیت‌ها، از جمله «خضر»آمیزه‌ئی شده از عناصر مختلف، که گاهی در شناخت آن‌ها به‌تضادهائی هم برمی‌خوریم.

در بابخضر، هنوز گفتنی‌های بسیار هست، چون قصه‌ها، ضرب‌المثل‌ها و شوخی‌ها، ارتباط خضر با اساطیر ایرانی و غیرایرانی و با فرهنگ مادّی مردم، نام مکان‌ها، زیارتگاه‌ها، سنگ‌ها، چشمه‌ها و درختانی که در گوشه و کنار ایران به‌نام او وجود دارد، و مانند این‌ها که در این مقال مجال شرح آنها را نداشته‌ایم. بماند تا فرصتی دیگر.

^  به‌اعتقاد مردم تهران هر قدم خضر دوازده فرسنگ است. ^  این داستان به‌اختصار از کتابچه‌ئی با عنوان «حضرت مشکل‌گشا»نقل شد که توسط انتشارات جیبی (تهران، ناصرخسرو)چاپ شده نقل شد و با رونوشتی از نسخه‌ئی خطی مورخ 1344 قمری از همین قصه که متعلق به‌آقای رجائی زفره‌ئی است تطبیق داده شد.

^  «مینوی پدیده‌های طبیعت که چون روان و فرهر مردمان نیروئی جدا از طبیعت ایشان است در نزد انسان بدوی شکلی انسانی یا گاه حیوانی دارد... مانند سیاوش خدای نباتی در اساطیر ایران... و پیران در حوالی یزد که داستان‌های مشترکی در فرو رفتن به‌زمین دارند... و این [پیران]ظاهراً به‌معنی سالخورده نیست... پیر ممکن است صورت دیگری از [پری]باشد.»مهرداد بهار. اساطیر ایران صفحه سی و چهار ^  زین‌العابدین رهنما. ترجمه و تفسیر قرآنمقدمۀ سورۀ کهف. ^  دربارۀ گیل‌گمش نگاه کنید به: گیل‌گمش کهن‌ترین حماسه بشری در شماره 16 کتاب هفته وپهلوان‌نامۀ گیل‌گمش پژوهش و برگردان دکتر حسن صفوی.


  1. گلش‌ها یکی گروه شغلی هستند که در تمام مناطق کوهستانی از مشرق مازندران تا مغرب گیلان پراکنده‌اند و معیشت‌شان متکی بر گاوداری است. برای اطلاع درباره گالش‌ها نگاه کنید به‌هوشنگ پورکریم. گالش‌ها و تقسیم کار. مجموعه سخنرانی‌های هفتمین کنگره تحقیقات ایران.
  2. برای اطلاع بیش‌تر در زمینه اسطوره‌های خدابانوهای زمین و باروری نگاه کنید به‌مقدمه اساطیر ایران نوشته دکتر مهرداد بهار.
  3. جی‌جی کویاجی. جلیل دولتخواه. آئین‌ها و افسانه‌های ایران و چین باستان. از صفحه ۷۸ تا ۹۰
  4. مهرداد بهار. اساطیر ایران. مقدمه. صفحهٔ پنجاه و سه.
  5. «معجم‌البلدان آورده است که در نزدیکی «الیشتر» دو صورت در کوه نهاوند هست، یکی به‌شکل گاو و دیگری به‌شکل ماهی. گویند این دو صورت حافظ آب نهاوند هستند و آب نهاوند را تأمین می‌کنند. اهالی این تصاویر را «گاماسا» گویند.» محمدابراهیم باستانی پاریزی. خاتون هفت قلعه. ص ۲۸۴ - «کاکیل و کاوکیل - این هر دو به معنی شب و روز شانزدهم دیماه‌اند و به نظر می‌رسد جزء اول آن لفظ گاو باشد. اصل این جشن منسوب به افسانهٔ فریدون پادشاه داستانی است. در روز شانزدهم دی فریدون بر گاوی سوار شد، و این شبی است که گاو کشندهٔ ارادهٔ ماه ظهور نمود. و این گاوی است نورانی که شاخ‌هایش از زر و بقیهٔ بدنش از سیم است و ساعتی آشکار می‌شود و ناپدید می‌گردد. هرکس در ساعت ظهورش به‌او بنگرد دعایش مستجاب خواهد بود و گویند در این شب بر کوه بزرگ صورت گاوی پدیدار شود و اگر محصول آن سال خوب باشد دوباره نعره برآورد و اگر خشکسالی باشد یک بار فریاد کند.» حبیب‌الله بزرگ‌زاد. جشن‌ها و اعیاد ملی و مذهبی در ایران قبل از اسلام. صفحهٔ ۴۹. - هم چنین نگاه کنید به‌اعتقادات مربوط به‌گاو خضر در غرب فارس و نیز داستان گاو و سیاگالش در کوه‌های «کوکل مرز» عمارلو، که هر دو درهمین مقاله آمده است.
  6. «در دیلم نزد پیران به‌ویژه زنان پیر کوه‌های دور افتاده رسم است که رنگین‌کمان یا کمانهٔ آسمان یا قوس و قزح را مقدس شمرده آن را نشانه‌ئی از دختر پیغمبر می‌شمارند و چون شم‌شان به‌رنگین کمان بیفتد صلوات فرستاده شعری هم می‌خوانند که چنین است: زاراشو در پیرئن یا لمنگ اونی نشئن «زارا» همان «زهرا» و پیغمبر همان پیغمبر اسلام است. اگر کسی ریشهٔ کهن باوری و پیوند زهره ایزدبانوی آب را با سردستهٔ ایزدان جوّ یعنی ایزد تیر که زهره گاهی دختر آن شمرده می‌شود نداند، گمان خواهد کرد که بنیاد این گمان پیران و عوام دیلم از روزگار گسترش دین تشیع است. اما از اشارات این یادداشت‌ها دربارهٔ «تیر» و «آناهیتا» و این که تیر سرپرست و خدای حکما و دانشمندان و نویسندگان هم بوده، به‌وی مانند «هرمس» و «ادریس» همچون پیغمبر هم می‌گریستند، دانسته می‌شود که این رسم بسیار کهن از عقیده‌ئی بسیار کهن‌تر دربارهٔ ایزدان تیر و ناهید که همچون پدر و دختر هم گاهی تصور می‌شدند، سرانجام با ظرافت خاص اندیشهٔ ایرانی یا پیغمبر اسلام و دخترش که اتفاقاً نامش هم با زهره یکسان به‌نظر می‌آید، چون در دیلم زهرا و زهره را «زارا» و «زوره» تلفظ می‌کنند، تطبیق شده است.» احمد اقتداری. دیار شهریاران، جلد نخستین بخش دوم. صفحه ۹۵۸.
  7. محمود پاینده. آئین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم.