«بیگبوی» خانه را ترک میگوید
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
۱
الگو:بزرگ"مالگو:پایان بزرگ ادرت اصلا شلوار پاش نیس...
این صدا با وضوح از میان جنگل بلند شد، رفته رفته خاموش گردید و صدائی دیگر شبیه طنینی دنبال آن را گرفت:
«وقتی اونو درآورد دیدمش...
و دیگری با صدائی تیز، گوشخراش و مردانه:
«و اونو تو الکل شست...
بعد چهار صدا که هماهنگ با هم میآمیخت، بر فراز درختها پراکنده شد:
«و آویزانش کرد تو راهرو...
چهار پسر سیاهپوست در حالی که بیپروا میخندید، از جنگل بیرون آمدند و قدم به علفزار باز گذاشتند. با پاهای عریان تبلانه راه میرفتند، و با چوبدستیهای بلند پیچکها و بوتهّای درهم را میکوبیدند.
«کاشکی چند خط دیگه از این تصنیف رو بلد بودم.»»
«کاشکی منم بلد بودم.»
«آره، وقتی به اونجا میرسی که یارو شلوارشو تو راهرو آویزون کرده، دیگه مجبوری ساکت بشی.»
«هی، با راهرو چه کلمهای جور در میاد؟»
«نو.»
«جو.»
«مو.»
«چو.»
آنها خندان خود را روی علفها انداختند.
«بیگ بوی؟»
«ها؟»
«یه چیزی رو میدونی؟»
«چی رو؟»
«تو حتماّ دیوونهای!»
«دیوونه؟»
«آره، تو دیوونه عینهو ساس هستی!»
«واسه چی دیوونهم؟»
«آهای، کدومتون «چو» بگوشتون خورده؟»
«تو یه کلمهای میخواستی که با «راهرو» جور در بیاد، مگه نه؟»
«آره، اما «چو» یعنی چی؟»
«کاکاسیا، «چو» چوه دیگه.»
در حالی که برگهای سبز و دراز علفها را با پنجههای پاهاشان میگرفتند و میکشیدند، بیپروا خندیدند.
«خب، اگه «چو» چوه، پس چو یعنی چی؟»
«اوه، میدونم.»
«چیه؟»
«اون تصنیف مامانی یه همچین چیزیه:
- مادرت اصلا شلوار پاش نیس،
- وقتی اونون درآورد دیدمش،
- اونو تو الکل شست،
- و آویزونش کرد تو راهرو
- و بعداّ کشیدش به چو.»
بار دیگر خندیدند. شانههاشان را تخت به زمین چسبانده بودند، زانوهاشان را بالا نگهداشته بودند، و چهرههاشان درست در برابر خورشید بود.
«بیگبوی، تو دیوونهای!»
«از من دیگه چیزی نپرس.»
«کاکاسیا، تو دیوونهای!»
ساکت شدند، تبسم کردند، و پلکهاشان را به نرمی در مقابل آفتاب بر هم گذاشتند.
«های، زمین گرم نیس؟»
«عینهو رختخواب»
«خدایا، کاشکی میتونستم همیشه اینجا بمونم.»
«منم همینطور.»
«انگار این آفتاب قشنگ توی تمام بدنم گردش میکنه.»
«انگار استخونهام گرم شده.»
در دوردست یک ترن سوتی غمانگیز کشید.
«چهارمیش داره میره!»
«شلاقی میره!»
«رو خط سیخکی میدوه!»
«خداجون، میره به شمال، میره به شمال!»
در حالی که پاشنههای برهنهشان را روی علفها میکوبیدند، شروع کردند به آواز خواندن.
- این ترن عازم عرشه
- این ترن، اوه، هالهلویا[۱]
- این ترن عازم عرشه
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن عازم عرشه
- اگه سوارش باشی دیگه لازم نیس بترسی یا ناراحت باشی
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن...
- این ترن اصلا قمارباز سوارش نیس
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن اصلا قمارباز سوارش نیس
- این ترن، اوه، هالهلویا
- این ترن اصلا نه قمارباز سوارشه
- نه پرسه زنهای روز و نه ولگردهای نصفه شب
پاورقیها
- ^ عبارت عبری بمعنی «خایا نیایش تراست»