Kinaxixi
نسخهٔ تاریخ ۲۴ آوریل ۲۰۱۰، ساعت ۰۲:۲۵ توسط PardisParto (بحث | مشارکتها)
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
دو شعر از اگوستینونتو
- شاعر و رهبر آنگولا:
Kinaxixi
خوش داشتم بنشینم
روی نیمکتی در کیناکسیکسی
در ساعت شش بعداز ظهری داغ
و فقط بنشینم و ...
کسی میآمد
شاید
که در کنارم بنشیند.
و من چهرههای سیاه مردم را
میدیدم
که بی هیچ شتابی
رو به بالای شهر
میرفتند
در آن حال که حضوری نداشتند
در زبان کیمبوندوی دست و پا شکسته و شلوغی
که بدان
سخن میراندند.
میدیدم
گامهای خسته ی پیشخدمتانی را
که پدرانشان نیز پیشخدمت بودند،
و عشق را
اینجا میجستند و
افتخار را
آنجا،
و در الکل
خواهان چیزی ورای مستی
بودند
- نه سرخوشی و
نه نفرتی!
بعد که خورشید فرو مینشست
چراغها روشن میشد و
من
آواره میشدم
و فکر میکردم
که با اینهمه
زندگی ما، ساده است،
و بسیار ساده است
برای کسی که خسته است و
هنوز
ناگزیر
راه میرود.