آفرینش جهان در اساطیر چین ۲
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
ساختمان جهان
گزارشها و اسناد مربوط بهجهانشناسی چینی بیشتر از دورهی هان آخر است و با مطالعهی این آثار جهانشناسی چینی در دورهی پیش از «هان» نیز مشخص میگردد. در این زمینه از سه مکتب فلسفی یاد میشود: از مکتب سوانیه تنها این را میدانیم که پیروان این مکتب آسمان را جامد نمیدانستند و ستارگان را نیز چون خورشید و ماه متحرک میپنداشتند.
در مکتب هو - تیئن از «بیانگو» سخن میرود : در اسطورهی این مکتب آمده که جهان بهتخممرغی میماند که عمود بر اقیانوس جهان ایستاده است. پوستهی روئی این تخم آسمان و پوستهی درونی آن جایگاه ستارگان و پوستهی قسمت زیرین آن زمین است. بنابر این سیستم، فصول گوناگون سال از جزرومدّ اقیانوس ایجاد میشود.
در مکتب تیئن - گای یا جو - بئی که از دو مکتب دیگر کهنتر است آسمان بهجام وارونهئی میماند که بر محور ستارهی قطبی میگردد. در این اسطوره ستارهی قطبی و ستارگان اطرافش بر سطح جام آسمان ثابتاند و زمین نیز سطح صاف بالای هرم چهارگوش و بیسری است که آن را از چهارسو آب در میان گرفته است. اعتقاد بهمربع بودن زمین بهروزگاران بسیار دور و پیدائی اعتقاد بهیانگ و یین باز میگردد. در این باورها خورشید (یا خورشید خدای) مربع است و در تصاویر کهن آن را بهشکل چند مربع تصویر کردهاند که در مربعات دیگر محاطاند و مربع میانی از همه کوچکتر بوده و همه بههم وصل شدهاند. در این اسطورههای باستانی، زمین که عنصر «یین» را درخود دارد چهار گوش و ساکن، و آسمان که عنصر «یانگ» را در خود دارد مقدس و بر محور خود میگردد. «یانگ» و «یین» دو عنصر متضادند.
در سیستم «جو - بئی» آسمان جامد است و وقتی «گونگ گونگ» بهآسمان میتارد شمال غربی آسمان سوراخ میشود و خورشید در این بخش از آسمان راهی ندارد. جامِ وارونهی «جو - بئی» یعنی آسمان در این اسطوره تکیهگاهی بهشکل طناب دارد و چنین طنابی در زبان چینی نام تسمهئی نیز هست که نشیمنگاه ارابه را بهمحور چرخها محکم میکند. تمثیل ساختمان جهان در تشبیه بهارابه از اعتقادات باستانی است و گوئی آسمان در اینجا چتر یا سایهبان ارابهئی است که با میلهئی بهنشیمنگاه ارابه وصل میشود و زمین، بهمَثَل، تنهی ارابه است. در این سیستم آسمان چون چرخ ارابه است که ستارهئی که در مرکز آن قرار دارد آن را محکم میکند. منشاء این تمثیل از آنجاست که ارابههای کهن چینی دارای تنهئی مربعشکل و سایبانی کمانی بود که بادیرکی بر نشیمن؛اه بسته میشد. تشبیه آسمان بهسایبان نشیمنگاه ارابه نخست اندکی شگفتانگیز است. اما از آسمانی که متکی بهچهار یا هشت ستون است معقولتر مینماید، و در چنین شکلی است. که آسمان میتواند بهگرد خود بگردد. از سوی دیگر در تصویر آسمان که ستارهی قطبی بهعنوان محور آن تصور شود اسطورهی «گونگ گونگ» نیز قابل تبیین است. در اسطورهی «گونگ گونگ» هیولا با شاخ خود کوه «بوجو» را، که ستون آسمان است، از جا میکند و از این کار او سوراخی در آسمان ایجاد میشود که آسمان بهجانب آن سوراخ کج میشود و آبها بهجانب جنوب شرقی روان میشود. کوه «بوجو» که «گونگ گونگ» آن را ویران کرده در زبان چینی بهمعنی نامدور است و چنین مینماید که این نام، که بهمعنی قوس شکسته است، جائی باشد که ستون آسمان بهعلت حملهی «گونگ گونگ» سوراخ شده و سیل و طوفانی را که از آن سخن خواهیم گفت موجب شده است.
جدائی آسمان و زمین
در اسطورهئی که جهان بهتخممرغ مانند شده «بیانگو» فاصله نگهدار آسمان و زمین است. در اسطورههای دیگر چنین نقشی را ستون یا ستونهائی برعهده دارد. پیوستگی آسمان و زمین، که رحمت خدائی است و موجب نزدیکی انسان بهخدایان، بهعللی پایدار نمیماند. در «شوجینگ» آمده که فرمانروای آسمان بهچونگ-لی یا «لی» فرمان داد که آسمان را از زمین جدا کند و هبوط و نزول را از میان بردارد. در اسطورهی دیگری علت این جدائی نیز شرح داده شده، و آن افسانه چنین است: که جوان هو پس از آن که بر «شائوهائو» غلبه کرد دریافت که بهسبب بینظمی و اجرا نشدن مراسم قربانی خدایان تا بهحد انسانها نزول کردهاند. بدین دلیل «جوانهو» به«چونگ»، امیر جنوب، فرمان داد که ریاست آسمان را بهعهده گیرد و آدمیان را هر یک در مقام خود بنشاند؛ و چنین شد که پیوستگی آسمان و زمین از میان برخاست. «دزو جوان» میگوید که: «شائوهائو»، خلف «هوانگدی»، برادر جوانی داشت «چونگ» نام. «چونگ»، که بساط خدائی «گوئومانگ» را عَلَم میکند، دارای قلمروی است که شامل جنگل بزرگ و دیار شرقی میشود و «لی» نیز که پسر «جُوانهو» است با نام «جورونگ» بر دیار جنوب و بر آتش فرمانروائی دارد.
از این اسطورهها چنین برمیآید که هیچ کاری بیصدور فرمان انجامپذیر نیست، و این نکتهئی است که در آئینهای گوناگون چینی، و حتی در آداب و رسوم و شعائر نیزِ بهچشم میخورد. نکته دیگر این که «بوروکراسی» احتماعی چین باستان از نظام دینی و اساطیر چینی نیز تأثیر میپذیرد، و این آئینها همانند «بوروکراسی» دربار خاقانان است و با آن هماهنگی دارد و همیشه نیرو یا نیروهائی بر رفتار نیک و شر انسانها نظارت دارند.
هیاکل آسمانی
اساطیر چین و جهان«گری مردم این کشور غالباً بهخورشید و ماه و ستارگان مربوط میشود و این اسطورهها در عین سادگی گاه متناقض یکدیگرند. قلهی آسمان در این اساطیر، روزنهئی است که «لی - چیو» نام دارد و هم از این شکاف است که آذرخش چهره مینماید و خورشید و ماه و ستارگان را بهآنسوی این روزن راهی نیست. در کهنترین اساطیر موجود «شون» خاقان پدر خورشید و ماه است و در این افسانهها ده خورشید و دوازده ماه وجود دارد. از هر خورشید و ماه یک مادر پاسداری میکند که مسؤول انجام دادن کار آنها است؛ و از این ده خورشید هر روز تنها یک خورشید در آسمان نمایان میشود. هر خورشید این اسطوره بر ارابهئی سوار است که چند اژدها آن را میکشند و مادر خورشید حرکت خورشید را بررسی و تنظیم میکند. هر بامداد خورشیدی که کار آن روز برعهده اوست از درهی روشنائی برمیخیزد و مادر او را در دریاچهئی که در انتهای شرق آخر جهان هست شستشو میدهد. بر کنارهی دریاچه درختان بیشمار یا درخت فریب فو-سانگ، هست که خورشیدها بر آن مینشینند، واین درختان را یو یا کونگ - سانگ نیز مینامند. آن ده خورشید، پس از شستشو، و هر یک بهنوبت بر شاخهئی از شاخههای درخت «فو- سانگ» مینشینند و نشیمن هر خورشیدی که نوبت حرکت او در آسمان باشد از خورشیدهای دیگر بلندتر است و هم از این شاخهی بلند درخت فریب است که حرکت ارابهی خورشید آغاز میشود. خورشید پس از برخاستن از شاخهی بلند درخت فریب راه آسمان را در پیش میگیرد و ارابهی او پیش میرود تا غروب که بر قلهی کوه یندزو فرود آید. کوه «یندزو» در دورترین نقطهی باختر قرار دارد و اژدهاهائی که ارابه را میکشند، پس از برداشتن یوغشان، بر قلهی آن کوه میآسایند. بر قلهی این کوه نیز درختی هست که رو نام دارد. خورشید هر شامگاه بر درخت رو فرود میآید و از همین کوه است که بعد از غروب کردن بهشرق باز میگردد؛ و باز فردا نوبت خورشید دیگری است. چگونگی بازگشت خورشید به شرق روشن نیست. اما چنین است که درخت غروب گلهای آتشگونی دارد که شاید ستارگان شب باشند، و در اسطورهئی آمده که خورشید در سفر شرق بهغرب خود از پلکانی بالا میرود که هر پلهاش نشانهی ساعات روز است. در این اسطوره چگونگی بازگشت خورشید از غرب بهشرق روشن نیست و دو عامل نالازم نیز دراین اسطوره بهچشم میخورد. در اسطورهی دیگری خدایانی که مقام آنها در شمال شرقی و شمال غربی جهان است موکّل بهفرمان داشتن بادها و ماه و خورشید و تغییر فصولاند و چنین بهنظر میرسد که این خدایان بعدها بهاسطورهی اصلی افزوده شده؛ و افسانه دو درخت و ده خورشید از این اسطوره کهنتر است. نکته اینجاست که در زبان چینی کلمهئی که نشانهی شرق است از دیرباز خورشیدی است بر درختی نشسته، و نشانهئی که روشنائی را مینمایاند خورشیدی است از درخت برخاسته و بر بالای درخت است؛ و بهخلاف این، نشانهی تاریکی خورشیدی است که در پائین درخت قرار دارد، و باز نشان بامداد عدد ۹ و تصویر خورشید است و تفسیر آن چنین است که خورشید موکّل بهآسمان برخاسته ۹ خورشید دیگر بر شاخههای درخت فریب نشستهاند.
در اسطورههای خورشید هرگاه بیش از یک خورشید در آسمان نمایان شود نشان شومی و زوال دودمان خاقانی است؛ از آن جمله است زوال دودمان شیا و بهقدرت رسیدن دودمان یین یا شانگ که با ظهور دو خورشید در آسمان همراه است. در این اسطوره خورشید شرقی خاقان بهقدرت رسیده خورشید عزمی خاقان رو بهافول است. در افسانهی دیگری سخن از ناسپاسی وزیری عاصی است که بهدرخت فریب، که در اسطورهها جایگاه برخاستن خاقان جدید است، حمله میکند و شکست مییابد.
بنابراین اسطورهها، بیشترین خورشیدها زمانی در آسمان پیدا میشود که خاقان یائو خاقانی را بهخاقان شون وامیگذاردو در نتیجه ده خورشید در آسمان نمایان میشود و با برخاستن ده خورشید حرارت خورشیدها زمین زندگانی را بهنابودی تهدید میکند. خاقان شون، که از پدیدار شدن ده خورشید بر آسمان دچار وحشت شده، یی، کماندار آسمانی را بهیاری میخواند تا نه خورشید اضافی را از آسمان براند. و یی کماندار بزرگ زمین و هستی را از تباهی میرهاند. ذات خورشید، در اساطیر چین، یانگ و تنش یکپارچه از آتش است. و در سینهاش کلاغی سهپا آشیان دارد؛ و چنین است که «یی»، کماندار آسمانی، با هر تیر جادوئی که بهجانب هر یک از نه خورشید اضافی رها میکند کلاغی از آسمان بهزمین میافتد و خورشیدها با مردن کلاغان خاموش میشوند.
«یی» از خدایان بزرگ چینی و شوهر هنگ-او است. «هِنگ - او» تخم اکسیر جاودانگی را که «یی» از «شیهوانگ مو» فرمانروای بهشت یا آسمان غربی بهچنگ آورده بود از شوهرش میربایدو بهماه میگریزد و بههیأت غوکی جاودانه و آسمانی در میآیدو در ماه ساکن میشود.
اسطورهی ماه
اسطورههای بازمانده دربارهی ماه اندک است، دراین اسطورهها دوازده ماه وجود دارد که دوازده ماه قمری را تشکیل میدهد. هر ماه پس از شستشوی در دریاچهی غربی سفرش را با ارابه در آسمان آغاز میکند و درهیچ یک از این اسطورهها شرحی از ارابه و کِشندگان ارابه نیست. ذات ماه از یین و تنش یکپارچه از آب است. (خورشید و ماه مظهر کامل «یانگ» و «یین»اند) در سینهی خورشید کلاغی سه پا آشیان دارد و در سینهی ماه خرگوشی (در افسانههای بسیار کهن) یا غوکی آشیان گزیده است و در افسانههای دورهی «هان» این هر دو با هم درماه مسکن دارند. در پشت قاب آینهئی بازمانده از روزگار «هان» تصویر خرگوشی دیده میشود که در ماه مشغول تهیهی اکسیر جاودانگی است، اکسیری که وقتی «هنگ - او» آن را مینوشد بههیأت غوکی جاودان در میآید.
ستارگان
اسطورههای ستارگان از روزگار بس دور است، از زمانی که بوروکراسی آسمانی شکل میگیرد. افسانهی کهنی که از شیه جینگ (کتاب سرودها) نقل میشود، در این زمینه نمونهئی گویاست که پایائی آن بهعلت ظرافت و خیالگونه بودن آن است. قدمت این افسانه بهپیش از تاریخ و جوامع اقتصادی - اجتماعی جداگانهی مردان و زنان باز میگردد، و یادآور شعائر و مراسم نامزدی، روابط جنسی و ازدواج در دوره بهار و خزان و اشارتی بهجامعهی تک همسری است و داستان زندگانی زنی است که بهخانهی شوهر میرود.
افسانه بهدو ستاره از سه ستارهی صورت فلکی «آکویلا» و «لیرا» مربوط میشود: نام این دو ستاره که در دو سوی کهکشان قرار دارند ستارهی چوپان و ستارهی دختر بافندهی آسمان است. این دو ستاره زن و شوهرند و بهسبب فراموشی وظیفه در دو سوی رودخانهی آسمان قرار گرفتهاند و تنها یک شب در سال به دیدار یکدیگر خرسند میشوند و آن شب هفتمین شب ماه هفتم سال است. در هفتمین شب هفتمین ماه سال کلاغ جارهها بال میگشایند و بر رود آسمان پلی میبندند تا دختر بافندهی آسمان نزد شوهرش برود. بامدادان دختر بافنده بهکنار دیگر رود بازمیگردد و با بارانی شدن کنارهی رودِ آسمان کلاغ جارهها بهپناهگاهشان میروند و زن و شوهر بهناچار یکسال از هم دور میمانند و هر سال تنها یک بار وصل این دو میّسر میشود.
زمین و آب و باد
در اعتقادات مردم چین باستان زمین محاط در آب بود و در هر گوشهی آن دریائی بزرگ قرار داشت. (در برخی از اسطورهها نیز زمین بر اقیانوس آغازین شناور است و از آن جمله است اسطورهی بیانگو) میدانیم که بخش شرقی چین بهدریا و ساحل میانجامد اما بهاحتمال قوی در آن روزگار بهوجود چنین دریا و ساحلی آگاهی نداشتند و برای تبیین این نظر باید به نکتهی دیگری توجه داشت. زمین دراین اسطورهها هرمی شکل است و باران از کنارهی هرم بهپائین سرازیر میشود و بهاین دلیل است که زمین محاط در آب است.
دریای شرقی
در اسطورهها، دریای شرقی طغیانی وسهمگین و ویرانگر است و همهی بارانها و آبها بهسوی این دریا جاری است و رودخانهی آسمان نیز بهدریای شرقی میریزد. درون دریای شرقی پنج جزیرهی شناور افسانهئی و بهشت بِنگِ - لای، که جایگاه پرندگان جاویدان و تیزپروازاست، قرار دارد.
این جزایر رستنگاه کیاهان داروئی و اکسیر جاودانگی است و خاقانان را، در افسانهها، بهسوی خود میخوانند و هم به این دلیل است که کشتیهای بسیاری را بهفرمان خاقانان روانهی این جزایر میکنند، اما پیش از آن که در ساحل پهلو بگیرند بهسبب توفانهای شدید نابود میشوند. در این افسانهها سرانجام این جزایر شناور در طغیان دریا بهزیر آب میروند و پرندگان جاودانه، که آشیانّای خود را از دست دادهاند، بهفرمانروای بزرگ آسمان شکایت میبرند.
خدای دریا و تندبادهای دریائی
وقتی پرندگان جاودانه از ویرانی آشیانهای خویش بهدرگاه فرمانروای بزرگ آسمان شکایت بردند، فرمانروای آسمان یوچیانگ بهخدای دریا و تندبادهای دریائی فرمان داد که جزایر جاودگانی را بر پشت سنگپشتهای غولپیکر استوار کنند، و هر جزیره بر پشت سه سنگپشت استوار شد شش هزار سال چنین بود تا هیولائی از قلمرو اژدهایان را هوس ماهیگیری بهدریا کشانید با نخستین قلاب شش سنگپشت صید کرد و دو جزیره از این جزایر بهجانب شمال پرتاب و غرق شد. فرمانروای بزرگ آسمان خشمگین از این جسارت هیکل غولها را کوچک کرد (اگرچه هنوز هم از موجودات دیگر بزرگترند) و سه جزیرهی دیگر همجنان بر پشت سنگپشتها استوار ماند، و این جزایر همان مکانی است که جویندگان جاودگانی را در افسانههای چینی بهخود میخواند.
فرماندهی تندباد در «شانهایجینگ»، «یوچیانگ» نام دارد و این فرماندهی خدا مانند تنی چون پرندگان و چهرهئی چون چهرهی انسان دارد و بر سروپاهای او مارهای سبزی درآمده است. و مآمن این فرمانده در شمال یا شمال غربی جهان است و این دیار، مقر فرمانروائی اوست. «یوچیانگ» خدای دریا نیز هست و در این نقش تنی بهشکل ماهی و دست و پائی چون دست و پای انسان دارد مرکب او دو اژدهاست. در یک اسطوره آمده که نهنگی شمالی، که گون نام دارد، بههنگام خشم درهیأت پرندهئی بهنام پنگ درمیآید. از وقتی که این پرنده از امواج پر میکشد امواج دریا سهمگین و آسمان با گسترده شدن بال او سیاه میشود و این زمانی است که پرنده از شمال به جنوب پر میکشد. سفر این پرندهی غولپیکر شش ماه بهطول میانجامد و تا زمانی که در جنوب بهدریا فرورود دریا توفانی است و بدین ترتیب این داستان بهزمان وزش بادهای موسمی مربوط میشود.
»پنگ» در آثار فیلسوف چینی، جُوانگدِزو، هیأت دیگری از «گون»است که چندین هزار «لی» پهنا دارد و طولش نیز بیانتهاست. در این اسطوره گُردهی این پرنده بهاندازهی کوههای شرقی تایشان است، و بالهایش چون ابر آسمان را میپوشاند و وقتی که بهجنوب پرمیکشد دریا بهوسعت سه هزار «لی» توفانی میشود. در این سفر «پنگ» بر بلندی گردبادی قرار میگیرد که چون شاخ بز پیچدرپیچ است و نود هزار «لی» بلندی دارد. اوج گرفتن او برای دوری از بخار و دمه است و در چنین حالتی پشت او بهابرهای آسمان میساید وقتی که بهدریای جنوب فرود آید توفان آرام مییابد. مراد «جوانگدزو» از شرح این اسطوره نتیجهی گرفتن اخلاقی است:
«بلدرچین خندان در کنار مرداب از «پنگ» پرسید، کجا میروی؟ پاسخ گفت: بهفراز پرمیکشم و بهنشیب بازمیگردم؛ بهوقتی که بهنشیب برمیگردم هم آن زمانی است که بهفراز پرکشیدهام و این کمال پرواز است. پرنده بهکجا پر میکشد؟ چنین است حدّ فلسفی بزرگی و کوچکی.»
«پنگ در نوشتههای بعد از «جوانگ دزو» از موجودات افریقائی و «زنگی» بهشمار میرود. و در یک نوشتهی قرن دوازدهم یا سیزدهم میلادی آمده که بازرگانی از «زنگبار» و دیدن پرندهئی عظیم سخن میگوید: «پرندهئی که وقتی پر میکشید. چون ابری جلو نور خورشید را میگرفت، و میتوانست در یک نفس شتری را فرو ببلعد. شاهپر این پرنده چندان بزرگ بود که حفره ته پر او بهاندازه آبخوری بزرگی بود.» و بهتردید «رخ» مارکوپوولو که میتوانست فیلی را فروببلعد تلفیقی از «پنگ» و این مرغ افسانهئی است.
فرمانده و فرمانروای باد
خدا یا فرمانروای حقیقی باد فِنگبو یا فِئیلیئن نام دارد، و اگرچه فرماندهی بادهای اقیانوس است ازفرمانروای آسمان فرمان میبرد. مأوای او ستارهی چی از صورت فلکی «ساگی تاریوس» است. ماه نیز از این قلمرو است و اوست که آفرینندهی توفانهای سهمگین است. توفان و تندبادها از منشکّای پرباد «فنگ بو» برمیخیزد و هر حای که بخواهد با گشودن در مشکهائی که خود باد کرده است توفان برپا میکند. [مقایسه کنید با میکائیل در کتاب ملائکهی ملااسماعیل سبزواری].
«فنگبو» پیش از فرماندهی باد وزیر ظالم «جو» بود و در تندی و چالاکی مشهور بود. او خدای خشکسالی نیز هست، و در همان حد که در نزول باران تواناست در راندن ابراهای باران ریز توانائی دارد و گاهی پدید آورندهی خشکسالی است.
در افسانهئی دیگر «فئی-لیئن» از حامیان «چیه - یو» در عصیان علیه «هوانگ دی» بود که بهسبب شرارت بیحد بههیولای خبیثی مبدل شد و با برانگیختن توفان جنوب را بهتباهی کشید. «یائو» خاقان خلفِ «هوانگدی» پس از این توفان، کماندار آسمانی را مأمور مرمّت جنوب کرد و فرمان داد مردم خانههای خود را با سنگ استوار کنند تا باد شکست یابد و بهقلل کوهها بازگردد. در اینجا کماندار آسمانی در نبرد خود با باد اورا بهشکل مشک بزرگ زرد و سفیدی مییابد که از آن توفان فرو میبارد و کماندار بزرگ با زخمی کردن او باد را بهغار بزرگ کوهستان میتاراند اما باد پس از خستگی درکردن با تیغی آخته بهکماندار آسمانی میتازد و این بار کماندار زانوی او را بهسختی مجروح میکند و هیولای باد تسلیم میشود و از آن پس قدرت باد کمتر میشود.
در اسطورهی دیگری «فئی - لیئن» بههیأت پرنده - اژدهائی است با تن پرنده و سر گاو و دم مار، و در افسانهی دیگری «فنگ بو» انسانی است از انسانهای کهن که ریشی سپید و کلاهی سرخ و آبی و ردائی زرد دارد. گاهی بادها بهشکل پیرزنی تجسم مییابند و دراین هیأت میتوان «فنگ - بو» را سوار بر ببری بر بلندِ ابرها دید.
کوهها در این اسطورهها مشخصکنندهی هوای منطقهاند. کوههای شرقی «تایشان» در این افسانهها بههیأت موجودی است که یک چشم و کلاه سفید بر سر دارد چشم این موجود در این اسطوره همانند چشم گاو و دُم او بهشکل دُم مار است. و در برخی از افسانهها «فئی-لیئن» خدای باد با «فئی» که پس از مرگ بر قلهی «هوتایشان» مدفون عوضی گرفته میشود. «فئی» خدائی بد که چون پا بهرود و مزارع میگذاشت آنها را خشک میکرد و دراین افسانه «تایشان» اقامتگاه خدای باد است.
کوههای اصلی
در جهانشناسی باستانی چین زمین چهار کوه اصلی دارد که با گذشت زمان پنجمین کوه نیز در مرکز زمین بر آن افزوده میشود. کوههای اصلی در شعائر و اسطورههای چینی نقش حساسی دارند، گوئی تلاشهای انسان در درون مربعی انجام میگیرد که چهار دیوار بلند، یعنی چهار کوه اسطورهئی از اطراف آن را در میان گرفته است. در افسانهها، فرمانروایان از حضور نمایندگان این چهارکوه در دربار خود و صعود بر این کوهها سخن میگویند تا تسلط خود را بر چهار سوی زمین تثبیت کنند. از چهار قلّهی اصلی این چهار کوه قلهی «تایشان» بیش از دیگران مورد توجه است و بدینترتیب نخست کوهستان شرق و قلهی آن «تایشان»، و آنگاه کوهستان و بهشت غرب «گونلون» مورد توجه قرار میگیرند.
تایشان
در اساطیر آمده خورشیدی موکّل از «تایشان» بهآسمان برمیخیزد، و در افسانههای دورهی «هان» این کوه مأمن ارواح مردگانی است که بهدامنهی این کوه برمیگردند. جهان مردگان در چنین شکلی شبیه جهان مردگان بودائی در کوهستان مِرو است و چنین مینماید که جهان مردگان سیستم بودائی از افسانههای چینی تأثیر پذیرفته است و هنوز هم در چین «تایشان» بهمعنی جهان مردگان است.
نیرو یافتن از قربانی کردن
در سدهی هفتم پیش از میلاد قربانی کردن و انجام مراسم مربوط بهآن بر قلهی کوه «تایشان» حق ویژهی فرمانروا بود. در دفتر وقایع بهار و خزان قربانی کردن رسم رایج و بومی مردم کوهستان است. در دورهی «چین» نخستین خاقان سرزمینِ وحدتیافته چین پس از ضمیمه کردن قلمرو شرقی بهقلمرو فرمانروائی خویش بهقربانی کردنی از این گونه میپردازد اما بهعلت توفان نمیتواند بهقلهی کوه برود و در قلهی کوه قربانی بکند و خاقان «فئی» را مسؤول این قصور میداند، اما مفسران «هان» بر این عقیدهاند که تنها فرزانگان والامقام میتوانند چنین قربانی را انجام دهند.
خاقان وو از خاقانان دودمان »هان» نیز قربانی «فنگ» و «شان» را در قلهی کوه «تایشان» برای آسمان تکرار کرد و در این راه از جاودانی یاری گرفت که بیش از فرهیختگان پیرو کنفسیوس بهسنتّای خود وفادار مانده بودند.
انجام این قربانی کوشش در تثبیت فرمانروائی در قلمرو کوهستان و زمین است. کوه سمبول خدای خاکی و آلت تناسلی است….
مراسم سال نو نیز با قربانی کردن انسان و قربانی چهارتن از مقصران در چهار دروازه شهر پایان گرفت و این چهار قربانی نماد تسلط بر چهار جهت قلمرو فرمانروائی بود. بنابر یک سنت کهن آرزوی هر خاقان این بود که سرانجام از فرمانروائی رهائی یابد و قلمرو فرمانروائی خود را بهخاقان جدید واگذارد، و در واقع بههنگام پیری و ضعف این نوعی خودکشی و قربانی کردن خویش بهشمار میآمد.
بخش کوتاهشدهئی از کتاب اساطیر چین، که از سوی انتشارات مازیار چاپ میشود.