سه شعر از مریم ملکابراهیمی
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
سه شعر از مریم ملک ابراهیمی
۱
بچه آهوان نگاهت بهچمنزار دعوتم میکنند بوی عطر رهائی در فضا پخش میشود. انگار گنجشکها با هم، یکصدا تُرا میخوانند. و کولیِ ذاتت دردِ زیبای مرگ را در دشت میرقصد…
آهوَکان نگاهت باستانی میشوند. قایقی میگیرم و بر شط روز روان میشوم. نارنجیِ شفق، مرگ را فراموش میکند.
۵۱/۱۲/۲۶ الگو:پایان چپین
۲
آنجا آنجا چشمهای دریدهٔ خونآلود از بریدگی سپیدی بر سرِ ما خون میریزند
آهستهتر صدایم کن تا نفسهای ما آرامشِ گنداب را برهم نریزد
ـ/۵۲/۵ الگو:پایان چپین
- صفحه ۴۶
۳
جیوهٔ باستانی را در کدام کوهستان خوابگاه اژدهای پیر کردهاند؟ یا خود اژدهای جیوهئی را تندیسی…؟
اما باد میآید و در دستهای من چرخش ذرات فضا استوانهٔ باژگونهٔ سراب میشود خیال میکنم هفت کفش آهنین را پاره کردهام و دیوِ سپید، گربهٔ دستاموزی است بر زانوانِ من.
ـ/۵۴/۸ الگو:پایان چپین
عبدالله کوثری
با آن سوار سرخ
تاریخ مرهمی است
بر زخم تو
دلاور!
غوغائی از ستاره برانگیخت بر بام شب عبور صدایت.
- صفحه ۴۷