چشماندازی از طبیعت: مغز زنان
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
- این مقالهٔ تحقیقی از پرفسور استیفن جِی گولد Stephen Jay Gould استاد زیستشناسی، زمینشناسی، و تاریخ علوم دانشگاه هاروارد است.
- به نقل از مجلهٔ نیوساینتیست چاپ انگلستان، جلد ۸۰ شمارهٔ ۲،۱۱۲۷ نوامبر ۱۹۷۸ صفحههای ۶-۳۶۴
در نظر اول چنین مینماید که مغز زنان کوچکتر از مغز مردان است، آیا منتظر چنین چیزی بودید؟
جرج الیوت، درمقدمهٔ کتاب «نیمهٔ بهار» چاپ ۱۸۷۲، از این که بسیاری از دختران و زنان با وجود استعدادهای درخشان ذاتی، بهنهایت تکامل طبیعی خویش دست نمییابند، چنین مینویسد: «برخی افراد گمان میکنند که سیهبختی زنان معلول نارسائی طبیعی مغز آنان بوده که این خود تدبیر خالق است. این گونه افراد با یقینی بهظاهر علمی استدلال میکنند که زن موجود درجهٔ دومی است که اگر در زندگی هدفی حقیر و در حدّ توانائی ناچیزش برای او مقرّر شود میتوان بهراه راست و رسیدن بهآن هدف راهبریش کرد.» نویسنده بیمایه بودن استدلال فرضیهٔ کهتری زنان را که بر پایهٔ محدودیت درونی استوار است نشان میدهد. ولی در همین زمان پیش کسوتان اروپائیِ رشتهٔ آنبروپومتری[۱] Anthropometry میکوشند با یقینی علمی مادونیت زنان را اندازهگیری کنند.
از آنجا که خمیرمایهٔ این فرضیه اندازهگیریهائی است که از مغز زنان و مردان انجام شده، نویسنده لازم میداند تاریخچهٔ این رشته از علوم و نارسائیهای آن را نشان دهد.
گرچه امروزه آنتروپومبری رشتهٔ مدری و متداولی نیست ولی علوم انسانی را در قرن ۱۹ تحت نفوذ خود قرار داد و محبوبیت خود را تا زمانی که آزمایش هوش بهعنوان یک وسیلهٔ مطمئنتر مقایسه بین نژادها و طبقات و جنسیّت جایگزین اندازهگیری جمجمه شد همچنان حفظ کرد. در بین اندازهگیریهای گوناگونی که روی بدن انسان انجام میگرفت، اندازهگیری جمجمه (کرانیومتری) از اهمیت ویژهئی برخوردار بود. پرفسور پل بُرکا Paul Broca (۱۸۲۴ تا ۱۸۸۰) استاد دانشکده طبپاریس پدر این علممحسوب میشود، و هم او بود که بهکمک شاگردان و پیروانش اندازهگیریهائی روی مغز انسان و بهویژه مغز زنان انجام داد و از این راه شهرت بسیار بهدست آورد.
انجمن آنتروپولوژی اروپا در سال ۱۸۵۹ بهریاست پل برکا تأسیس شد. دو سال بعد کوئی پیر گراتیوله Louis Pierre Gratiolet مقالهٔ جنجالی خود را در یک گردهمآئی تاریخی برای انجمن قرائت کرد. در این مقاله گراتیوله نشان میدهد که اندازهگیریهای مغز در اثبات هوشمندی انسانها نقش تعیینکنندهئی که قابل اندازهگیری باشد ندارد و برای اثبات پستی نژادهای غیرسفید و زنان باید در جستوجوی راه علمیتری بود. لازم بهیادآوری است که این دانشمند از سلطنت طلبان بهنام بود و همواره با نژادهای غیر اروپائی و طبقات محروم اجتماع و زنان عداوت میورزید، در این جلسهٔ تاریخی برکا و پیروانش بهشدت با او مخالفت کرده مصراً اندازهٔ مغز را برای هوشمندی افراد محک قابل اعتمادی دانستند. حدس بزنید عاقبت چه کسی پیروز شد. برکا میگوید «بهطور کلی اندازهٔ مغز در افراد بالغ بزرگتر از پیران، در مردان بزرتر از زنان، در اشخاص برجسته بزرگتر از استعدادهای متوسط، و بالاخره در نژادهای برتر (!) بزرگتر از نژادهای پست است و مسلماً رابطهٔ مشخصی بین حجم مغز و قوهٔ هوش وجود دارد».
بُرکا، مدعی تبعیت از اثبات علمی
تحقیقات برکا خدشهناپذیر مینمود. در واقع اندازهگیریهای او با دقت و وسواسی کم نظیر انجام شده بود و من احترام زیادی برای عمل باریکبینانهٔ او قائلم. اعدادی که او از این اندازهگیریها بهدست آورد نقص ندارد. ولی علم پدیدهئی استنتاجی است نه فهرستی از وافعیات. اعداد بهخودی خود تعیینکنندهٔ چیزی نیست و معنی و مفهوم حاصله تماماً بستگی بهعملیاتی دارد که ما با آنها انجام میدهیم.
برکا خود را مدعی رسالت اثبات واقعیّات از طریق تحقیق علمی میدانست، یعنی مردی بود که در برابر واقعیّات سر تعظیم فرود میآورد و خرافات و احساسات را کنار میگذاشت وی اعلام کرد: «هیچ ایمانی و عقیدهئی هر قدر هم که قابل احتارم باشد، و هیچ مصلحت و صرفهئی هر اندازه هم که قانونی باشد چنان نیست که نباید خود را با پیشرفت علم تطبیق دهد و در مقابل حققیت سر تعظیم فرود آورد». بهعبارت دیگر، زنان، خوا ناخواه، مغزی کوچکتر دارند و نمیتوانند از نظر هوش با مردان برابر باشند. این ممکن است یک عقیدهٔ عمومی تعصبآمیز و تبعیضگونه را در جامعهٔ مردان تقویت کند ولی بههر حال یک واقعیت علمی است. مانووریه Manouverier یکی از اعضای مکتب برکاکه پستی زنان را تأئید نمیکند، دربارهٔ فشار و ستمی که اعداد برکا بر آنها تحمیل کرده با احساسات چنین مینویسد: «زنان استعدادها و دانشنامههایشان را ارائه کردند، از اولیای فلسفه استمداد طلبیدند و برای مبارزه علیه تبعیضات بهمأخذ فلسفی استناد کردند ولی با مخالفت اعدادی روبهرو شدند که برای کاندورست و جان استوارت میل ناشناخته بود. این اعداد چون پتک، همراه با عبارات انتقادی ریشخندها و طعنههائی که حتی از لعن و نفرینهای اغلب پدران روحانی زن گریز هم بیرحمانهتر بود بر سر آنان فرود آمد. طلاب علوم دینی سوال کرده بودند که آیا زنان هم روح درند یا نه؛ و قرنها بعد هم چند دانشمند در پی آن بر آمدند که شعور و هوش آنان را نیز تکذیب کنند».
تحقیقات برکا خدشهناپذیر مینمود. اختلاف وزن مغز مردان و زنان در طی مدتی طولانی، برتری روزافزون اجتماعی مردان را در جوامع جدید موجب شده است. اطلاعات و دانستههای گستردهٔ برکا از کالبدشکافیهائی بهدست آمد که خود او در چهار بیمارستان پاریس انجام داده بود. برای ۲۹۲ مغز مرد معدل وزنی ۱۳۲۵ گرم و ۱۴۰ مغز زن معدل ۱۱۴۴ گرم بهدست آمد که تفاوت آنها ۱۸۱ گرم است. البته برکا پی برد که پارهئی از این تفاوت باید بهبلندتر بودن قد مردان نسبت داده شود. لیکن او هنچ مبادرتی برای اندازهگیری تأثیر اختلاف بلندی قد نکرد و در واقع اظهار داشت که تمامی این اختلاف نمیتواند بهحساب اختلاف قدباشد، زیرا که ما میدانیم که زنان بههوشمندی مردان نیستند (پیش فرضی که قرار بود بهوسیله و از طریق دانستهها صحت یا سقم آن آزمایش شود، نه این که بر آن استوار باشد).
«ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا کوچکی مغز زن منحصراً بستگی بهکوچکی اندازهٔ بدن او دارد؟ چنان که تیدمان Tiedemann نیز بهاین نکته اشاره کرده است. لیکن ما نباید فراموش کنیم که زنان بهطور متوسط تا حد کمی کم هوشتر از مردانند. اختلافی که ما نمیباید آن را بزرگ جلوه دهیم ولی بهعنوان یک واقعیت میباید پذیرفته شود. بنابراین مجازیم که کوچکی نسبی اندازهٔ مغز زنان را تا حدودی بهحساب کوچکی ابعاد بدن آنها و تا حدودی هم بهحساب کم هوش بودنشان بگذاریم».
در سال ۱۸۷۲ که الیوت' کتاب «نیمهٔ بهار» را منتشر کرد برکا حجم جمجمههای ماقبل تاریخی را که از غار اُم مور L` Homme Mort بهدست آمده بود اندازهگیری کرد. این بار اختلاف حجمی مغز مردان و زنان حدود ۹۹/۵ سانتیمتر مکعب بود. در حالی که در جمعیت مدرن (کالبدهای پاریس) این اختلاف از ۱۲۹/۵ تا ۲۲۰/۷ سانتی متر مکعب متغیر بود. توپینار Topinard سرشناسترین پیروبرکا این فزونیِ اختلاف در طول زمان را نتیجهٔ تفاوت فشار تکاملی بر روی مردان مسلط و مقتدرتر و زن تابع میداند:
«مرد، که درصحنهٔ تنازع بقا برای دو نفر یا بیشتر مبارزه کرده، کسی که تمام مسؤولیت بر دوش او بوده، و بالاخره کسی که دائماً در جریان نبرد بامحیط و رقبای انسان در حال حرکت است، احتیاج بهمغز بیشتری دارد تا زنی که مسؤول محافظت و تقویت و تغذیهٔ اوست؛ یعنی زنِ خانهنشین که مشغولیات داخلی نداشته و نقشش در بزرگ کردن بچه و عشق و تبعیّت از مرد خلاصه میشود».
تقریباً بههمان بدی ارسطو
در سال ۱۸۷۹ گوستاولُبُن Gustave Le Bon - سردسته کسانی که در مکتب برکا زنان را تحقیر میکردند - این دانستهها را بهصورت شرارت بارترین حملهٔ بهزنان تنظیم و در مقالات علمی منتشر کرد (البته هیچ کس نخواهد توانست ارسطو را در این مورد شکست دهد). من ادعا نمیکنم که نظریات او نمایانگر مکتب برکا بود، ولی این قدرهست که در مهمترین و معتبرترین مجلهٔ انسانشناسی فرانسه بهچاپ رسید. لبن در خاتمه چنین نتیجهگیری میکند که:
«در میان با هوشترین نژادها، چنان که در میان پاریسیها، تعداد بسیار زیدی از زنان هستند که اندازهٔ مغزشان بهاندازهٔ مغز گوریلها نزدیکتر است تا بهمغز اتکامل یافتهٔ مردان. پستیِ نژاد زنان چنان واضح است که هیچ کس نمیتواند حتی یک لحظه در آن تردید کند. فقط بحث در مورد درجات پستی قابل طرح است. تمامی روانشاناسان، شاعران و داستاننویسانی که درمورد هوش زنان مطالعاتی انجام دادهاند امروزه تشخیص میدهند که آنها پائینترین شکل تکامل یافتهٔ بشری بوده بهکودکان و آدمهای وحشی نزدیکترند تا بهمردان متمدن و بهحد رشد رسیده. زنان تنها در خرفتی، بیثباتی، و عدم حضور فکر و منطق و ظرفیت در استدلال از مردان سبقت جستهاند. بدون شک هستند زنان متمایزی که از مردان عادی برترند، ولی چنین زنانی بههمان اندازه کمیاب و استثنائیند که یک هیولای در سرِ گوریلمانند. در نتیجه ما میتوانیم این دسته از زنان را نادیده بگیریم».
لبن حتی از آن چه عقایدش بهطور ضمنی و بهصورت پیشنهاد و تکلیف در جامعه عنوان میکرد عدول نکرد. چنان که میبینیم او از طرح پیشنهادیِ چند اصلاحطلبِ امریکائی مبنی بر موافقت با تحصیلات عالیهٔ زنان و دادن امتیازاتی همپایهٔ مردان بهآنها بهوحشت افتاده اظهار میکند که: «گرایش بهادن همان تعلیم و تربیت و تحصیلات بهزنان، و در نتیجه در نظر گرفتن همان هدفها برای آنان، یک اندیشهٔ غیر عملی و خطرناک است... درست در همان روزی که زنان، بهعلت عدم درک مشاغل دون پایهتری که طبیعت بهآنها واگذار کرده است خانه را ترک گفته در مبارزات ما مشارکت کنند انقلاب اجتماعی آغاز میشود و هر آنچه رشتههای مقدس خانواده را بههم متصل میکند از میان میرود.» آیا این گفته آشنا بهنظر نمیرسد؟
من دانستههای برکا را که پایهٔ تمام این اظهارات و فتاوی استنتاجی اوست دوباره امتحان کردهام و باید بگویم اعدادی که او بهعنوان دانسته بهدست آورده دقیق و عالی است، لیکن نتیجهگیری او، دست کم، ناشیانه و غلط پیریزی شده. ادعای او مبنی بر اختلاف فزاینده در طول زمان، بهراحتی رد کردنی است. برکا مطلب مورد بحث را بر پایهٔ نمونههائی از غار ام مور پیریزی کرده. این نمونهها شامل هفت جمجمهٔ مرد و شش جمجمهٔ زن بود. هرگز تعدادی به این کمی نمیتواند اداکنندهٔ حق مطلبی بهاین بزرگی باشد. (تعداد نمونهها یکی از نکات بسیار مهم علم آمار است که بهاحتمال زیاد یا برکا از آن بیاطلاع بوده یا آن را حائز اهمیت ندانسته است. - مترجم)
در سال ۱۸۸۸ توپینار دانستههای وسیعتر برکا را که از کالبد شکافیها بهدست آمده بود منتشر کرد. از آنجائی که برکا طول قد و سن را همراه با اندازهٔ مغز اندازهگیری و یادداشت کرده بود ما میتوانیم علم آمار مدرن را برای از میان برداشتن تأثیرات این دو عامل بهروی اندازهٔ مغز بهکار گیریم. هرچه انسان پیرتر شود وزن مغز او کمتر میشود؛ و معدل سن زنانِ تحت آزمایش در موقع مرگ بهطور قابل ملاحظهئی ازمعدل سنِ مردان بیشتر بود. هر چه قد بلند باشد وزن مغز بیشتر است، و معدل قدِ مردانِ تحت آزمایش نزدیک به۱۵ سانتیمتر از معدل قد زنان بیشتر بود. من از تکنیک آماری ماتیپل ریگرشن (Mutiple regerssion) استفاده میکنم. با این وسیله است که میتوان تأثیرات قد و سن بر روی وزن مغز را یکجا ارزیابی کرد.
من در تجزیه و تحلیل دانستههای برکا در مورد زنان بهاین موضوع پی بردم که زنان با همان قد و سن دارای معدل وزن مغزی ۱۲۱۲ گرم میبودند. تصحیح این دو عامل، اختلاف وزن مغزی را بهیک سوم خود تقلیل داده به۱۱۳ گرم میرساند. نمی دانم باقیماندهٔ این تفاوت را چگونه با استفاده از همین دانستهها تعبیر کنم، زیرا قادر بهارزیابی فاکتورهای دیگری که روی اندازهٔ مغز تأثیر بهسزائی دارند نیستم. علت مرگ تأثیر مهمی دارد؛ زیرا که امراض فاسدکننده، اکثر اوقات کاهش قابل توجهی از اندازه مغز را در بردارد. یوجین شرایدر Eugene Schreider که روی دانستههای برکا کار میکند پیبردهاست که وزن مغز مردانی که در حوادث کشته میشوند بهطور متوسط ۶۰ گرم بیشتر از مغز مردانی است که در اثر امراض عفونی میمیرند.
بهترین دانستهٔ جدیدی که از بیمارستانهای آمریکائی بهدست آوردهام نمایانگر اختلاف ۱۰۰ گرم بین مغز افرادی است که بر اثر سخت شدن شریانها و کسانی که در اثر خشونت یا در حادثهئی جان خود را از دست دادهاند. از آنجائی که تعداد زیادی از اجساد تحت آزمایشات برکازنان خیلی مسن بودند میتانیم فرض کنیم که امراض طولانیِ فاسد کننده در بین آنها بیشتر عمومیّت داشته تا در میان مردان. مهمتر این که دانشجویان جدید رشتهٔ کرانیومتری (که خود من نیز بهعلت آن که معداری کار تکنیکی دراین رشته انجام دادهام در شمار آنها هستم) هنوز درمورد یک معیار علمی که تأثیرات مهم اندازهٔ بدن را حذف کند بهتوافق نرسیدهاند. عامل قد، تا اندازهئی کافی بهنظر میرسد ولی مردان و زنان همقد دارای جثهئی یکسان نیستند. وزن حتی از قد هم بدتر است زیرا بیشتر تغییرات وزنی منعکسِ از تغذیه است و نه حجم اعضای داخلی. تأثیر چاقی یا لاغری روی اندازهٔ مغز بسیار کم است. در سال ۱۸۸۰ مانوریه این موضوع را بدنی ترتیب عنوان کرد که مقدار عضله و نیرو میباید یک عامل مؤثر باشد. او کوشید از این خاصیّتی که هیچ کس برایش ارزشی قائل نبود بهطرق مختلف در اندازهگیریهایش استفاده کند و در این زمینه بهاختلاف بارزی بهنفع مردان پیبرد؛ حتی مردان و زنانی که هم قد بودند. ولی اعداد بهدست آمده را بهوسیلهٔ آنچه خودش «جِرمِ جنسیّت» Sexual mass مینامید تصحیح کرد زنان کمی از لحاظ اندازهٔ مغز بر مردان سبقت جستند!
بنابراین ۱۱۳ گرمِ تصحیح شده مطمئناً رقم بسیار بالائی است و احتمالاً رقم واقعی اختلاف وزن مغز نزدیک بهصفر است و چه بسا ممکن است نتایجی بیشتر بهنفع زنان داشته باشد تا مردان. ناگفته نماند که ۱۱۳ دقیقاً همان اختلاف معدل بین مردان ۱۶۰ سانتیمتری و ۱۹۰ سانتیمتری در دانستههای برکا است. ما، و بهخصوص ما مردان کوتاهقد، نمیخواهیم هوش بیشتری بهمردان بلند قد نسبت دهیم. سخن کوتاه: این اطلاعات اجازه نمیدهد در مورد این که مغز مردان بزرگتر از مغز زنان است یا بالعکس، ادعای قابل اعتمادی بکنیم.
برای ارزیابی نقش اجتماعی برکا و مکتب او ما باید تشخیص دهیم که اظهارات او دربارهٔ مغز زنان بازتاب یک تعصب صرف و زیانآور تنها نسبت بهیک گروه بکه در وضع نامساعدی بهسر میبرند نیست. این اظهارات باید در زمینهٔ یک تئوری عمومی ارزیابی شود که از فرقها و امتیازهای اجتماعی معاصر بهعنوان یک تعیین سرنوشت بیولژیکی پشتیبانی میکند. زنان، سیاهان، مردم فقیر، کودکان، و جنایتکاران همیشه در کنار هم نام برده میشدند، لیکن زنان میبایست متحمل لطمات و بارِ حرفهای برکا شوند، زیرا که دانستههای او دربارهٔ زنان بهراحتی در دسترس بود. زنان تنها بهخاطر زن بودن خود لکهدار و بدنام شده بودند ولی قضیه بههمین جا ختم نمیشد: آنها جانشین و قائم مقام دیگر گروههائی شده بودند که آزادی نداشتند و حقوق سیاسی و مدنی بدانها داده نمیشد. پهلوی هم ردیف کردن گروههای مختلفی از جامعه را بهصورت نقل قولهائی از برکا و لُبُن، تا اینجا خواندهایم. حال گوش بدهید بهیکی دیگر از پیروان برکا که در سال ۱۸۸۱ مینویسد: «مردان نژاد سیاه مغزهایشان بهندرت از مغز زنان سفید سنگینتر است». انی همردیف کردنها بهدیگر قلمروهای مبحث انسانشناسی نیز سرایت کرد، بالاخص این مدعا که از نظر آناتومی و احساسات هم سیاهان و هم زنان بهکودکان شبیه هستند و این که آنها بنابر تئوری، سیر دوره تکاملی (وارث بودن خصوصیات نژادی درنسلهای بعدی) نمایانگر یک مرحلهٔ رشد اولیه و بدویِ تکامل بشرند.
من این ادعا را که مبارزات زنان بهنفع همه است یک لفاظی تو خالی تلقی نمیکنم. ماریا مونتهسوری Maria Montessori زنی بود که در دانشگاه رُم سالها بهتدریس علم انسانشناسی مشغول بود و کتابی نوشت تحت عنوان «انسانشناسی طفولیّت». او بهرفُرمهای تعلیم تربیتی نیز همت گماشته بود ولی بههیچ وجه پیرو مکتبِ تساوی افراد بشر نبود. مونته سوری از بیشتر کارهای برکا و تئوری هماهنگی درونی که از رف یکی از هموطنهایش چزاره لومبروزو Cesare Lombroso پیشنهاد شده بود حمایت میکرد. او دروِ سرِ کودکان مدرسهاش را اندازه گرفت و چنین استنتاج کرد که بهترین مایهٔ امیدها دارای مغز بزرگتری هستند ولی بهنتیجهگیریهای برکا دربارهٔ زنان هیچ اهمیّتی نمیداد. کارهای مانووریه را بهتفصیل مورد بحث قرار داد و موفقیت زیادی برای ادعاهای او که برر پایهٔ عمل و تجربه استوار بود کسب کرد. لازم بهیادآوری است که مانووریه اظهار داشته بود اگر تصحیحات مناسبی انجام گیرد پی خواهیم برد که اندازهٔ مغز زنان اندکی از مغز مردان بزرگتر است. مونته سوری در خاتمه نتیجهگیری میکند که زنان از نظر فکری از مردان برتری دارند ولی این تاریخ بهوسیلهٔ اِعمال قدرت و استفاده از نیروی برترِ بدنی حکمفرما شدهاند و استیلا یافتهاند. از آنجائی که تکنولوژی، زور را بهعنوان یک ابزار قدرت منسوخ کرده است ممکن است بهزودی عصر زنان فرا رسد: «در آغاز چنین عصری آنچه واقعاً وجود خواهد داشت انسانهای برتر است. در حقیقت مردانی وجود خواهند داشت با اخلاقیات قوی و سرشاراز احساسات و عواطف. شاید بدین طریق دوران سالاری زنان در حال نزدیک شدن باشد، زمانی که معما و راز برتری طبیعتشان کشف شود».
این نمایانگر بهوجود آمدن پادزهری احتمالی علیه ادعاهائی «علمی» است که از تشکیلات و ساختمان نظام یافتهٔ مادونیت گروههای معینی دفاع میکند. میتوان معتبر بودن تفاوتهای بیولوژیکی را تصریح کرد، ولی از طرف دیگر استدلال کرد که دانستهها بهوسیلهٔ مردان مغرض (که غرض ورزیشان بهعلت رقابت یا بهخطر افتادن شهرت آنها در مورد نتیجهٔ بحث بهوجود میآید) مورد سوء تعبیر قرار گرفته و در واقع کسانی برتر شمرده شدهاند که دارای امتیازات کمتری هستند. در سالهای اخیر ایلین مورگان Elaine Morgan درست یک چنینی خط مشیی را در کتاب «نزول زن» پیگیری کرده است و این استراتژیِ تجدید ساختمانی است متفکرانه از انسانهای ماقبل تاریخ از زاویهٔ دید زنان که بهاندازه داستانهای طولانی مشهوری که مردان بهطور ویژه برای خود میبافند مضحک و خندهآور است.
من خود، استراتژی دیگری را ترجیج میدهم. مونته سوری و مورگان، هر دو فلسفهٔ برکا را بهطریقی دنبال کردهاند که بهنتیجهئی که با سلیقهٔ آنها تجانس داشته است برسند. من ترجیح میدهم روی تمام اقداماتی که برای دادن ارزش بیولوژیکی بهفلان گروه، بهخاطر آن که آن گروه نیز همین معیار بیولوژیکی را دارد، برچسبی زده بر آن بنویسم «نامربوط و آسیبرساننده»!
جرج الیوت کاملاً بهآن تراژدی ویژهئی که برچسب زدن بیولوژیک روی افراد گروههائی که در وضع نامطلوبی قرار دارند بهوجود میآورد پی برده بود و آن را عمیقاً حس میکرد.
پاورقیها
- ^ آنتروپومتری = مبحث اندازهگیری ابعاد بدن انسان و ارتباط کارآئی آنان با اندازه ظاهریشان.