دفاعیهٔ ممنوعهٔ شریف رستمآبادی*
نسخهٔ تاریخ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۱۰:۵۱ توسط Mohajerani.samin (بحث | مشارکتها)
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
کامبوزیا پرتوی:
- غروب که میشود، روی عادت، آخرین تکّهٔ تلخی را هم تو کاغذ میپیچی میدهی به قجر، پول را که گرفتی از دکانش میزنی بیرون سوار موتورت میشوی روشنش میکنی و از راه باریکهٔ لات جاده خودت را میرسانی بهجاده، تا پاسگاه یک بند با یک دنده میآئی. غروب جاده خلوت است اگر آن چندتا ماشین جا مانده را به حساب نیاری.
- بهپاسگاه که برسی سرکار رسولی پول را ازت خواهد گرفت و بهات خواهد گفت: «شریف! یه گروهبان تازه فرستادهن.» و تو خواهی دانست که باید به باج سبیل پاسگاه بیستتومن دیگر اضافه کنی: «اونی که خرش نمیره باس باج بده.»
- از پاسگاه که زدی بیرون، دوباره میافتی رو زینِ موتورت و جاده را صاف میآئی تا دوراهی و میافتی رو جادهٔ خاکی. حالا دیگر تا محله راهی نیست.
- به محله که رسیدی، از دکانِ خاتون یک بسته چائی سازمان و یک بسته سیگار اطوئی میگیری و دوباره تا آخرِ محله، دمِ آن راه باریکه که سربالائی است، یک بند میگازی. اگر سربالائی مزاحم نبود، تا بالای تپه، تا دمِ درِ خانهات، سواره می رفتی.
- چینهٔ بلند دورِ خانه نمیگذارد ببینی که تو حیاط، منقلِت روشن نیست و نَمدرو ایوان پهن نیست و نازبانو کنار سماور و قوری لم نداده و انتظارت را نمیکشد.- برای همین است که دیگر، وقتی به آخر چینه رسیدی و حیاط و ایوان و جای خالی ناز بانو را