دفاعیهٔ ممنوعهٔ شریف رستم‌آبادی*

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۳۰


کامبوزیا پرتوی:


غروب که می‌شود، روی عادت، آخرین تکّهٔ تلخی را هم تو کاغذ می‌پیچی می‌دهی به قجر، پول را که گرفتی از دکانش می‌زنی بیرون سوار موتورت می‌شوی روشنش می‌کنی و از راه باریکهٔ لات جاده خودت را می‌رسانی به‌جاده، تا پاسگاه یک بند با یک دنده می‌آئی. غروب جاده خلوت است اگر آن چندتا ماشین جا مانده را به حساب نیاری.