ما از آهن برخاستهایم
![]() | تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
نگاه کنید! من اینجا ایستادهام: در میان چکشها، چرخهای تراش، کورههای آهنگری و کورههای بزرگ ـ در میان صدها رفیق.
فضای بالای سرم، سراسر، آهنهای بههم پیوسته است.
تیرهای بزرگ آهن و برکنارههایشان میلههای قلابدار آهنی بهبلندی هفتاد و پنج پا
خمیده بر چپ و بر راست
پیچیده بر لا پههای گنبد، همچون شانههای یک غول، چارچوبِ آهنین ساختمان را استوار نگه داشتهاند.
بیپروا و تابدار و پتوان مینمایند
و همچنان توانی افزونتر میطلبند.
بهآنها مینگرم و استوارتر میایستم.
خونی تازه از آهن در رگهایم جریان مییابد
و قامتم برافراشتهتر میشود.
شانههائی پولادین و بازوانی سخت پرتوان مییابم. با آهن ساختمان یکی میشوم.
آنگاه بهخود تکانی میدهم
با شانههایم، لاپهها و تیرهای بزرگ آهنو سقف را از جا برمیکنم
پاهایم هنوز بر زمین ایت اما سرم از بلندی ساختمان برگذشته.
این کوشش فوقانسانی از نفسم انداخته است، اما غریو برمیکشم:
«میخواهم سخنی بگویم، رفقا! میخواهم سخنی بگویم!»
پژواکی آهنیم کلمات مرا در خود فرو میبرد. آهنبندی ساختمان سراسر با بیصبری میلرزد و قامت من همچنان افراشتهتر میشود. اکنون سرم با دودکشها یکی شده است.
من میخواهم با غریوی بلند، نه سرگذشتی، نه گفتاری، بل تنها جملهئی آهنین بر زبان آرم:
«پیروزی از آن ما خواهد بود!»
ترجمهٔ رامین شهروند