پائیز تازه
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
ساعت را کوک کرده بودم که سر 6/5 زنگ بزند. این سه ماه تعطیلی عادت کرده بودم پیش از ساعت هشت بیدار نشوم. نمیدانم چه شد که نیمساعتی قبل از زنگ زدن ساعت از خواب پریدم. اوّل فکر کردم از صدای پای او، که وارد راهرو شد، بیدار شدهام. یعنی نه اینکه فقط فکر کرده باشم؛ برایم مسلم بود که عمویم آمده. حتی دیدمش هم. انگار آمد جلو در اتاقم و برگشت. البته بعد ازاشتباه درآمدم؛ هیچکس نیامده بود. شاید دنبالهٔ خوابی که می دیدم به بیداریم کشیده بود، شاید هم فقط فکر خودم را باور کرده بودم. آخر من همهاش بهعمویم فکر میکنم، نمیدانم چه خوابی دیدم، اما مثل همیشه باید خواب عمویم را دیده باشم.
مادرم چند دقیقهئی بعداز من بیدار شد رفت آشپزخانه. صورتم را تندتند شستم رفتم کنار پنجره هوا خنک بود و پاک. بوی روز اول مهر را میداد. من این بود را حسابی میشناسم. پنجمین سالی است که این بو را تجربه میکنم: بوی روپوشهای تمیز. بوی کیفهای نو. بوی مدادهای نوتراش، پاک کنهای کار نکرده و دفترچههای سفید. بوی نگرانی از چیزهای مجهول. بوی ذوق زدگی از دیدن دوستها و همکلاسیها.