خطابهٔ پنجم

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۴۳

تامارا

از گلویت آوازهای غمگینی می‌گذرد

و در سینه‌ات

پرستوئی نیمه جان می‌موید

سرودهای سرخ را از دیوار شهر می‌شویند

و معماران

قصری جادوئی بنا نهاده‌اند

تا هیولائی بدپوش

از پلکان قصیدهٔ حیات خویش به‌فراز بَر شود

گیسوی زیبایت را دوباره بباف تامارا

هرچند که عشق

همچون اسبی سرگردان
سنگسار می‌شود

در چشمانت، ترانه‌ئی تاریک، باران می‌شود

و درشکه‌ئی قدیمی

عروسی سوگوار را
در میدان می‌چرخاند

برای چه غمگینی تامارا

هنوز هم آن چریک

قلبش را همچون نارنجکی

به‌کف دارد.

چه زیبنده است براو جامهٔ مرگ،

و مرگ از او چه با وقار می‌گذرد!

هر شهید

ستارهٔ کوچکی‌ست که به‌شهر هدیه می‌شود

به‌تو، تامارا

برای چه غمگینی؟

شهر تاریک را

بزودی
رودی از ستاره خواهد گذشت

چشمانت را از شیون تهی کن تامارا

هنوز اسبِ سفید زاپاتا

در کوهستان شیهه بر می‌کشد

مرگ از ما شوکت خواهد گرفت

و درشکه‌ئی سیاهپوش

ترا
در میدان خواهد چرخاند

مرگ از ما زاده می‌شود

و ما از مرگ.

برای چریک‌ها

از لبخندت
خورشیدی کن

نام تو

بر دیوارهای شهر
ترانه خواهد شد
میرزاآقا عسکری