خطابهٔ پنجم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
تامارا
از گلویت آوازهای غمگینی میگذرد
و در سینهات
- پرستوئی نیمه جان میموید
سرودهای سرخ را از دیوار شهر میشویند
و معماران
قصری جادوئی بنا نهادهاند
تا هیولائی بدپوش
از پلکان قصیدهٔ حیات خویش بهفراز بَر شود
گیسوی زیبایت را دوباره بباف تامارا
هرچند که عشق
- همچون اسبی سرگردان
- سنگسار میشود
در چشمانت، ترانهئی تاریک، باران میشود
و درشکهئی قدیمی
- عروسی سوگوار را
- در میدان میچرخاند
برای چه غمگینی تامارا
هنوز هم آن چریک
قلبش را همچون نارنجکی
- بهکف دارد.
چه زیبنده است براو جامهٔ مرگ،
و مرگ از او چه با وقار میگذرد!
هر شهید
ستارهٔ کوچکیست که بهشهر هدیه میشود
- بهتو، تامارا
برای چه غمگینی؟
شهر تاریک را
- بزودی
- رودی از ستاره خواهد گذشت
چشمانت را از شیون تهی کن تامارا
هنوز اسبِ سفید زاپاتا
- در کوهستان شیهه بر میکشد
مرگ از ما شوکت خواهد گرفت
و درشکهئی سیاهپوش
- ترا
- در میدان خواهد چرخاند
مرگ از ما زاده میشود
و ما از مرگ.
برای چریکها
- از لبخندت
- خورشیدی کن
نام تو
- بر دیوارهای شهر
- ترانه خواهد شد
- میرزاآقا عسکری