آنچه میتوان از مردمشناسی آموخت
۱- با پذیرفتن این تز که موضوع "مردمشناسی" تحقیق دربارۀ جوامع طبقاتی در حال تشکیل میباشد، این پرسش پیش میآید که از تحقیقاتی که تا کنون در این زمینه انجام گرفته است چه درسهائی میتوان گرفت؟ "مردمشناسی" نیز همانند دیگر قلمروهای تخصصیِ علوم اجتماعی، نه فقط واقعیتهای اجتماعی را به طور مصنوعی تقسیمبندی میکند بلکه هدف ایدئولوژیکی دوگانهئی را نیز دنبال مینماید: بهاین معنی که اولاً میکوشد تا قلمروی برای خود ایجاد کند که از حیطۀ کاربرد قوانین اساسی ماتریالیسم تاریخی بیرون باشد ( از حیطۀ قانون مربوط به نقش تعیین کنندۀ زیربنای اقتصادی در آخرین مرتبۀ تحلیل): و ثانیاً به "اقوام ابتدائی که تاریخ ندارند" (به خصوص اقوام افریقائی)- در مقایسه با "اقوام صاحب تاریخ" و حتی در مقایسه با"اقوامی که تاریخ بزرگی دارند" (یعنی اروپائیان) – جنبهئی خاص بدهد و بهاین ترتیب از لحاظ معنوی نیز امپریالیسم را موجه سازد. در چنین شرائطی نمیتوان گفت که "مردمشناسی" در مجموع جنبۀ علمی یافته است، حتی اگر مدارکی هم که بهوسیلۀ محققان این علم جمعآوری شدهاند از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی در معرض نقد قرار گیرند و در نتیجه آن را غنیتر سازند. بههمین سبب میبینیم که مردمشناسان آنگلوساکسون که به مارکسیسم پشت کردهاند، با وجود آن که در تحقیقات خود وسائل پیشرفتهای را به کار میبرند، باز نمیتوانند مبانی نظریِ اساسی این علم را تدوین کنند. و به نظر من بسیار شگفتانگیز مینماید که در میان این همه کاری که در مورد "قومشناسی" صورت گرفته، بازسهم مردمشناسانی که به مارکسیسم نزدیکند(مانند پولانی Polanyi) از دیگران بیشتر است. این میراث اهمیت و ارزش سهم مردمشناسان مارکسیست را، که اقلیتی بیش نیستند، بیشتر نشان میدهد. این اقلیت در مدت پانزده سال اخیر در فرانسه توانسته است راه خود را به سوی ماتریالیسم تاریخی بیابد. چگونه میتوان فراموش کرد که اثر مهم و اساسی انگلس - یعنی منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت – را گروهی بدون توجه به حدود شناختهای آن زمان مورد انتقاد قرار دهند و از آن برای ایجاد سنتی جهت تفکرات بعدی در این زمینه الهام نگیرند؟ چگونه میتوان از یاد برد که بعضی از جنبشهای کارگری بهاین اثر فقط با دیدۀ کنجکاویِ روشنفکری مینگرند و آن را همانند شیئی که جنبۀ تزئینی دارد میشمرند. این وضع شکایتآور در حال از میان رفتن است.
۲- بهنظر من مردمشناسیِ مارکسیستی توانسته است تاکنون نتیجۀ قابل توجهی بهدست آورد، و آن عبارت است از روشن ساختن مسألۀ سلطۀ "خویشاوندی" در جوامع طبقاتیِ در حال تشکیل. همچنین نشان داده است که سطح اندک رشد نیروهای مولد موجب پدید آمدن شکلهای گوناگون تعاون در داخل جامعۀ روستائی و میانِ روستاها بوده است. این نتیجهگیری عملاً کلیدی است که با بهکار بردن آن میتوان نقش "سازمانهای خانوادگی، تیرهئی، کلانی و قبیلهئی" را درک کرد. بهاین ترتیب مردمشناسی مارکسیستی بازگشت اصولی و پرفایدهئی بهبهترین دستآوردهای انگلس انجام داده و بهعقیدۀ من بهجذبهئی که استروکتورالیسم در این قلمرو حتی درمیان مارکسیستها داشت پایان داده است. به گمان من، مردمشناسی مارکسیستی با توجه به"نقش تعیین کنندۀ زیر بنای اقتصادی در آخرین مرتبۀ تحلیل" ابهامات ناشی از التقاط میان مارکسیسم و استروکتورالیسم را – که توسط بعضی کسان و از جمله توسط گودولیه (Godolier) بیان میشد از بین برده است. این دسته، "خویشاوندی" را در عین حال هم بهعنوان عامل زیربنائی و هم بهمثابۀ عامل روبنائی میشمارند. در این زمینه، سهم مردمشناسی مارکسیستی فرانسه بسیار مهم است. البته سهم پیروان مکتب آلتوسر نیز دراین مورد فوقالعاده اساسی است. چنان که میدانیم پیروان این مکتب میان سلطۀ عوامل اقتصادی و نقش تعیینکنندۀ زیربنای اقتصادی در آخرین مرتبۀ تحلیل فرق میگذارند. من نیز این تفاوت را قبول دارم. توجه بهاین تفاوت در بازگشت به سوی ماتریالیسم تاریخی مؤثر بوده است. در مورد سایر نظریات و افکار آلتوسر هر چه دلتان میخواهد بیندیشید، ولی سهمی را که او و شاگردانش در این زمینه دارند نباید فراموش کرد.
۳- من فراتر از این نمیروم . با نتیجهگیری آلم ماری (Alain Marie) همآواز نمیشوم. او مدعی است که "مردمشناسی اقتصادی" چگونگی نقش سلطۀ عوامل غیراقتصادی را بهما میآموزد. ولی واقع این است که از مردمشناسی، نقش سلطۀ این عوامل را – یعنی آنچه آلن ماری "ایدئولوژی خانواده" یا "ایدئولوژی خویشاوندی" میخواند – میتوان آموخت.
برای بررسی دربارۀ سلطۀ عوامل غیراقتصادی، جامعۀ خراجی عوامل فراوانی در اختیار نا مینهد که نه تنها بسیار غنی هستند بلکه با مسائل ناشی از مبارزۀ علیه سرمایهداری برای ساختن سوسیالیسم ارتباط مستقیم دارند. زیرا در این جوامع که پیشرفتهای بیشتری داشتهاند، ایدئولوژی مسلط "ایدئولوژی خویشاوندی" نیست بلکه ایدئولوژی است که به وسیلۀ نهادها و بنیادهای مذهبی و یا مدنی مطلقه سلطه مییابد. بررسی دربارۀ نقش کلیسا در اروپای فئودالی، نقش ایدئولوژی مبتنی بر سلطنت مطلقه در اروپای مرکانتیلیستی، نقش اسلام در دنیای اسلامی، و نقش کنفوسیوس در چین... برای درک نقش واقعی ایدئولوژی در ماتریالیسم تاریخی بسیار مهم است.
حقیقت این است که بسیاری از گروههای مارکسیستی که فقط به عامل اقتصادی چشم دوختهاند، نقش عامل ایدئولوژیکی را مورد توجه قرار نمیدهند. این طرز فکر نشاندهندۀ این است که جریان مسلط در مارکسیسم، در سنت فلسفی بورژوائی – یعنی در فلسفۀ روشنگری – مستحیل شده است. و میدانیم که فلسفۀ روشنگری، خود جلوۀ ایدئولوژیکی تسلط اقتصاد در شیوۀ تولید سرمایهداری است. طرز تفکری که فقط عامل اقتصادی را در نظر میگیرد و تئوری منبعث از آن که ایدئولوژی را فقط جلوه و انعکاس عامل اقتصادی میداند. به سبب اکتشافات مردمشناسی مورد سئوال قرار نگرفتهاند بلکه عامل اصلی شک دربارۀ درستی این طرز تفکر، به علت مسائلی سیاسی است که دربارۀ جامعۀ شوروی و ساختن سوسیالیسم طرح شدهاند. این مسائل سیاسی بهنوبۀ خود موجب شدهاند که تفکر در زمینۀ مسائل مربوط بهمردم شناسی بارورتر گردد. لازم میدانم این نکته را همواره گوشزد کنم که فعالیت و مبارزه، در مقایسه با دستآوردهای آکادمیکی – ولو بهترین آنها – اهمیت بیشتری دارند. تفکراتی که برمبنای بررسی مسائل سوسیالیسم آغاز شد، حاصل کارهای روشنفکری نبود. بلکه از جنبش عظیمی که چه از لحاظ عملی و چه از لحاظ نظری در نتیجۀ مبارزات وسیع در چین پدید آمده بود نشأت میگرفت. به نظر من مائوئیسم بود – ونه مردمشناسی – که باعث شد ماتریالیسم تاریخی در همۀ زمینهها مورد توجه قرار گیرد. من در گذشته، خلاصهئی از این مسأله را با عرضه کردن تز "شیوۀ تولید دولتی" بیان کردهام. بنابراین تز، تمرکز سرمایه در این شیوۀ تولید، به طرز فکر مربوط به سلطۀ عامل اقتصادی ( که بر تبدیل ارزش اضافی به سود استوار است، کتاب دوم "سرمایه") پایان داد و فکر مربوط به سلطۀ عامل ایدئولوژیکی را بر کرسی نشاند (در اینجا ناسیونالیسم دولتی و مصرفگرائی بهچشم میخورد). بههمین دلیل، شیوۀ تولید دولتی نوعی از سرمایهداری نیست بلکه شکل جدیدی از دو راه حل از میان رفتن سرمایهداری است.
۴- ولی هر پیشروی همیشه خطر عقبگرد بعدی را به همراه دارد. زیرا با آن که بعضی از مسائل را حل میکند، اما مسائل جدیدی را نیز مطرح مینماید. مردمشناسی مسألۀ "خویشاوندی" را روشن ساخت ولی اکنون با مسألۀ نوی روبرو است که هنوز نتوانسته است پاسخی برای آن بیابد و آن، مسألۀ روابط زن و مرد در جامعه از یک طرف، و روابط اجتماعی تسلط ( که در سطح روبنائی قرار دارند) و استثمار (یعنی استفاده از مقداری کار اضافی) از طرف دیگر میباشد. استحکام متنی که مارکس در این زمینه نوشته است مرا تکان داد. آلن ماری دراین متن، کلمه "زنان" را بهجای کلمۀ "کالاها" گذارده و بهاین ترتیب وضع زنان را در تمام اعصار به بهترین وجه روشن کرده است. یادآور میشوم که وضع زن، وضع تولید کنندهئی که مورد استثمار قرار گرفته نیست، بلکه به یک کالا شباهت دارد.
گمان میکنم که ویژگی مسأله از این جهت است که رابطۀ میان زن و مرد در جامعه و تحت تسلط بودن زن، تا حدی به جامعۀ اشتراکی بدوی و بهدورۀ تحول حیوان بهانسان و تاحدی نیز بهدورۀ تکوین طبقات باز میگردد. شاید دربارۀ چگونگی و طرز عمل سازمان خانواده در شیوههای مختلف تولید اطلاعاتی در دست داشته باشیم، اما از همۀ این اطلاعات و دانستهها نمیتوان نتیجه گرفت که زنان طبقۀ خاصی را تشکیل میداده و بهوسیلۀ مردان استثمار میشدهاند. چنین نتیجهگیری زائیدۀ دو اشتباه است: نخست این که روابط تسلط را از روابط استثمار تمیز ندهیم، دوم اینکه کلیۀ انواع بهرهکشی از زنان را در اعصار مختلف، در یک مقوله جای دهیم (و بهاین ترتیب خصیصۀ عملکرد متقابل شیوۀ تولید وخانواده را در هر شیوۀ تولید انکار کنیم). من فکر میکنم که طرح مسألۀ زن بهاین شکل، نتیجه تفسیر اکونومیستی از ماتریالیسم تاریخی است، شاید هم که دلیل بدتری داشته باشد و از انطباق ماتریالیسم تاریخی با مردمشناسی (بهمعنای خاص کلمه) و از تعریف "نوع انسان" در رابطۀ با "انواع جانداران" سرچشمه گیرد. در چنین وضعی البته امکان اشتباه برای روانشناسان و زیستشناسان بسیار است، اشتباهی که از "اسطورۀ منشاء انسان" ناشی میشود و بعضی از جنبشهای زنان بهجای مبارزه برای آزادی واقعی خود، از آن تغذیه میکنندالگو:نشانه. در این زمینه نیز این مسائل در نتیجه تفکر روشنفکران (مردمشناسان و با دیگران) طرح نشدهاند بلکه گسترش جنبشهای زنان را باید بهعنوان علت اصلی شمرد. اما این واقعیت که این جنبشها گاه از مارکسیسم بسیار دور (مانند جنبشهای زنان در ایالات متحدۀ آمریکا و در اروپای شمالی) و گاه بهآن بسیار نزدیک بودهاند (مانند جنبشهای زنان بلافاصله پس از انقلاب در روسیه یا در چین) از اهمیت آنها بههیچ روی نمیکاهد.
اگر این مسائل را بهعنوان "شیوۀ تولید خانگی" طرح کنیم و این شیوۀ تولید را در رابطۀ با دیگر شیوههای تولید قرار دهیم، آیا پیشرفتی خواهیم کرد؟ من چنین فکر نمیکنم، تردیدی نیست که تنها به کار بردن اصطلاحات مارکسیستی (و از جمله اصطلاح "شیوۀ تولید") مشکلی را آسان نمیکند بلکه خطری واقعی پدید میآورد و موجب میشود که مردمشناسی بهبنبست دگماتیسم و بهبیراه الفاظ افتد. من این انتقاد را بهمیلاسو (Meillassoux) میکنم زیرا معتقدم که وی در مورد "استثمار خانگی" بهنفع سرمایهداری مسلط، نتایجی میگیرد که باید قاعدۀ آنها را ناشی از تحت تسلط بودن شیوههای تولید دهقانی دانست. میلاسو میکوشد ثابت کند که منبع سودهائی را که انحصارات از زحمت کارگران مهاجر بهدست میآورند باید در استثمار خانگی جست. مسلم است که با چنین طرز فکری، آتار خاص تسلط انحصارات بهروی جوامع دهقانی – که این کارگران مهاجر از آنها برخاستهاند – ناپیدا و پنهان میمانند. زیرا انحصارات، کارگران "مراکز" را نیز استثمار میکنند البته این استثمارسازمان خانوادۀ کارگران را ] اعم از مهاجر و غیرمهاجر[ در برمیگیرد. آنچه بهطور خاص در استثمار کارگران مهاجر میتوان دید استثمار خانوادههای آنان نیست (زیرا این استثمار در مورد خانوادههای دیگر کارگران نیز اعمال میشود) بلکه این واقعیت است که آنان از جوامعی دهقانی برمیخیزند که در تحت تسلط امپریالیستی قرار دارند. بههمین سبب است که این گونه دستآوردهای مردمشناسی بهنظرم بیاعتبار میآیند (زیرا نتیجۀ بهکار بستن آنها، پنهان ساختن نقش امپریالیسم است). و باز بههمین سبب است که بهعقیدۀ من راه درست و علمی تجزیه و تحلیل در این زمینه آن است که تسلط شیوۀ تولید سرمایهداری را بهروی شیوههای تولید دهقانی مورد توجه قرار دهیم. میدانیم که مارکس خود این راه را با ذکر تبصرههائی در مورد آثار انحلال طبقۀ دهقان روسی در سیستم سرمایهداری، گشود و سپس لنین و کائوتسکی و حتی شایانوف کار وی را دنبال کردند. اما راه برای مدتی بسته شد. و سپس بررسیهای پر ارزشی که در مورد تسلط واقعی و تسلط صوری سرمایه انجام گرفت دوباره آن را گشود.
باز هم یادآور شویم که این مسائل در نتیجۀ جنبشهای دهقانی (و از جمله در فرانسه) و مبارزات روستائیان طرح شدالگو:نشانه.
۵- مردمشناسی را خطر مهم دیگری نیز تهدید میکند، خطر این که در بنبستهای گوناگون افتد. زیرا این دانش در وضعی است که نمیتواند از تجربۀ حاصل از مبارزۀ طبقاتی بهره گیرد. "مردمشناسی" دیده بهسوی گذشته دارد( بهسوی دورۀ انتقال بهجامعۀ طبقاتی)، حتی هنگامی که گذشته شبیه زمان حال باشد (و مسألۀ مهم زمان حال، در حقیقت، چیز دیگری جز مبارزه علیه تسلط امپریالیسم نیست). خطر "آکادمی گرائی" مردمشناسی را تهدید میکند و "آکادمی گرائی" مترادف با قشری بودن و نداشتن انعطاف است که ظاهر مارکسیستی دارد. نخستین بنبست بهاین علت پدید میآید که اغلب فراموش میکنند که موضوع مردمشناسی، بررسی دربارۀ چگونگی انتقال بهجوامع طبقاتی است. در اینجا بیمناسبت نیست یادآور شویم که جوامع مورد بررسی مردمشناسی، بالضروره جوامعی هستند که نیروهای مولد در آنها رشد بسیار اندکی دارد. زیرا سازمان تیرهئی، کلانی و قبیلهئی خود مانعی برای رشد آیندۀ این نیروها میباشد و این رشد ضعیف را فقط با سازمان دولتی قبیلهئی میتوان تغییر داد. البته برای آن که ساختمان و تکوین طبقاتی بتواند آغاز گردد، ابتدا لازم است که نیروهای مولد تا اندازهئی رشد کرده باشند، و رشد ابتدائی نیروهای مولد مقارن با انتقال به کشاورزی بهوسیلۀ مردم اسکان یافته است. مدت زمانی است که متخصصان کشاورزی این نکته را دریافتهاند که زمین کشاورزی یکی از وسائل کار است نه ابزار کار. آنان این موضوع را در ردّ نظریۀ اقتصادی پیروان مکتب نئوکلاسیک – که زمین و طبیعت را یکی میشمارند – یادآور میشوند. اما متخصصان رشتههای مختلف علوم اجتماعی( مانند اقتصاددانان، مورخان و مردمشناسان) بهبهانۀ آن که متخصصان کشاورزی "مارکسیست" نیستند و یا مطالب پیش پا افتاده میگویند، نوشتههای آنان را نمیخوانند و خیال میکنند که در این باره بهکشف بزرگی نائل شدهاند در حالی که گفتههای آنان در این مورد "کشف دوباره" است. اما راجع بهاین تصویر خام، یعنی یکی شمردن "رشد نیروهای مولد" و "بالا رفتن سطح بهرهوری کار" اِستِر بوزروپ Ester Boserup در سال 1965 اثری منتشر کرد و در آن نشان داد که استفاده و کاشت پیدرپی زمین – براثر فشار جمعیت – موجب شده است که بهعلت کار سالانۀ بیشتر، و نه بهعلت بالا رفتن میزان بهرهوری در یک روز کار، تولید سرانه (و بنابراین اضافه تولید) فزونی گیرد. اما هر نشانی که از سلطۀ روابط "خویشاوندی" یافته شود، دلیلی است بر آن که جامعه هنوز در نخستین مرحلۀ تکامل طولانیِ خود و بهعبارت دیگر در مرحلۀ جنینی تکوین طبقات است. در این مورد خاص انتقاد گودولیه را به میلاسو، دائر بر این که بهسطح نیروهای مولد کمتر توجهی ندارد، درست میدانم. البته گو این که تجزیه و تحلیل سطح نیروهای مولد مستلزم تجزیه و تحلیل فرایند تکنیک تولید میباشد، ولی چنان که پویون Pouillon با قاطعیت یادآور میشود، فرآیند تکنیک تولید را نمیتوان مجزای از روبنا در نظر گرفت. به نظر پولون کار فکری نیز یکی از مقولات شیوۀ تولید سرمایهداری است. اما بههنگام پیدا شدن طبقات، "روابط تسلط" و "روابط استثمار" ( که در این مرحله درحال جنینی هستند) کاملاً بههم آمیختهاند. برای تمیز آنها از یکدیگر ضروری است که ابتدا این دو نوع رابطه را کاملاً بشناسیم زیرا با آن که دولت بهموازات و همزمان با طبقات پدید میآید. ولی بهقول آلن ماری "استثمار و تسلط لازم و ملزوم یکدیگر نیستند" او از خطا و اشتباه میلاسو میپرهیزد و شیوۀ تولید دهقانی را از شیوۀ تولید خانگی جدا میکند. میلاسو، بر اساس تحقیقاتی که دربارۀ اقوام گورو انجام گرفته معتقد است که در جامعۀ گورو هیچ گونه نظارتی در مورد اضافه تولید و وسائل تولید، اعمال نمیشود و نظارت بر نیروی کار هم فقط بهوسیلۀ مادران انجام میگیرد. در واقع او با چنین اظهار نظری، "روابط همکاری معاضدت" را با "روابط تسلط" – که در این جامعه فقط تا حد معینی بهوجود آمده استالگو:نشانه– یکی میداند. باید توجا داشت که در این مرحله هنوز روابط استثمار مستقر نشده و دولت بهوجود نیامده است زیرا بهوجودش نیازی نیست. در این جوامع، قدرت حاکم را – که وظیفهاش در حدود سازمان دادن بههمکاری است و بهوسیلۀ شیوخ و ریش سفیدان اعمال میشود – همه میپذیرند بهاین سبب که سازمان و ترتیبات لازمه را برای ایجاد "روابط همکاری" پدید میآورد. البته نبودن طبقات هم دلیل بر این نیست که این جوامع، همان جوامع بیطبقهئی هستند که بشر آرزو میکند. پیشنهاد میکنم که شیوههای تولید موجود در این جوامع بیطبقه و در چنین دورۀ انتقالی را بهنام "شیوههای تولید اشتراکی" بخوانیم. مخصوصاً میگویم "شیوهها"(یعنی به جمع)، زیرا در این مرحله از تکامل بشری شرائط مربوط بهمحیط زیست و جمعیت و غیره موجب میشوند که انواع بسیار گوناگونی از سازمانهای اجتماعی پدید آیند. اما – چنان که پویون میگوید- سطح متفاوت نیروهای مولد در مناطق مختلف (که همواره اندک و ناچیز میباشد) علت گوناگون بودن سازمانهای اجتماعی نیست بلکه بهوجودآورندۀ آن، روابط تولیدی و روابط حقوقی و سیاسی موجود در هر جامعه میباشند. اگر این گفته درست باشد، ماتریالیسم تاریخی حکم میکند که صرفنظر از این گوناگونی سازمانهای اجتماعی در این مرحله، باید "فصل مشترک" میان آنها را بیابیم. این "فصل مشترک" بهنظر من "مالکیت اشتراکیِ وسیلۀ اصلی تولید، یعنی زمین" است. مالکیت مشترک، برای آن که بتواند مورد استفادۀ افراد، خانوادهها، تیرهها و غیره قرار گیرد، بهشکلهای گوناگون سازمان مییابد. اما اگر ما بهدنبال این "فصل مشترک" نگردیم و فقط بر موارد خاص تکیه کنیم این خطر پیش میآید که خصیصۀ اصلی مشترک میان این جوامع – یعنی مالکیت دسته جمعی – را مورد توجه قرار ندهیم. در این حال ممکن است زیر بنای اقتصادی را با سازمان سیاسی (شبه دولتی) جامعه اشتباه کنیم و مثلاً بهحکومت شیوخ و ریش سفیدان بیش از اندازه اهمیت دهیم و بهنادرست و در عالم خیال، برای این قدرت، آثار ناشی از "روابط استثمار" را نیز قائل شویم.
۶- دومین بنبستی که ممکن است مردمشناسی در آن افتد باعث خواهد شد که آثار ناشی از قشری بودن افزوده شوند. این بنبست، در شرائط تحول آکادمیکی مردمشناسی میتواند به گمگشتگیهائی که از دیدگاه افرادی که غرب را مرکز جهان میشمارند سرچشمه میگیرد. بهنظر من بررسیهائی که با پیگیری فراوان دربارۀ "شیوۀ تولید بردگی" بهعمل آمدهاند، نمونۀ یکی از این انحرافات است. این انحرافات از نظریۀ پیروان متعصب استالین منبعث میشود که تاریخ بشر را به "پنج مرحله" تقسیم میکنند. در صورتی که در شکلهای گوناگون انتقال شیوههای تولید اشتراکی بهشیوههای تولید خراجی، "شیوۀ تولید بردگی" نه "ضروری" و نه "شایع" است. بهنظر میرسد که اصرار ورزیدن در این امر، منحصراً بهعلت اهمیت فوقالعادهئی است که به دورۀ تمدن باستانی یونان و رم در ساخت جوامع غربی داده میشود. من در این باره بیش از این سخن نمیگویم زیرا در نوشتههای دیگرم بهاین مطلب گفتوگو کرده و روشن ساختهام که بسیاری از محققان، در اغلب اوقات، وضع افراد عادی را با وضع "تولیدکنندگان" یکی شمرده و این دو را از هم تمیز ندادهاند. در این مورد طرز تفکری که غرب را مرکز جهان میداند شکل کاریکاتوری بهخود میگیرد: بهاین معنی که مفهوم بردگی را از پنجاه لغت، در پنجاه زبان مختلف ترجمه میکنند و سپس میکوشند تا خود را از این بست باورنکردنی، به بهاین آسانی خود را در آن افکندهاند رها سازند. اگر کلمات معانی و مصادیق مختلف دارند بهاین دلیل است که واقعیات مختلف را بیان میکنند بههمین سبب درستی این "مثل" ثابت میشود که "ترجمه همواره خیانت" است.
۷- در سومین بنبست احتمال میرود که ریشۀ مردمشناسی بخشکد، زیرا طرز فکر قشری با اتکاء بهاین که روابط تولید نقش تعیینکننده دارند، عامل دَوَران کالاها و ثروت را از قلمرو ماتریالیسم حذف میکند و ناگزیر بهبند این نظریۀ اشتباه و نادرست میافتد که: ایدئولوژی انعکاسی است از اقتصادیات. قشریّون دَوَران ثروت را به گونهئی بررسی میکنند که انگار روی روابط تولید هیچ اثری ندارد. آیا چنین طرز فکری را میتوان دیالکتیکی شمرد؟ من در این باره نیز در جای دیگر اظهارنظر کردهام و اهمیت کتاب دوم و سوم "سرمایه" و خطر محدود کردن اساس نظریات مارکس را به کتاب اول، یادآور شدهام. بنابراین دیگر در این مورد سخنی نمیگویم خاصه که کمی پائینتر دربارۀ تاریخ و در زمینۀ روابط دیالکتیکی تولید و دوران کالاها و ثروت، نظریات خود را بیان خواهم کرد. در اینجا فقط متذکر میشوم که بهنظر من انکار نقش دَوَران ثروت نادرست است زیرا بهاین ترتیب بهنقش امپریالیسم توجه کافی و لازم نخواهد شد. درست بههمان گونه که در گذشته، اصرار دربارۀ این که ایدئولوژی فقط انعکاسی از اقتصادیات است، واقعیات مهم را از نظر پنهان میساخت.
۸- مسائل مربوط به انتقال از جامعۀ باستانی یونان و رُم بهجامعۀ فئودالی در اروپا، در پیوندگاه مردمشناسی و تاریخ قرار دارند. در این باره در آینده سخن خواهم گفت واهمیت آثار شیوههای اشتراکیِ اقوام وحشی و شیوههای تولید جوامع طبقاتی قدیم را در تکوین فئودالیسمالگو:نشانه گوشزد خواهم کرد.
پانویس
- ^ رجوع شود به نوشتههای من و اینارد I.Enaurd و استوکی D. Stucky.
- ^ دربارۀ مبارزات دهقانی در فرانسه بهآثار کلود فور Clude Faure و در هند بهآثار تورنر Thorner و ری Ray مراجعه شود.
- ^ یعنی در حدی که همکاری میان مردمان یک روستا یا چند روستا، از راه حکومت شیوخ سازمان یابد. در این جامعه هنوز دولت وجود ندارد و نیروئی در اختیارش نیست، بناربراین روابط تسلط محدود است.
- ^ فئودالیسم ار همچون نوع پیرامونی، یا نوع خاصی از شیوۀ تولید خراجی مینگرم.
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |