مهرهئی بر صفحهٔ شطرنج
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
مهرهئی بر صفحه شطرنج
این مقاله مستقلی است از فدائی خلق - شهید بیژن جزئی - که به زودی در مجموعه مقالات وی چاپ و منتشر میشود.
انتشار این مقاله مستقیما از روی دستنویس آن که با تمهیداتی از داخل زندان به خارج فرستاده شده بود. عنوان مقاله از ما است.
ماندهام معطل که نامه پرویز نیکخواه را به جد بگیرم یا آن را تنفرنامهئی همچون تنفرمایههای مبتذل دیگر تلقی کنم. صفت مبتذل نه بر محتوی و مضمونِ این تنفرنامهها و ندامتنامهها اطلاق میشود بلکه نامهها ماهیتا مبتذل است زیرا هدفی جز باز یافتنِ آزادیِ فردیِ زندانی و رهائی از مشقت زندان ندارد. ناگزیرم که اول نامه دادخواه را همچون ندامتنامهیی مطول بررسی کنم زیرا به صواب نزدیکتر است در این صورت حکایت نیکخواه حکایت آن بدبختی است که نیمی از پیازها را خورد و نیمی را از تازیانهها را نوش جان کرد و سرانجام یکصد دینار طلا را تمام و کمال داد و جانش را وارهاند. آیا نیکخواه نمیدانسته عواقب سینه سپر کردن در مقابل دستگاه چیست؟ آیا نمیدانسته زندان چگونه جائی است و چه مصائل و محرومیتهایی را در چهار دیواری آن میباید تحمل کرد؟ اگر همه این مسائل را میدانسته پس خودش را خوب نمیشناخته. اگر میدانسته که یک من دوغ چقدر کره میدهد پس نمیدانسته خودش چند مرده حلاج است.
نیکخواه در دادگاه پر مدعا و زباندراز باقی ماند. انقلابینمائی و عوامفریبی کرد و در عین حال با زرنگی بینظیری که شایسته جوانی درسخوانده بود فرصتهائی را که دستگاه برای کوبیدن این و آن در اختیارش گذاشت مغتنم شمرد. و نتیجه هم چندان بد از آب در نیامد. نیکخواه به ده سال زندان محکوم شد حال آن که دیگران تا پای چوبه دار رفتند.
نیکخواه در مراحل تحقیق هم برای دریافت چنان نتیجهئی زمینهسازی کرده بود و اینک این جوان در نیمه راه ده سال زندانش به زانو در آمده و ندامتنامه داده بود.
من در این نظر که نیکخواه در سطور آخر ندامتنامهاش نوشته با او هم عقیدهام که «پرده اوهام را دریدن بهتر از آن است که تجارب تلخ روزگار، که بسیاری از جوانان پر هایوهوی را تاب تحمل آن نیست.