سلامی از آذربایجان

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۶۱


ناظم حکمت


بیمار است ناظم حکمت.

تا در این روز باد سرد

سرما نخورد

راه می‌رود و سینه اش را به روزنامه‌ئی پوشانده است

در برف مرطوب

که خود به روزنامه‌ئی می‌ماند

خاکستری رنگ و زمزمه‌گر.

برگهای روزنامه زمزمه می‌کنند

بر سینه‌ی شاعر زمزمه می‌کنند حوادث

برگ‌ها، برگ‌های درختان، در استانبول زمزمه می‌کنند.

دیده‌اید در دکه‌ی قصابان

در روزنامه‌های لکه دار از خون

که جگر را و دل را

و دیگر بریده‌ها یا اندرونه‌ها را بسته‌بندی می‌کنند؟

قلب را در قفسش دیده‌اید

در قفسه‌ی صدریش

که گویی زیر زره می‌تپد،

زیر خطوط سربی روزنامه‌ها؟

آندره‌ی وزونه سینسکی (شاعر روس) A-VOZNESSENSKI




سلامی از آذربایجان

ناظم عزیزم

من و تو نمی‌توانیم به عللی متفاوت در برابر هم قرار گیریم: من از این رو که به خاطر اجرای وظایفی حساس در کشورم مانده ام، تو از آن رو که جایی هستی که بازگشتی ندارد.

اما من صدایم را به صدای تمامی یارانی که با دلی سرشار از تو به پاریس آمده‌اند می‌پیوندم. به صدای همه آن کسان که تو زندگیت را، سرشار از جدال و پیروزی، وقف ایشان کردی. امروز در پاریس – در شهر کموتارهای پرافتخار، اصحاب فرزانه ی دائره المعارف، عقد ثریای سخنوران و نقاشان، و نیز شهر قهرمانان جاودان نهضت مقاومت – صداهای پرشور نمایندگان مردم گوناگون باز می‌تابد. میان همه نام‌ها، نامی هست که با احساس ویژه‌ئی از غرور و حق‌شناسی به زبان می آید: نام ناظم حکمت.

کاش سخنانی که در آن اندوه است و همه رنج‌های مردمان و ایمان به زندگی بهتر و خشم علیه تیره بختی و بی‌عدالتی وستایش فروغ خرد و استحکام پولاد و نرمی قلبی مهربان، کاش سخنانی که در صف نبرد از شعرهائی چکش خورده رده بسته اند در آینده نیز برای مردم بی آلایش سیاره ی ما سلاحی کارآیند باشد: مشعلی که همواره سلوک به سوی صلح و نیکبختی را بر پهنه‌ی خاک روشنی می‌بخشد.

تو انسان بودی، تو انسان را در نیکوترین و نجیبانه‌ترین مظاهرش دوست می‌داشتی. تو جنگیدی از برای زیباترین صفات، و علیه همه چیزهائی که می‌توانست آدمی را بیالاید جنگیدی.

شعر طبعا از نیکوترین احساسات زاده می‌شود، اما، این نیکوئی همراه تابناکی و ملایمت نیست: می‌تواند تیره و خشماهنگ باشد. نیکوئی شعر در بی تابی شاعر است به عناد با بدی در تمامی نمودهایش. انسانیت شعر در نفی قاطع تجاوز، اختناق و ددمنشی است. تنها کسی شایسته نام شاعر است که سراسر عمر خویش را علیه بی‌عدالتی و به سود انسان سالاری پیکار کند. تو این چنین هستی ناظم، ما از تو سپاسگزاریم.

رسول رضا (شاعر آذربایجان شوروی) مه 1978




خونریزی

پاگرفته‌ست زمانی است مدید

ناخوش احوالی در پیکر من.

دوستانم، رفقای محرم،

به هوائی که حکیمی برسد، مگذارید

این دل آشوب چراغ

روشنایی بدهد در بر من.


من به تن دردم نیست

یک تب سرکش تنها پکرم ساخته و دائم این را که چرا

و چرا هر رگ من در تن من سفت و سقط شلاقی است

که فرود آمده سوزان