شکوفه سوگند

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۱۱ صفحه ۱۵۱
کتاب هفته شماره ۱۱ صفحه ۱۵۱
کتاب هفته شماره ۱۱ صفحه ۱۵۲
کتاب هفته شماره ۱۱ صفحه ۱۵۲



شکوفه‌ی سوگند

آمدم از کوره راه رفته، پشیمان

ناله، گره در گلو و حسرت فریاد

با من، اندوه بود و خستگی موج

با من، افسوس بود و سرزنش باد


بر لب او، رنگ خشم و طعنه و تردید

با لب من، طرح گفته، پوزش و نجوا

تا چه کند با شکنجه‌های جدائی،

باز دلی می‌تپید با من، تنها


سنگ در اندیشه بود و کوه به‌فریاد

زان‌همه بیداد نابجای توانسوز

ساقه‌ی هر سبزه، خار سینه‌گدازی

سایه‌ی هر بوته، گور خاطره‌افروز


پرسشم اما به‌لب، که او نه چنین بود

و آن‌که چنین می‌گریزد از من، او نیست

در نگه او که بی‌فریب سخن گفت

بانگ فریب‌آشنای یار درو نیست


بر لب او می‌شکفت شعله‌ی لبخند

وز دل من می‌زدود سایه‌ی پرهیز

من چه بگویم که با لبش چه سخن بود

یا نگه او چه وعده داشت دلاویز؟


او همه با من نشست خوشدل و خاموش

با دل او هر ترانه، مژده‌ی پیوند

با نگه او هزار بوسه به پیغام

بر لب من هر سخن، شکوفه‌ی سوگند


او همه با من نشست خوشدل و خاموش

از چه خدا را به‌قهر و همهمه برخاست

با چه کسش شکوه‌ای ز من به‌زبان رفت؟

با چه کسش عشق من به‌سینه فروکاست؟


آن‌همه بیهوده ماند، با هوس من

آن‌همه بیهوده ماند، با هوس من

کز لب او بوسه می‌ربود به‌رویا

بر لب او طعنه‌ها گذشت نه پنهان

در دل من اشک‌ها نشست نه پیدا


گر چه هوای گزند من به‌دلش بود

نیست در دلم ولی هوای گزندش

گر چه دلم در فریب زودگذر سوخت

کیفر او با امید دیرپسندش


من که ز شهرم به‌کوه و دشت سفر بود

خار نهفتم به‌سینه، سخت و دلازار

زین سفرن حاصلی نبود و به‌پایان،

از همه بیگانه گشتم، از همه بیزار.


حسن هنرمندی

۲۸ خرداد ۱۳۴۰