بیگانگی
آرنولد هاوزر ترجمه ج. بهروزی
بیگانگی
۱. مفهوم بیگانگی
هیچ مفهومی بهترازبیگانگی مبین سرشت و خاستگاه بحرانهای فرهنگی زمانه ما نیست. این مفهوم ـاگر چه همیشه با همین کلمه بیان نمیشدهـ از پاسخ روسو به پرسش معروف آکادمی دیژون تا کتاب فروید به نام «تمدن و ناخشنودیهای آن« با خطر تهدیدکننده یا از پیش موجودی همراه بوده است. هگل اولین کسی بود که کلمه »بیگانگی«یا»بیگانگی با خود« را بهمعنای انتقاد از فرهنگ جدید بهکار برد، و این کلمه حتی زیرنام «کالاشدن» ( reification) ـ که مارکس آن را چنین نامیدهـ و «والایش غرایز» ـنامی که فروید به ان داده ـ بهطور کلی معنای اصلیاش را حفظ کردهاست، نظر فروید درباره بازدهی فرایند(پروسه) بیگانگی بسیار مثبتتر از نظرمتقدمانش بود، اما با اینهمه سرکوبی انگیزههای غریزی را تاوان گزافی میدانست که میبایست درقبال حمایتی که تمدن برای ما دیت و پا میکند پرداخته شود. در آثار جدیدی که دربارهی فلسفهی تاریخ و فرهنگ نوشتهاند آنقدر مفهوم «بیگانگی» را بکار برده و بد هم بکار برده اند که معنی آن اندکی نامفهوم شدهاست. و دقت خاصی لازم است که کلاف سردرگم سطوح گوناگون معنی آن باز شود، و نکات اساسی درجنبههای گوناگون آن منظم شود. از ریشه کنده شدن فرد،سردرگمی او، و گم کردن گوهر خویش، بنیاد این تصویر بیگانگی است و خواهد بود، و این حس جدا ماندن از جامعه و بیتعهدی بهکار، نومیدی از مدام هماهنگ کردن آمال و معیارها و آرزوهای اوست. شاید زمان کشف بیگانگی، چون یک پدیدهی فرهنگی و چون سرنوشت انسان متمدن، به روسو برسد. وشایداولین تعریف معتبر این مفهوم را، که کمابیش هنوز هم معتبر است، مدیون هگل باشیم. اما یقینا «بیگانگی» با کشف آن، نامیدن یا تعریف آن آغاز شد. یعنی از زمانی که شروع کرد که به قراردادها و سنتها گردن نهد، با نهادها کنار بیاید و با واژگان عینی بیندیشد.