درخت سیزدهم
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
آندره ژید
کمدی در یک پرده
ترجمه:احمد شاملو
از متن فرانسه
- آدمها
- کنتس
- ویکنت، پسر کنتس
- آرمان، برادرزاده کنتس
- زبانشناس، آقای لاوینیت.
- پزشک روانکاو
- کشیش
- بوکاژ، نگهبان
- یک پیشخدمت
- للـه (طایه و معلمه انگلیسی بچهها)
سن یکم
تالاری فوقالعاده مجلل، در یک کاخ اشرافی. طرف چپ، یک درگاه شیشهئی است که از آن، درختهای پارک دیده میشود. در انتهای صحنه، دری هست که به اتاق غذاخوری باز میشود و اکنون ویکنت که از قرار معلوم خیال ترککردن میهمانانش را دارد، در شرف بستن آن است. ظاهراً میهمانها کوشیدهاند که مانع رفتن ویکنت شوند، و ویکنت که کنار در اتاق غذاخوری ایستاده، به آخرین حرف آنهاست که پاسخ میدهد.
- ویکنت، کشیش، و بعد، پیشخدمت
ویکنت - :::ممکن نیست... منتها، همه رفتن و برگشتنم یک ساعت بیشتر طول نخواهد کشید.
- با عجله یک جام لیکور برای خود میریزد.
کشیش -
- (شتابان از اتاق ناهارخوری وارد میشود) فقط دوتا کلمه عرض دارم آقای ویکنت. شما را که به این آسانیها نمیشود بهچنگ آورد... همینقدر میخواستم از بابت این دوتا مهمانی که پسر عمویتان - آقای آرمان - با خودشان بهاینجا آوردهاند هشداری بهتان داده باشم. حضرت علیه سرکار خانم مادرتان، یک پارچه مهربانی و محبتند. منتها شما تقریباً هیچوقت اینجا تشریف ندارید و همه وحشت من از این است که حساب کار دستتان نباشد و از زیان جبرانناپذیر مذاکراتی که این دو نفر آقایان پیش میکشند بیخبر بمانید. اینها روح بیایمانی و هرجومرج را با خودشان به اینجا میآورند و آرامآرام در حضرت علیه سرکار خانم والده رسوخ میدهند.
ویکنت - ::: اما سر ناهار که چیزی، و مخصوصاً چیز خانه خرابکنی نگفتند. کشیش - ::: اوووه، در حضور شما هوای گفتار و کردار خودشان را دارند. آنها خوب میدانند که شما اجازه نمیهید علیه ایمان و حقایق مدلل حرفی گفته شود. میدانند که توی دهنشان خواهید زد. با وجود این...
ویکنت - ::: آقای کشیش، مسئولیت روحانی همه ما با شماست و من فوقالعاده از دلسوزیهایتان خوشنودم. ولی آیا واقعاً این اندازه اضطراب موردی دارد؟... مادرم همیشه ثابت کرده است که جوهر ثابتی دارد. چیزی که هست، فکر میکنم نسبت به افکار و چیزهای نو، کمی بیش از آنکه لازم است کنجکاو باشد. در واقع، فکر من همیشه این بوده است که در تمامی موارد زندگی سعی کنم پایم را جای پای او بگذارم... امیدوارم که مرا از اینکه تنهاتان میگذارم ببخشید. منتظرم هستند... ناهارتان را با خیال راحت میل کنید. تصور نمیکنم کسی جسارت داشته باشد که در حضور شما هم بیشاز آنچه جلو من بهخودش اجازه میدهد بتواند چیزی بگوید.
کشیش - ::: افسوس. ولی من هم که همیشه در اینجا نیستم.
ویکنت - ::: درهرصورت از بابت مطالبی که بهمن گفتید ازتان ممنونم. راجع بهاش فکر خواهم کرد.
کشیش - ::: فکر کردم وظیفه من است که اینها را بهاطلاعتان برسانم.
- کشیش بهاتاق غذاخوری با میگردد.
- پیشخدمت قهوه بهطرف ناهارخوری میبرد.
پیشخدمت - ::: آقای ویکنت قهوه میل نمیفرمائید؟
ویکنت - ::: نه، نه، وقت ندارم.