امپریالیسم در آمریکای لاتین

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۴۵ توسط Pedram (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۱۲۰

مطالبی که تحت عنوان «اطاعت و عناد»، «دیپلماسی کامل و تمام» و «امنیت قاره‌ئی» می‌خوانید قسمت‌هائی است از کتاب «امپریالیسم در آمریکای لاتین» نوشتهٔ اوکتاویو ایای (Octavio Ianni) که به‌ترجمهٔ دکتر مهدی کاظمی بیدهندی منتشر خواهد شد. این کتاب چهار بخش دارد:

۱. دیپلماسی و امپریالیسم.

۲. دولت ملی و سازمان چند ملیتی.

۳. امپریالیسم و مناسبات بستگی.

۴. وابستگی ساختی و تضادهای داخلی.

مطالبی که در این‌جا می‌خوانید قسمت‌هائی از بخش اول کتاب است. این کتاب از متن پرتغلی (متن اصلی) به‌فارسی ترجمه شده است.

ک.ج.



۱. اطاعت و عناد

سیاست خارجی ممالک آمریکای لاتین، در موارد مختلف، عمیقاً تحت تأثیر یا تابع روابط اقتصادی، سیاسی، و نظامی ای کشورها با ایالات متحده است. این تبعیت و انقیاد سیاسی تا آن‌جاست که آمریکای لاتین به‌صورت عرصهٔ نفوذ و تاخت و تاز ایالات متحده درآمده است. رابطه‌ٔ این کشورها با ایالات متحده که به‌شکل‌های گوناگون در سیاست خارجی آن‌ها تجلی می‌کند، ناشی از رابطهٔ گروهی از این کشورها با ایالات متحده و یا ناشی از رابطهٔ دو جانبهٔ میان کشورهای آمریکای لاتین و آمریکای شمالی است. انقیاد و تأثیرذیری گاه با اطاعت و زمانی با عناد این کشورها همراه است. به‌هر حال هنوز هم تصمیمات و نظرات زمامداران ایالات متحده است که اصول مسلکی، تصمیمات و اعمال حکام کشورهای آمریکای لاتین را تعیین می‌کند.

روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی این کشورها با ایالات متحده، بر سیاست خارجی آن‌ها یکسان تأثیر نمی‌نهد. دولت‌ها، شرکت‌ها و سایر مؤسسات ایالات متحده در هر یک از کشورهای آمریکای لاتین منافع متفاوتی دارند که به‌شرایطی چون: حجم معاملات، میزان سرمایه‌گذاری‌ها، درجهٔ استقلال یا تبعیت و سرسپردگی حکومت و بورژوازی محلی، موقعیت جغرافیائی - سیاسی هر یک از این کشورها در سیستم امنیتی نیمکرهٔ غربی و بالاخره چگونگی گرایش نیروهای سیاسی در داخل این کشورها و حتی سایر عوامل مشروط‌کننده بستگی دارد. گذشته از این، دخالت مستقیم دستگاه‌های حکومتی و شرکت‌های ایالات متحده در امور داخلی این کشورها امری رایج و معمول است. این دخالت‌ها ممکن است در جهت سیاست و منافع کلی دولت ایالات متحده باشد یا حتی در بعضی موارد مخالف و مغایر با آن صورت پذیرد.

در این شرایط که تعیین چگونگی بسط سیاست خارجی کشورهای آمریکای لاتین امری حیاتی به‌شمار می‌رود، توجه به‌قراردادهای دوجانبه و چندجانبه‌ئی که این کشورها میان خود و نیز با ایالات متحده منعقد نموده‌اند، بسیار ضروری است. گاهی همکاری‌ها و قراردادهای مبادلاتی نسبتاً معمولی است، که این قراردادها اهمیت چندانی ندارند؛ حال آن که درموارد دیگر تنش‌ها و ستیزهای موجود میان برخی از آن‌ها کم و بیش ریشه‌دار و مزمن است. کشورهائی نیز سعی دارند که بر همسایگان ضعیف‌تر خود نوعی سلطه (هژمونی) اعمال کرده و آن‌ها را به‌صورت اقمار خود درآوردند. مواردی هم وجود که برخی از این کشورها سعی دارند روابط خارجی خود را، در جهت کاهش وابستگی به‌ایالات متحده (هرچند به‌طور محدود) با دیگر کشورهای جهان (از جمله ژاپن، آلمان، فرانسه،‌ انگلستان، ایتالیا و کشورهای آفریقائی) توسعه دهند.

بنابراین سیاست خارجی کشورهای آمریکای لاتین، در مجموع، تحت نفوذ روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی این کشورها با ایالات متحده است. چنان که در این اواخر می‌توان نفوذ ایالات متحده را بر این کشورها در همهٔ رویدادهای مربوط به‌روابط متقابل ملل قارهٔ آمریکا ملاحظه کرد.

از جنگ جهانی دوم، کشورهای آمریکای لاتین به‌ پشتیبانی از ایالات متحده وارد جنگ شدند، تا سال‌های اخیر که همزیستی مسالمت‌آمیز با چین و شوروی (از ۱۹۷۲) سیاست روز شد، همهٔ رویدادی‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی درون قاره‌ئی و برون قاره‌ئی (میان ممالک آمریکای لاتین و سایر نقاط جهان - م) عمیقاً تحت نفوذ اصول مسلکی، تصمیمات،‌ نظرات و اعمال زمامداران ایالات متحده بوده است.

در پاره‌ئی موارد بورژوازی و هئیت حاکمهٔ کشورهای منطقه، مایل به‌کاهش یا از دست‌ دادن امتیازات نسبی‌شان در معاملات و روابطی که با حکومت و شرکت‌های ایالات متحده دارند نیستند. در موارد دیگر هئیت حاکمهٔ کشورهای منطقه برای سرکوبی مبارزات طبقاتی یا جلوگیری از گسترش آن، در صدد جلب حمایت دولت و مراجع ذی‌نفوذ ایالات متحده‌اند. آنچه گذشت تصویری است که باید با توجه به‌آن تحولات مهم سیاست خارجی کشورهای آمریکای لاتین را در رابطهٔ با ایالات متحده و نیز میان خود آن‌ها و در مقابل ممالک سرمایه‌داری و سوسیالیستی در سایر نقاط جهان، مورد بررسی و آزمون قرار داد. حتی تأثیر منحصر به‌فرد و استثنائی کوبای سوسیالیست بر تجدیدنظر و تغییر مشی سیاست خارجی بعضی از این کشورها باید در همین چهارچوب مورد بررسی قرار گیرد. رابطهٔ میان آمریکای لاتین و ایالات متحده رابطه‌ئی است بر اساس اطاعت و عناد که به‌خوبی مبین گرمی یا سردی و دوری یا نزدیکی رابطهٔ آن‌ها با کوبا از سال ۱۹۵۹ و یا شیلی از سال ۱۹۷۰ (تا قبل از سقوط آلنده -م) بوده است.

چنان‌که دیدیم رابطهٔ میان کشورهای آمریکای لاتین و ایالات متحده تماماً بر وضعیت‌های مختلف سازگاری یا خصومت و اطاعات یا عناد استوار است. درک سمت‌گیری و نوسانات سیاست خارجی کشورهای آمریکای لاتین مستلزم توجه به‌طرق گوناگون اعمال سلطه (هژمونی) ایالات متحده بر آن‌ها و نیز بررسی شیوه‌هائی است که طبقات اجتماعی متمایز در درون جوامع لاتین آمریکائی، روابط مبتنی بر اطاعت یا عناد، است که در مقابل تفوق اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده اساس یا سنت این سیاست‌ها قرار می‌گیرد. به‌نظر ما در مجموع، برای درک اوضاع کنونی و گرایش‌های مقدور در روابط میان کشورهای آمریکای لاتین و ایالات متحده، تحلیل جنبه‌های زیر اجتناب‌ناپذیر است:

الف. چگونگی خصلت سلطه (هژمونی) اقتصادی، سیاسی و نظامی اعمال شده توسط ایالات متحده بر مجموعهٔ کشورهای آمریکای لاتین، خاصه بر برخی از آن کشورها.

بازار. بررسی چگونگی وضعیت‌های سازگاری، تشنج و خصومت در روابط میان کشورهای آمریکای لاتین و چگونگی توسل آن‌ها به‌جلب حمایت و یاری ایالات متحده.

ج. بررسی چگونگی مهم‌ترین تغییراتی که در سال‌های اخیر در روابط میان دو ابرقدرت جهانی یعنی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی روی داده است.

د. بررسی چگونگی شیوه‌ئی که طبقات متمایز اجتماعی در درون جوامع لاتین آمریکائی، روابط مبتنی بر موضع سازگاری یا خصومت را که حاصل طبیعی ارتباط این کشورها با ایالات متحده است، اعمال می‌کنند.

نخست لازم است که مفهوم حکام را از حکومت تمیز دهیم. غرض از حکام، گروه‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی است که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم در تصمیمات دولتی مربوط به‌سیاست‌های داخلی یا خارجی شرکت می‌کنند. (خواه به‌اتفاق هم و خواه جدا از هم). حکام می‌توانند متمایز، مسلط یا در مقابل مردم یا دقیق‌تر، طبقهٔ مزد‌بگیر، باشند. به‌طور کلی این طبقات اجتماعی، خاصه پرولتاریای شهری و روستائی، معمولاً نه در تصمیمات مربوط به‌ سیاست خارجی به‌حساب می‌ایند و نه مشارکتی دارند و نه با آن‌ها یا نمایندگان‌شان در این موارد مشورتی صورت می‌گیرد. این به‌آن معنی است که حکومت به‌عمنی خاص کلمه هیچگاه نمایندهٔ بیش از یک طبقه یا بخشی از یک طبقهٔ اجتماعی نیست. درست است که حکومت ظاهراً نمایندهٔ همهٔ طبقات اجتماعی است، امّا در عمل همواره تمایل به‌دفاع از منافع اقتصادی و سیاسی طبقات اجتماعی حاکم دارد. چنین منافعی خیلی به‌ندرت با منافع اکثریت مزدبگیر، خاصه پرولتاریا، یکی می‌شود.

سخن کوتاه آن‌که رویدادی آمریکای لاتین به‌طور مداوم ضرورت تمایز حکام را از حکومت مطرح می‌کنند. این رویدادها نشان می‌دهند که قوهٔ اجرائی بسیار بیش از قوهٔ مقننه معرف حکومت است. فعالیت قوهٔ اجرائی عموماً به‌نحوی است که گذشته از اعمال سطلهٔ مطلق بر سایر قوا در پاره‌ئی موارد، مبین این واقعیت نیز هست که در عمل حکومت یک مفهوم تجریدی، صوری و میان تهی است، حال آن که حکام در واقع مظهر مشخص آنند. حکام عواملی هستند که همواره در تصمیم‌گیری‌ها، روابط و ساخت‌هائی که سیاست خارجی اکثر کشورهای سرمایه‌داری را تعیین می‌کند، حضور دارند. مشارکت حکومت شدکان، مردم، طبقات مزدبگیر یا پرولتاریا در این تصمیمات، روابط و ساخت‌ها نادر و استثنائی است.

همان طور که دیدیم تفاوت فوق نه‌تنها یک اختلاف لغوی، بلکه جزء لاینفک پویش مفهوم پردازی در تحلیل مورد نظر ماست. به‌این شکل می‌توان از بحث‌های متشتت در باب روابط میان قارهٔ ملل آمریکا و شرایط گرایش‌هایشان اجتناب کرد.


۲. دیپلماسی کامل و تمام

روابط ایالات متحده با کشورهای آمریکای لاتین، چه در مجموع و چه با هر یک از آنان همواره بر پایهٔ ترکیب پویائی از دیپلماسی دلار و چماق استوار بوده است. این دو شیوه رایج‌ترین طرق اعمال سلطه (هژمونی) ایالات متحده بر کشورهای منطقه است.

درست که حکام ایالات متحده و کشورهای آمریکای لاتین روابط و معاهدات مودت‌آمیز بسیاری دارند چون: مونرئیسم، پان امریکایسم، عدم مداخله، حسن همجواری، اتحاد برای پیشرفت، امنیت‌ نیمکره‌ئی، وابستگی متقابل، همبستگی ملل آمریکا و غیره، امّا همهٔ این‌ها، برحسب موارد و موقعیت‌های خاص و باتوجه به‌رویدادهای بین‌المللی و ضرورت‌های سیاست‌های جهانی به‌وجود آمده است. حکام ایالات متحده با همدستی همقطاران‌شان در آمریکای لاتین سعی دارند از طریق تأثیر و نفوذ ایدئولوژیک، تضادها، ایهامات، تناقضات و ضدیت‌هائی را که در روابط میان خود دارند از محتوای سیاسی‌اش تهی کنند. از نظر حکام این قراردادها و معاهدات مرحله‌ئی ضروری برای جهت دادن به‌سیاست‌هائی است که هئیت‌های سیاسی آمریکائی معمولاً آن را کنفرانس‌ها و تماس‌هائی که با صاحب منصبان و حکام کشورهای قاره دارند، مطرح می‌کنند. این بدان معنی است که این کشورها تا آن‌جا که ممکن است سرگرم موضوعات و مسائلی شوند که با منافع کلی ایالات متحده مباینتی نداشته باشد.

بنابراین آنچه در عمل به‌طور نظام یافته‌ئی رایج بوده است، ترکیب پویای منافع اقتصادی با منافع سیاسی است. وانگهی باید توجه داشت که منافع نظامی نیز معمولاً با منافع اقتصادی توأم و همراه است. به‌همین صورت قراردادها، معاهدات و برنامه‌های مربوط به‌مسائل علمی، دانشگاهی، مذهبی، و غیر نیز غالباً منطبق با آن منافع سیاسی و اقتصادی است که بر روابط میان حکام ایالات متحده و سایر کشورهای منطقه حاکم است. در همهٔ موارد، هرگاه منافعی در میان باشد (چه عمده و چه جزئی و در هر مکان یا در هر زمان) مسائل تحت توجهات و به‌وسیلهٔ حکام و ایادی ایالات متحده در منطقه و از طریق متخصصین و صاحب‌نظرات آن‌ها و دیپلماسی دلار و چماق حل و فصل شود این‌ها مواردی است که منافع سیاسی و اقتصادی حکام آمریکای شمالی با منافع حکام بقیه‌ٔ کشورهای این نیمکره به‌طور پویائی همراه و منطبق می‌شود آنچه که گفته شد جنبه‌های مقدماتی دیپلماسی کامل و تمام است که حکام ایالات متحده و آمریکای لاتین بسط داده‌اند. از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون آنچه بیش از پیش برای حکام ایالات متحده و همدستان‌شان در آمریکای لاتین مسلم شده این بود که باید نوعی دیپلماسی را در منطقه برقرار کرد که همهٔ روابط و ساخت‌های اساسی اعمال سلطه ایالات متحده بر سایر کشورهای منطقه را شامل شود. از آن پس اهمیت کلیهٔ منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی و معاهدات و قراردادها و برنامه‌های فرهنگی،دانشگاهی، علمی، سندیکائی، و مذهبی از طریق چگونگی تأثیر آن‌ها بر سلطهٔ ایالات متحده تعیین می‌شد. این سیاست‌ها چنان بسط یافت که دستگاه‌های جاسوسی و برنامهٔ تعلیم نیروهای ویژه سرکوبی جنبش‌های اجتماعی نیز جزئی از این نظام روابط شد. باید توجه داشت که دیپلماسی کامل و تمام گوشه‌ئی از سلطه‌جوئی است که ایالات متحده در چهارچوب سرمایه‌داری جهانی بر کشورهای این منطقه اعمال می‌کند. دیپلماسی کامل و تمام که در آمریکای لاتین اعمال می‌شود در واقع جزئی از یک سیاست ضروری است که (در محدوده و دورنمای حکام آمریکای شمالی و همدستان‌شان در آمریکای لاتین) از طریق دیپلماسی کلی ایالات متحده در جهان سرمایه‌داری و در مقابل جهان سوسیالیستی اجرا می‌شود.

همان‌طور که گفتیم در پیروزی خصلت‌یابی دیپلماسی کامل و تمام سلطه‌جوئی ایالات متحده بر کشورهای نیمکره‌ غربی نه فقط محدود به‌روابط اقتصادی ، سیاسی و نظامی است که شامل مسائل اجتماعی - فرهنگی نیز هست. در این سلطه‌جوئی حتی می‌توان نوعی نژادپرستی را به‌وضوح مشاهده کرد. به‌نظر می‌رسد که نژادپرستی یکی از عناصر مهم این دیپلماسی است. عقاید مبتنی بر برتری نژادی همواره در عقاید و رفتار حکام و جیره‌خواران آن‌ها به‌خصوص دانشمندان علوم اجتماعی وابسته به‌هئیت حاکمه که برتری و سلطهٔ ایالات متحده را غالباً به‌صورت نوعی نیاز برای ایفای نقش متمدن‌کنندهٔ ایالات متحده نسبت به‌مردمانی که به‌نظر آن‌ها تا کنون کم‌تر با «قوانین ابتدائی جوامع متمدن» مأنوس بوده‌اند در چهارچوب اصول مونرویهٔ که توسط پرزیدنت تئودور روزولت در ۱۹۰۴ ارائه و تصویب شد، مطرح می‌کنند.

در واقع منافع ما و همسایگان جنوبی‌مان مشترک و مشابه است. آن‌ها ثروت‌های طبیعی بسیاری دارند و اگر قانون و عدالت درون مرز‌های آنان حاکم باشد به‌خوشبختی و بهروزی‌ئی که در انتظارش هستند خواهند رسید. تا وقتی که از قوانین اولیهٔ جوامع متمدن تبیعت کنند می‌توانند مطمئن باشند که ما با آن‌ها رفتاری دوستانه، برادرانه و توأم با تفاهم متقابل خواهیم داشت. ایالات متحده فقط زمانی در این کشورها دخالت خواهد کرد که واقعاً وجود بدخواهی و مخالفت با عدالت در سیاست داخلی و تجاوز به‌منافع و حقوق ایالات متحده در سیاست خارجی یا حمایت از تجاوز خارجی به‌جامعهٔ ملل آمریکائی مسلم و محرز باشد.

این رفتار نژادپرستانه خصلت ذاتی نوعی امپریالیسمی است که ایالات متحده در قاره اعمال می‌کند. مسأله مربوط به‌گذشته نیست، بلکه این امپریالیسم با همهٔ ویژگی‌هایش در اکثر مواردی که آمریکای شمالی در قرن حاضر به‌کشورهای آمریکای لاتین حمله‌ور شده است مشاهده می‌شود. روشن است که رسالت متمدن‌کنندهٔ نیروهای مهاجم فقط به‌این صورت توجیه می‌شود که به‌سربازان مهاجم و حامیان‌شان بگویند که مردم آمریکای لاتین بی‌تمدن‌اند، توسعه نیافته‌اند. قابلیت لازم برای حل مسائل داخلی‌شان را ندارند یا هنوز برای دموکراسی آماده نیستند. در سال ۱۹۶۵ هنگامی که لیندون جانسون مجبور شد هجوم ایالات متحده به‌جمهوری دومینیکن را توجیه کند گفت: سربازان و داوطلبان پاسدار صبح ما به‌جمهوری دومینیکن می‌روند تا «آزادی، عدالت، حیثیت و زندگی بهتر» را در این کشورها یا شاید به‌همین صورت برای سایر مردم این منطقه فراهم آورند.

اگر ما برای آن مردان و زنان کاری انجام می‌دهیم به‌آن دلیل نیست که چنین وظیفه‌ئی داریم، بلکه به‌این دلیل است که اخلاق بشردوستانه ما چنین حکم می‌کند و عدالت طالب آن است و شرافت انسانی ما بر چنین از خودگذشتگی‌هائی مبتنی است.
ما این کار را به‌دلیل هراس از سرزنش‌های خصومت‌آمیز دشمنان‌مان نمی‌کنیم بلکه به‌جهت ترس از بازخواست خداوند چنین کاری می‌کنیم.

روشن است که موضع مورد بحث منحصراً بر محور برتری نژادی استوار نیست. وانگهی مسلم است که مداخله‌جوئی و رسالت تمدن‌دهنده هر دو از عناصر ضروری و مهم سلطهٔ امپریالیسم است.

در واقع دیپلماسی کامل و تمام برداشتی کامل از آن برتری‌جوئی است که ایالات متحده در قاره اعمال می‌کند. این دیپلماسی روابط مبتنی بر اطاعت و عناد یا اغلب آن دو را توأم با یکدیگر شامل می‌شود. به‌عبارت دیگر دیپلماسی دلار و چماق من حیث‌المجموع نشان‌دهندهٔ ساخت‌های تصرف (اقتصادیات) و سلطه (سیاسی) امپریالیسم آمریکای شمالی در آمریکای لاتین است.

از این رو روابط میان کشورهای آمریکای لاتین و ایالات متحده همواره مملو از ابهامات،‌ تناقضات و تضادهای مورد بحث است. حتی هنگامی که این روابط در سطح محدود طبقات حاکم آن‌ها مطرح می‌شود، یعنی در محدوده‌ئی که منافع بورژوازی محلی با نافع امپریالیسم انطباق دارد، باز هم روابط میان آن دو به‌صورت هم‌آهنگی تحقق نمی‌یابد. البته در این سطح همیشه برخوردها بر سر چگونگی تصرف مازاد اقتصادی است. در مواردی که این روابط گسترش یافته و به‌نحوی با منافع طبقهٔ مزدبگیر محلی مربوط می‌شود ابهامات، تضادها و تناقضات مورد بحث عمیق‌تر می‌گردند. در این سطح نیز جدال‌ها همواره گرایش به‌سازمان یافتن بر گرد چگونگی نصرف ارزش اضافی دارد.

آنچه گذشت دورنمائی است که باید براساس آن شرایط حاضر و امکانات بعدی توسعهٔ روابط میان ملل آمریکا را مورد بررسی قرار داد. یعنی در این دورنما شاید بتوان به‌نحو بهتری مسأله بحران برتری‌جوئی آمریکای شمالی را از یک طرف و استراتژی‌های سیاسی جدیدی را که کشورهای آمریکای لاتین در جهت رهائی خود از انقیاد اختیار می‌کنند از طرف دیگر، مورد شناسائی قرار داد.


۳. امنیت قاره‌ئی

پس از پایان جنگ جهانی دوم برای بخش مهمی از حکام ایالات متحده مسألهٔ اصلی این بود که چگونه جنگ را به‌صورت دیگری ادامه دهند. انگلستان، بلژیک، هلند، فرانسه، ایتالیا، ژاپن و کشورهای دیگر (متحد یا دشمن آمریکا)، مستعمرات و مناطق تحت نفوذ سلطهٔ خود را از دست داده بودند. تضعیف و تحلیل نفوذ این امپراتوری‌ها و نظام‌های مستعمراتی موجب گسترش قدرت امپراتوری آمریکای شمالی شد. طی این سال‌ها اتحاد شوروی رفته رفته به‌صورت یک ابرقدرت جهانی ظاهر می‌شد. استقرار حکومت‌های سوسیالیستی در اروپای شرقی، پیروزی سوسیالیسم در چین در سال ۱۹۴۹ موجب تقویت اتحاد شوروی در مقابل بلوک سرمایه‌داری به‌رهبری ایالات متحده شد. دست‌کم از نظر سیاسی جهان سوسیالیست دیگر به‌صورت سیستمی ضعیف‌تر و با پویائی کمتر مطرح نمی‌شد. رفته رفته جهان سوسیالیست به‌رهبری اتحاد شوروی از نظر سیاسی نیز قوی شد.

آنچه گذشت چگونگی اوضاع و احوال جهان در آغاز جنگ سرد بود. جنگ سرد در واقع دنبالهٔ جنگ جهانی دوم بود که به‌صورت‌های دیگری ادامه می‌یافت. به‌همان اندازه که جنگ جهانی دوم به‌صورت یک جنگ بین‌المللی مطرح بود (یعنی گذشته از جنگی که میان ملل مختلف روی داد) جنگ سرد نیز توسعهٔ همان جنگ با استفاده از وسایل و طرق جدید بود. علاوه بر این جنگ سرد تدریجاً محدودهٔ مناطق نفوذ دو ابرقدرت جهانی را نیز معین و مشخص می‌کرد. در لحظات حساس و پرتنش جنگ سرد جهان خود را در دو بخش کاملاً مجزا و مشخص می‌یافته.

در واقع آمریکای شمالی و شوروی جهان را از نظر اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی دوقطبی کرده‌ بودند. بی‌شک یکی از سردمداران مهم جنگ فاستر دالس (وزیر خارجهٔ حکومت ژنرال آیزنهاور ۶۱-۱۹۵۳) بود.

فاستر دالس می‌گفت: در جنگ سرد بی‌طرفی دور از اخلاق است؛ و باز هم او بود که ملل فقیر جهان را از طریق انعقاد قراردادهای نظامی و خرید وسایل جنگی گران‌قیمت و بی‌فایده که به‌آن‌ها تحمیل می‌شد، به‌انقیاد اسارت بار ایالات متحده در آورد. سیاستی که ایالات متحده را به‌دخالت‌های خانمان برانداز سوق داد و بالاخره این سیاست‌ها در دههٔ بعد در برنج‌زار‌های هندوچین به‌بزرگ‌ترین فاجعهٔ تاریخ بشری انجامید.

این وضعیت جهان در دورانی بود که حکام ایالات متحده و آمریکای لاتین برای جلوگیری از نفوذ شوروی در کشورهای قاره و [به‌منظور] پیش‌گیری از تغییرات اجتماعی،‌ سیاسی و اقتصادی که مغایر با منافع طبقات حاکم بود به‌عقد قراردادها،‌ معاهدات و برنامه‌های مربوط مبادرت کردند. در واقع این برنامه‌ها و قراردادهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی به‌این منظور منعقد می‌شد که از یک طرف با سرعتی هر‌چه بیشتر نفوذ ایالات متحده را در منطقه گسترش دهد و از طرف دیگر احزاب، رهبران پیشرو و برنامه‌هائی را که مستقیم و غیر مستقیم خواهان سمت‌گیری سوسیالیستی یا مردمی بودند در تنگنا قرار دهد. رویدادهای مهمی که در این سنوات در جهت تحکیم موقعیت آمریکای شمالی و دگرگونی بنیادی روابط میان کشورهای قارهٔ آمریکا و تغییر شرایط سیاسی، اقتصادی، نظامی و تغییرات داخلی جوامع آمریکای لاتین به‌وقوع پیوست عبارتست از: عهد‌نامهٔ چاپولتپگ[۱]،‌ دربارهٔ حملهٔ خارجی و مسایل پس از جنگ در جمهوری‌های قاره آمریکا که در ماه مارس ۱۹۴۵ در کشور مکزیک منعقد شد؛ سخنرانی وینستون چرچیل، در مورد وظایف جهانی ایالات متحده فولتون مارس ۱۹۴۶؛ دکترین ترومن، واشنگتن مارس ۱۹۴۷، دربارهٔ مسؤولیت‌های سیاسی اقتصادی و نظامی ایالات متحده نسبت به‌کشورهائی که ایالات متحده آن‌ها را در خطر خودکامگی بداند؛ معاهده میان کشورهای قارهٔ آمریکا برای همکاری‌های مودت‌آمیز یا دفاع از نیمکره، منعقد، در ریودوژانیرو سپتامبر ۱۹۴۷؛ منشور سازمان‌های کشورهای قارهٔ آمریکا (O.E.A) [۲] بوگوتا[۳] مه ۱۹۴۸، معاهده آمریکائی راه‌حل‌های صلح‌جویانه، بوگوتا، همان سال؛ اصل چهار ترومن برای کمک به‌مردم کشورهای توسعه نیافته، واشنگتن ژانویه ۱۹۴۹؛ اعلان همبستگی و حفظ وحدت سیاسی کشورهای قارهٔ آمریکا در مقابل دخالت کمونیسم بین‌المللی، کاراکاس مارس ۱۹۵۴؛ ساقط کردن حکومت ژاکوب آربنز گوزمن، گوآتمالا ۱۹۵۴؛ ساقط کردن حکومت پرون، آرژانتین، ۱۹۵۵؛ پیروزی انقلاب کوبا به‌رهبری فیدل کاسترو ۱۹۵۹؛ تأسیس بانک توسعهٔ کشورهای قارهٔ آمریکا (بید)[۴] ۱۹۵۹؛ تأسیس جامعه لاتین آمریکائی تجارت آزاد (ام. سی. سی. اِ)[۵] ۱۹۶۰؛ حمله به‌خلیج خوک‌ها، کوبا آوریل ۱۹۶۱ منشور پونت دل‌استه[۶]، اوروگوئه اوت ۱۹۶۲؛ ساقط کردن دولت پرزیدنت ژوان کولارت، برزیل، ۱۹۶۴؛ حمله و دخالت نظامی در جمهوری دومینیکن ۱۹۶۵؛ بیانیهٔ رؤسای جمهور کشورهای قارهٔ آمریکا در پونت دل‌استه، اوروگوئه آوریل ۱۹۶۷؛ قتل ارنستو چه‌گوارا، بولیوی اکتبر ۱۹۶۷؛ ساقط کردن پرزیدنت بلاوند و شروع حکومت ولاسکو آلوارادو، پرو ۱۹۶۸؛ گزارش راکفلر در مورد «کیفیت زندگی مردم در کشورهای آمریکا»، اوت ۱۹۶۸؛ اعلان سیاست قاره‌ئی حکومت نیکسون، واشنگتن اکتبر ۱۹۶۹؛ پیروزی سالوادور آلنده کاندیدای سوسیالیست اتحاد خلق در انتخابات ریاست جمهوری شیلی، سپتامبر ۱۹۷۰.

در صورتی که به‌ چگونگی شیوه‌ٔ دامن زدن به‌سیاست جنگ سرد که آمریکای شمالی در منطقه اشاعه داد، توجه کافی نکنیم، برداشت ما از اغلب موافقت‌نامه‌ها، تصویب‌نامه‌ها، کنفرانس‌ها، دخالت‌ها، تحمیل‌ها و اختناق‌ها، کودتاها و سایر اقدامات ناقص و مبهم خواهد بود.

قبل از هر چیز باید این مهم را یادآوری کنیم که درگیری کشورهای آمریکای لاتین در جنگ [جهانی] سال‌های ۴۵-۱۹۳۹ به‌پشتیبانی از متفقین و بر ضد کشورهای محور گامی مهم در فرمول‌بندی روابط میان ملل کشورهای آمریکائی به‌منظور حفظ منافع آمریکای شمالی بود. جنگ بر ضد نازی - فاشیسم باعث کاهش و گسیختگی روابط کشورهای آمریکای لاتین با ملل اروپائی و آسیای شد. کشورهای آمریکای لاتین تا قبل از سال ۱۹۳۹ روابط تجاری و مبادلاتی نسبتاً وسیع با این ملل داشتند. همزمان با این جریانات حضور منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده در کشورهای منطقه عمومیت یافت. آرژانتین تنها کشوری بود که در جنگ بی‌طرف مانده و روابط اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی‌اش را کشورهای اروپائی، به‌خصوص انگلستان، حفظ کرد. بنابراین در واقع در جرریان جنگ جهانی دوم، حکام کشورهای آمریکای لاتین دکترین امنیت قاره‌ئی را به‌سرکردگی ایالات متحده پذیرفتند. آنچه گذشت به‌طور کلی برخی از اقداماتی بود که به‌نام مبارزه با نفوذ منافع بیگانه با سنت همیشگی جمهوری‌های قارهٔ آمریکا در دفاع از منافع ایالات متحده در نیمکره انجام می‌شد. قبلاً، یعنی تا جنگ جهانی دوم، مسأله مهمی که این کشورها با آن مواجه بودند، مبارزه با «استعمار اروپائی» بود. بعد‌ها، هنگامی که ایالات متحده و اتحاد شوروی به‌صورت دو ابرقدرت جهانی رودرروی یکدیگر قرار گرفتند، آنچه آمریکای شمالی را نگران می‌کرد « کمونیسم بین‌المللی» بود. در همهٔ مواردی که ذکر شد مسألهٔ اساسی مشخص است: حفظ همبستگی جمهوری‌های منطقه، البته به‌زعم حکام آمریکای شمالی، همبستگی بر ضد «تجاوز خارجی» همان‌طور که تئودور روزولت نیز در سال ۱۹۰۴ بر آن تأکید داشت. به‌عبارت دیگر در همهٔ موقعیت‌ها سیاست حاکم مبتنی بر مونروئیسم است:

برای از میان بردن حضور سیاسی و سرزمینی اروپائیان در نیمکرهٔ غربی و به‌دنبال آن برای تضمین برتری و آزادی عمل ایالات متحده، اصول مونروئه بلندپروازترین سیاست یک طرفه و سلطه‌گرانه‌ئی است که در دوران معاصر تاریخ جهان از سوی یک کشور به‌ کشورهای دیگر تحمیل شده است.

به‌این صورت در دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم روابط سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی وابسته در آمریکای لاتین با توجه به‌ضرورت‌های جنگ سرد و گسترش بین‌المللی سرمایه‌داری آمریکای شمالی توسعه یافته است.

بنابراین همان‌طور که حکام ایالات متحده سعی در توسعه و تضمین منافع‌شان داشته‌اند، حکام آمریکای لاتین نیز همواره متوجه حفظ منافع و موقعیت خود بوده و همواره کوشش کرده‌اند که در این بازی سیاسی موقعیت خود را مستحکم‌تر کنند. بورژوازی حاکم در اکثر کشورهای آمریکای لاتین شرایط و موقعیت خود را به‌صورت طبقهٔ جیره‌خوار و دست‌ناشنده حکام ایالات متحده تحکیم کرده است. اتحادها و مشارکت‌های جدیدی میان بورژوازی محلی در سطح ملل قارهٔ آمریکا بوجود آوده است و در نتیجه پویش قاره‌ئی شدن طبقات اجتماعی یا به‌عبارت دقیق‌تر تناقضات طبقاتی در سطح قاره گسترش یافت.

تز امنیت قاره‌ئی موجب وابستگی متقابل اقتصادی، سیاسی و نظامی شد. به‌عبارت دیگر خصلت برتری جویانهٔ ایالات متحده در آمریکای لاتین و خصلت منافع حکام کشورهای نیمکره که تز دفاع از یکدیگر شامل آن بود، موجب توسعهٔ روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی وابسته این ملل شد که مورد نظر حکام ایالات متحده بود. در چنین فضائی است که اصل هماهنگی منافع مردم قارهٔ آمریکا توسعه یافته که البته چگونگی آن را حکام،‌ صاحبان شرکت‌ها، متخصصین، سیاسیون، مستشاران، سفرا و دانشمندان علوم اجتماعی ایالات متحده تعیین می‌کردند. نیت واقعی دست‌اندرکاران همواره زیر پوشش حفظ ارزش‌ها و دور نگهداشتن اجتماعات این نیمکره از خرابکاری خارجی و داخلی و امنیت و ثبات نهادها مطرح می‌شد. این‌ها مسلماً آن شرایط ضروری بود که در واقع عملکرد و رونق بنگاه‌های خصوصی که خود جزئی از بنگاه‌های ماورای ملی بودند، به‌آن نیاز داشت.

در چنین شرایطی تز ضد شورش اشاعه یافت که دول مربوطه آن را به‌کار گرفته‌اند و با توسعهٔ این سیاست که با برتری‌جوئی ایالات متحده همگام بود، حکام این کشورها منطقه را آغاز کردند. روشن است که پیش از آن نیز حکومت‌های این کشورها کم‌تر مستقل از نفوذ و حمایت نظامی ایالات متحده بوده است. به‌عبارت دیگر قبلاً الیگارشی نظامی و یا غیرنظامی (چه متحداً و چه به‌طور انحصاری) کنترل دستگاه حکومتی را به‌دست داشته‌اند. بنابراین حضور کامل نظامییان در صحنه‌ٔ سیاسی کشورهای آمریکای لاتین مسأله نسبتاً جدیدی است. آنچه‌ بعد از دهه‌های جنگ جهانی دوم قابل اهمیت است آن است که در اکثر موارد نوع جدیدی از نظامی شدن قدرت سیاسی تحت عناوینی چون امنیت قاره‌ئی، ضد خرابکاری و حفظ استقلال رایج شده است. برای این حکومت‌ها دشمن مشترک کمونیسم بین‌المللی یا تظاهرات متأثر از آن در ناآرامی‌های داخلی است. حکام نظامی آمریکای لاتین امروزه بیش از هر زمان به‌جای دفاع ملی به‌امنیت داخلی توجه دارند. همزبان با توسعه و گسترش تناقظات طبقاتی، نیروهای نظامی بیش‌تر متوجه سرکوبی مبارزات ناشی از این تناقضات می‌شوند. بدین‌ترتیب نوع جدیدی از نظامی شدن نیروهای سیاسی در حالی که هستهٔ دولت نمایندهٔ سرمایه‌داری است مطرح می‌شود. بالاخره دستگاه دولت به‌صورت دستگاه اصلی سیستم امنیت نیمکره در می‌آید؛ سیستمی که بر پایهٔ برتری‌جوئی آمریکا است.

هدف سیاسی ایالات متحده ممانعت از هرگونه گرایش آمریکای لاتین به‌سمت اردوگاه کمونیسم یا بی‌طرفی سیاسی است. مسلماً برای ایالات متحده به‌دست آوردن ارای کشورهای آمریکای لاتین در سازمان ملل و سایر محافل بین‌المللی (حدود یک پنجم کلیهٔ آرای سازمان ملل) علاوه بر پشتیبانی معمول دول آمریکای لاتین از سیاست‌های ایالات متحده در سازمان‌های کشورهای آمریکای لاتین دارای اهمیت بسیاری است. روشن است که منافع سیاسی ایالات متحده در آمریکای لاتین با منافع نظامی و اقتصادی آن رابطهٔ بسیار نزدیکی دارد. لذا ظهور جبهه‌های ضد آمریکائی در هر کشور آمریکای لاتین می‌تواند برنامه‌های نظامی، اقتصادی یا تجارت و سرمایه‌گذاری خصوصی آمریکائیان را دچار اشکال کند.

صدور تکنولوژی و فنِ (کارشناسان، مستشاران، مشاوران، متخصصین) ایالات متحده به‌آمریکای لاتین همواره بر پایهٔ ضد شورش و یا هدف تقویت سرمایه‌داری در قاره استوار بوده است. به‌همین سبب در برنامه‌های موجود «نوسازی» دستگاه‌های فشار و اختناق همواره در اولویت بوده و خواهند بود.

در مناطقی که نظم به‌مخاطره افتد افراد مترصد چگونگی اوضاع می‌شوند،‌ فعالیت‌های معمول حکومت و شهروندان نیز دچار اختلال می‌شوند. بنابراین سرنوشت طرح‌های مربوط به‌آینده و پروژه‌های توسعه در هاله‌ئی از ابهام و تردید فرو رفته، مشارکت سیاسی دچار مشکلات و وقعه‌های روزافزونی خواهد شد. آگاهی از اهمیت برقراری از نظم سیاسی از طرف ایالات متحده همواره انگیزه‌ئی بوده است که این دولت را به‌مبارزه برای ثبات سیاسی مناطق مختلف جهان وادار کرده است.
کمک خارجی می‌تواند تا هنگام آمادگی و تقویت پلیس و قوای امنیتی محلی به‌حفظ نظم عمومی یاری رساند. نهادهای پلیسی و نظامی ابزارهای اصلی «نظم عمومی» است. ترسی که حاکی از وجود نیروهای پلیس یا نیروی نظامی است موجب خواهد شد که بسیاری از بی‌نظمی‌ها و مطالباتی که در مقابل رژیم عنوان می‌شود از میان برداشته شود. در غیر این صورت رژیم به‌ناچار درمقابل شورش‌های بسیاری قرار خواهد گرفت.

امّا با توجه به‌مشکلات ناشی از افزایش تناقضات طبقاتی «نوسازی» ابزارهای سلطه فقط به‌دستگاه‌های اختناق و فشار محدود نشد بلکه بخش‌های دیگر دولت نیز امکانات فنی - علمی سازمان‌دهی مادی و انسانی را در جهت پییشبرد عملکردهای خود به‌دست آوردند. در واقع طی سال‌های اخیر قدرت سیاسی بورژوازی،‌ روش‌های عملی جدیدی را برای تحکیم موقعیت خود ابداع کرده است. حکام ایالات متحده و ایادی‌شان در آمریکای لاتین همواره از رویدادهائی چون حکومت کوتاه مدت آربنز در گوآتمالا، پیروزی انقلاب سوسیالیستی در کوبا، شکست مفتضحانهٔ حمله به‌خلیج خوک‌ها در کوبا و موفقیت در دخالت نظامی در جمهوری دومینیکن تجربیات بسیاری آموخته‌اند. آمّا با همهٔ این‌های نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در آمریکای لاتین همواره سعی داشته‌اند که به‌طرق گوناگون خود را از انقیاد امپریالیسم رها سازند. حکومت پرو به‌رهبری ولاسکو آلوورادو و حکومت شیلی به‌رهبری سالوادور آلنده بازگوی این واقعیت است که چگونه نیروهای اجتماعی در آمریکای لاتین شیوه‌های مختلفی را برای رهائی از سلطهٔ امپریالیسم در چهارچوب نهادهای سرمایه‌داری ابداع کرده و به‌کار گرفته است.

این دلیل دیگری است که نشان می‌دهد چگونه حکام آمریکای شمالی و برخی از همدستان‌شان در آمریکای لاتین همواره برای سرکوبی نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که خواهان تغییر ساخت سلطه‌گرانه سیاسی - اقتصادی و وضع موجوداند، در همهٔ زمینه‌ها اولویت قائل می‌شوند. در قاموس آن‌ها باید شیوه‌های مبارزه با خرابکاری و «تهدید امنیت و نظم داخلی» را دائماً تکامل بخشید. برای این حکام هیچ چیز واجب‌تر از «پاسخ‌گوئی به‌نیازهای به‌اصطلاح مشروع نوسازی نیروهای امنیت» نیست. البته همیشه این مشروعیت نسبت به‌ چگونگی الزامات حفظ برتری ایالات متحده قابل تعبیر و تعیین است.

هدف ما اساساً دفاع از منافع دراز‌مدت‌مان از طریق اعمال یک سیاست خارجی قاطعانه است. اگر این سیاست برپایهٔ تحلیل واقع‌گرایانه منافع ما و منافع دیگران باشد نقش ما در جهان بزرگ‌تر و تعیین‌کننده‌تر خواهد بود. ما در صحنه‌ٔ جهانی به‌دلیل تعهدات‌مان درگیر نیستیم، بلکه به‌جهت درگیری‌هامان است که متعهدیم. این منافع ما است که باید چگونگی تعهدات‌مان را تعیین کند و نه به‌عکس.



  1. ^ . Chpultepeg (نام شهری قدیمی در مکزیک - م.)
  2. ^ . O.E.A. (Organizacao dos Estados Americanas) (سازمان کشورهای آمریکائی - م)
  3. ^ . Bogota (پایتخت کلمبیا. م)
  4. ^ . BID (Banco Inter American de Desenvolvimento
  5. ^ . M.C.C.A. (Mercado Comun Centro Americano (بازار مشترک آمریکای جنوبی. م)
  6. ^ . Puntadel Este (شهری در کشور اوروگوئه - م)