صندوق پستی ۱۱۳۲-۱۵ شمارهٔ ۲۷
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
سردبیر محترم هفتهنامه کتاب جمعه:
ضمن سلام و تقدیم بهترین سپاسها بهحضورتان بهخاطر کتاب خوب جمعه، اجازه بدهید بدین وسیله از خانم ناشناس ولی بسیار محترم و وطنپرستی که در بعدازظهر دوشنبه 1/11/58 خواندن «کتاب جمعه»را بهمن توصیه کردند تشکر و قدردانی و حقشناسی کنم. خواهشمند است بههر صورت دستور فرمائید این سپاسنامه در آن نشریه درج شود. امیدوارم اینجانب نیز در آینده بتوانم همانند آن خانم محترم در معرفی این هفتهنامه بهنسل روشن و جوان سهمی داشته باشم.
با تشکر و سپاس فراوان:
محمدحسین خلیلی: دانشجوی سال دوم علوم بانکی
• آقای مصطفی ذبیحی (اراک)
حداکثر برداشت ما این است که تصمیم گرفتهاید با ما شوخی کنید. با منطق میخواهید بهجنگ بلاهت بروید؟
• آقای دکتر حسین میرشجاعی
بهشرح بالا مراجعه بفرمائید، امیدواریم متقاعدتان کند که گناه از ما نیست.
• آقای عزیزالله حاجی مشهدی
اگر بهمنابعی از ادبیات معاصر افریقا و فیالجمله داستان کوتاه دسترسی دارید بیفیضمان نگذارید.
• جناب بهرام افراسیابی
کتاب انقلاب پرتغال، نوشتۀ گیل گرین بهترجمۀ خود را که «بهمناسبت ترجمۀ روان و ماهرانه ایشان از نقد مارکسیسم رودنسون و دربارۀ عربستان بیسلاطین»برای خانم (و نه آقای)آزاه امضا فرمودهاید خدمت ایشان تقدیم کردیم و حامل تشکرات خانمآزاده از محبت دلگرمکنندۀ شما هستیم.
از خوانندگان علاقمندی که ترجمۀ شعر، قصه، و مقاله برای ترجمه میفرستند تقاضا میشود زیرا کسی از اصل آنها را نیز ضمیمۀ ترجمۀ خود کنند. پیشاپیش سپاسگزاریم.
• آقای سعید عدل
در پاسخ آن همه محبتی که فرمودهاید فقط میتوانم در یک جمله بگویم «از صمیم قلب متشکرم». تنها چیزی که دارم و بهآن میبالم همین محبتها است که از همه چیزی خواستنیتر و گرانبهاتر است.
1) خود نیز در فکر آن هستیم که تاریخچهئی از مبارزات ضدامپریالیستی، و در مجموع، چگونگی شکل گرفتن و اهداف سازمانهای مترقی انقلابی فراهم کنیم. تاکنون پانزده گروه و سازمان دعوت ما را پذیرفتهاند و میتوانیم بهخوانندگان علاقهمند مژده بدهیم که بهزودی در زمینۀ این مسائل مطالب قابل توجه و با اهمیتی در کتاب جمعه خواهد آمد که عجالتاً از طرح آنها چشمپوشی میکنیم. 2) در موضوع گروههای فشار و غیره، منتظریم ببینیم با اظهار علاقه مکرّر آقای بنیصدر در مورد ایجاد فضای باز سیاسی چه وضعی پیش خواهد آمد. ما نیز مثل شما و بسیاری دیگر انتظار میکشیم تا ببینیم چه پیش میآید.
3) در مورد این که «برای دریافت کمکهای مالی خوانندگان اقدام بهافتتاح حسابی در یکی از بانکها»بکنیم، با تشکر فراوان از لطف شما، عجالتاً بهکمک مالی خوانندگان و علاقهمندان نیازی پیش نیامده و مجله خودکفاست. امّا چنان که پیش از این نیز گفتهایم تاکنون هرگز از کیفیت چاپ و صحافی مجله راضی نبودهایم و لازم میدانیم مجله با کیفیت بسیار خوب بهچاپ برسد تا بتوانیم آلبومهای ارزندهئی از عکس و نقاشی بهطور دائم در مجله تقدیم خوانندگان کنیم. امّا چاپ بهتر مستلزم هزینههای بیشتری است و تنها در این مورد است که خوانندگان علاقهمند میتوانند از طریق تبلیغ مجله در میان کسان و دوستان خود و تشویق آنها بهقبول اشتراک مجله جنبۀ مالی آن را برای وصول بهامکانات بیشتر تقویت کنند. خوشبختانه مجلّه نیز میتواند بهراحتی جای خود را نزد دوستان و کسانِ خوانندگان ما باز کند، گیرم اصلِ موضوع آشنا کردن آنان با چنین نشریهئی است. در همین شماره نامۀ دانشجوئی را ملاحظه میکنید که از ما خواستهاند تشکر و احساس حقشناسیشان را بهخانم ناشناسی که مجلّه را بهایشان معرفی کردهاند اعلام کنیم.
4) شاید از نظرتان گذشته باشد که تاکنون بهدفعات در مجله اعلام کردهایم که «نویسندۀ خاصی»نداریم و برای چاپ آثار همۀ نویسندگان و شاعران بهقول شما«پرمایه»آمادهایم، ولی این جور بویش میآید که آقایان و خانمها حرف زیادی برای گفتن و مطلب زیادی برای نوشتن ندارند و یا، بهدلائلی که خودشان میدانند، تو حال و هوای نوشتن و سرودن نیستند.
5) بهچشم. «آنارشیسم را از نظر یک اصطلاح سیاسی، و یک برداشت فلسفی، و بهخصوص برداشتی که یک آنارشیست از آن دارد»در شمارۀ دیگر معرفی خواهیم کرد، و بعدها دربارۀ سؤال دیگرتاناگزیستانسیالیسم، چرا که شرح آن بهسادگی مقدور نیست.
حقیقت این است که ما چنین صفحاتی در مجله گشوده بودیم. در پاسخ خوانندگان. ولی چند هفتهئی است که از خیر آن گذشتهایم تا بعد ببینیم چه گونه میشود اشکالی را که در عمل پیش آمده مرتفع کرد.- اشکال قضیه این است که هر عقیدۀ سیاسی یا فلسفی برای خود یک تعریف علمی دارد، و این که فلان عقیده یا مکتب خوب است یا بد، چیزی است که بستگی دارد بهمنافع خاص یا نظرِ فردِ ناظر. پس معرفی یک عقیدۀ فلسفی یا سیاسی، اگر با جبههگیری و از فلان یا بهمان زاویه صورت بگیرد، کار درستی نیست. اگر شما خواستید بدانید یک لیبرال یا یک فاشیست چه میگوید و چه عقیدهئی دارد و من از موضع یک آنارشیست یا یک کمونیست بهشرح آن مکاتب پرداختم جواب درستی بهشما ندادهام؛ زیرا آنچه نصیب شما شده «عقیده یک آنارشیست یا یک کمونیست نسبت بهلیبرالیسم یا فاشیسم»است و نه بیش. برای آن که من بهسؤال شما در مورد مثلاً ماتریالیسم جواب درست بدهم، نباید از موضع یک ایدهآلیست یا هر چیز دیگر بهماتریالیسم نگاه کنم بلکه در کمال بیطرفی باید بهشما بگویم که «ماتریالیسم چنین اعتقادی است و چنین میگوید.»
متأسفانه ما نخست برداشتیم در پاسخ خوانندهئی که پرسیده بود «لیبرالیسم چیست؟» (و نپرسیده بود که عقیدۀ ما در باب لیبرالها چیست) گفتیم «این یک مشی سیاسی - اقتصادی است و چنین میگوید.» بیدرنگ از این جا و آنجا شنیدیم که کتاب جمعه را «یک مشت لیبرال اداره میکنند!»
بعد در پاسخ خواننده دیگری درباره فالانژ و فالانژیسم بههمان شیوه عمل کردیم.- دوستان انگشت تحّیر بهمنقار گزیدند که «یحتمل میان همکاران کتاب جمعه و فالانژها و بوجارهای لنجانِ حزبِ باد، پشت پرده ساخت و پاختی صورت گرفته.» - وقس غلیهذا.
بنابراین، در شماره دیگر، با یقین بهاین که بیکاران کنار گود خواهند گفت اخیراً کشف کردهاند که مخارج کتاب جمعه را آنارشیستها میپردازند، آنارشیسم را - از دیدگاه خود آنها - معرفی خواهیم کرد!
• خانم رؤیا زارع
احساسات محبتآمیزتان بهراستی عمیقتر از آن است که بتوانم جوابی درخور بدان بدهم.
- اینکه نوشتهاید شکستی را که در بحث راجع بهروشنکفران از دوستان خود خوردهاید «نمیتوانید تحمل کنید» و معذلک از آنها با عنوان دوستانی واقعاً پاک و خوب و مهربان یاد میکنید و مینویسید «من واقعاً دوستشان دارم» نشانه روح بلند شماست و نشانه این قضاوت کاملاً درستتان که از اظهار عقیده نادرست کسانی که مسائل را تنها از یک سو مینگرند و نمیتوانند جهات مختلف قضایا را هم در قضاوتهای خود در نظر بگیرند رنجش حاصل نباید کرد.
متأسفانه طی این یک ساله اخیر روحیه مطلقزدگی و انحصارطلبی چنان در افکار پارهئی از قشرهای با وجدان ولی ناآگاه رسوخ داده شده است که بهراستی معلوم نیست آثار سیاه آن را چه گونه باید زدود. بارها شنیدهام از دوستان، که مثلاً فلان دبیر، سر کلاس اول یا دوم دبیرستان تا دهان باز کرده است که چیزی بگوید مشتی نوجوان سیزده چهارده ساله در برابر او ایستادهاند که «این حرفها تبلیغ مارکسیستی است!»
من نمیدانم یک نوجوان که خدشه را خطچه و توصیه را توسعه و توضیح را توزیع مینویسد از چه سالی خواندن آثار مارکس و انگلس و پلخانف و بوخاربن لوکاچ و امثالهم را شروع کرده که در سیزده سالگی متخصص مسايل پیچیده فلسفی شده است و بیدرنگ میتواند در فلان عبارت احتمالاً ساده دبیر خود افکار مارکسیستی را تشخیص بدهد. فقط این را میدانم که اگر هر چه زودتر با این روحیه بهطور جدّی مبارزه نشود فاتحه نسل آینده را باید خواند. قرار نیست ما پس از دو هزار و پانصد سال از چنگ مشتی ساواکی عمله ظلم نجات پیدا کنیم و در چنگال اردوئی از اکره جهل گرفتار شویم.
نامهای آن همه مبارزانی که فیالمثل از دو سازمان معتبر مجاهدین خلق و چریکهای فدائی به خاک و خون کشیده شدند یا در میدانهای اعدام برابر جوخه آتش قرار گرفتند البته بر کسی پوشیده نیست. خوب، شما فکر کنید در حالی که فلان فرد روحانینما رُِک و پوستکنده منکر بدیهیات میشود و فیالمثل در برابر عالم و آدم از رادیو و تلویزیون اعلام میکند که «فقط روحانی مبارزه کرده است» دیگر از یک نوجوان ناآگاه چه انتظاری میتوان داشت؟ انتظار باید داشت که اخلاق و ایمان و دست کم موازین اسلامی را در رفتار و گفتار و کردار خود مراعات کند؟
اما در مورد شخص من، خانم رؤیا، خودتان را ناراحت نکنید. من نه ادعائی دارم نه چیزی میخواهم، حتی کدخدائی جوشقان را. در سال ۵۲ ممنوعالقلم اعلام شدم و چون دیگر هیچ کاری ازم ساخته نبود و هر روزنهئی را مسدود کرده بودند بهخارج مهاجرت کردم (با هجرت اشتباه نشود) که شاید در آنجا بشود دست بهعمل حدّاقلی زد. اجازه بدهید مطلبی را بگویم و این پرگوئی را ختم کنم» افراد را باید روی عملشان قضاوت کرد نه روی محل اقامتشان.
زنده باشید.
• آقای حیدریفرد (بابل)
مسأله اعتماد و اطمینان در میان نیست، هر امری قاعدهئی دارد. ترتیب تقاضای اشتراک در داخل جلد مجله آمده است.
• آقای محمد دهقان (سلماس)
دوست عزیز، بارها توضیح دادهایم که سی درصد تخفیفِ دانشجوئی عبارت از همان مبلغی است که کارمزد فروشندگان مجله است بنابراین فیش بانکی و فتوکپی کارت تحصیلی باید به دفتر مجله برسد تا مجله مستقیماً بهنشانی تقاضا کننده ارسال شود. از همکاریتان در معرفی مجله بهدیگران بسیار متشکریم.
• آقای مهدی صورتی
با سپاس و تشکرات قلبی، و با پوزش بسیار، چون موضوعاتی که عنوان فرمودهاید عیناً همانهاست که در نامه آقای سعید عدل نیز آمده، تمنا میکنم برای جلوگیری از دوباره کاری به پاسخ ایشان در همین شماره مراجعه بفرمائید. با عذرخواهی مجدد.
• آقای ژاک یوسفی
به تلفن ۸۳۸۸۳۲ مراجعه کنید.
• آقای وحید
با تشکر از لطف شما که وقت گرانبها را صرف مقابله برگردان شاهزاده کوچولو فرمودهاید، باید عرض کنم در برگردان یک اثر مترجم باید بیشتر طرف زبان خود را بگیرد و نسبت بهآن حساسیت بهخرج دهد نه جانب زبان متن اصلی را. البته این بدان معنی نیست که مترجم هرچه خواست بکند، بل درست بهعکس، این عمل مستقیماً باید در جهتِ حفظ شیوه نگارش متن صورت بگیرد. مثلاً در شیوه نثر کتاب مورد نظر عبارت درآمد که و یا در جوابم درآمد (که هر دو اصطلاحی بسیار رایج و معادل دقیق به من گفت یا در جواب من گفت است) بههمان راحتی در متن فارسی مینشیند که معادل فرانسه آن در متن اصلی نشسته است. همان طور که دوباره درآمد بهجای تکرار کرد. که هردو معادل Repeta است و بدون شک انتخاب این یا آن بهسلیقه شخص مترجم بستگی پیدا میکند. امّا در همین جمله (سطر هشتم ص ۲۵) مثل یک چیز جدی را ترجمه اشتباهآمیزِ Comme une chose tres serieuse تلقی نکنید. این کلمه چیز، درست در همین سیاقِ سخن گفتنِ نزدیک بهمحاوره و دقیقاً با همین کاربرد، در تداول تهرانیان بهوفور بهکار میرود.
در سطر چهارم صفحه ۲۷ حق با شماست. عبارتی بینالهلالین آمده که در ترجمه از قلم افتاده است که با تشکر از شما بدین وسیله اصلاح میشود:
'... مثلاً اول بار که هواپیمای مرا دید (راستی از روی هواپیمایم نقاشی نمیکنم، کشیدن آن برای من خیلی سخت است) ازم پرسید ...
ضمناً ملاحظه میکنید کلمه راستی را که در اصل نیست و در ترجمه آمده. با فقدان این کلمه در ترجمه، حالت متن اصلی منتقل نمیشود. سلیقه است دیگر.
درباره کلمه بُتّگی (ص ۳۲، س آخر) سؤال فرمودهاید: «اگر کوچکی و کوچک بودن را بُتّگی گفتید چرا بزرگ شدن را درختگی! یا درختی نگفتید؟» (علامت تعجب از خود شماست البته.)
جوابش بسیار ساده است: از بچّه و اَخته و بُتّه و شلخته میتوانیم بچگی و اَختگی و بُتّگی و شلختگی بسازیم، امّا از درخت و میز و آهن نمیتوانیم. علتش آن است این سه کلمه اخیر بهخلاف چهار کلمه اول بههای غیرملفوظ ختم نمیشود. اگر دیده باشید، شاگرد شوفرها بهسرِ چکّش میگویند کَلّگی؛ مثلاً: «کلّگی چکُش از دسته در رفت نزدیک بود بخورد تو سرِ تقی.» - خوب دیگر. آنها هم با این که دستور زبان نخواندهاند بهطور قیاسی یا سماعی میدانند که های غیرملفوظ آخر کلمه کلّه تبدیل به گ میشود و بههمین سبب هرگز بهجای کلّگی نمیگویند سرِگی.
امّا از همه چیز گذشته، وقتی الگوئی بهفصاحت این ضربالمثل بسیار رایج دَم دستمان است که «خرِ ما از کُرگی دُم نداشت» چرا نتوانیم بگوئیم «بائوباب از بُتگی شروع میکند بهگُنده شدن»؟
دوباره برگردیم بهمصدرِ درآمدن، چون در قسمت چهارم نامهتان بار دیگر بهآن پرداختهاید که (ص ۴۱، س ۱۵) «گفته بود از درآمده بود زیباتر و رساتر است.» - خوب ممکن است بهسلیقه شما این از آن زیباتر باشد، اما دیگر رساتر چرا؟ نکند حضرتتان درآمدن را فقط در معنی خارج شدن میپذیرید؟ جای استاد مسعود فرزاد خالی. آن حضرت حافظشناس نابغه هم بر آمدن را همه جا فقط بهمعنی بیرون آمدن میگرفت. در یادداشتهای چاپ شدهاش ذیل مصراعِ با سلیمان چون برآیم من که مورم مرکب است مرقوم فرموده است: «حافظ برآمدن را جاهای دیگر هم در همین معنی آورده است، از جمله در این بیت:
بده کشتی می، تا خوش برآئیم از این دریای ناپیدا کرانه(!)
و تازه تنها این نیست، در قسمت پنجم نامهتان این عبارت ترجمه را از سطر ۵ صفحه ۴۱ نقل کردهاید: «تو اخترک من ببر م نمیرسد.» - و زیر بههم نمیرسد را چهار بار خط کشیده مرقوم فرمودهاید که «نیست و زندگی نمیکند و وجود ندارد معنیئی است که با llny a pas کاملاً میخواند، ولی بههم نمیرسد بسیار دور از ذهن است.» - که باید عرض کنم خلاف بهعرضتان رسیده. یکی از معانی بههم نرسیدن همانا نبودن و زندگی نکردن و وجود نداشتن است، و دست بر قضا در این معنی رایجترین معادل این افعال است در نداول تهرانیان: «تو تمام شهر یک مثقال گوشت بههم نمیرسد.» - و باز در قسمت ششم نامه با اشاره بههمین اصطلاح در سطر اول صفحه ۴۲ معادلهای پیدا نمیشود و یا گیر نمیآید را پیشنهاد فرمودهاید که معادلهای کاملاً درستی است و لاجرم انتخاب این یا آن دیگر بستگی پیدا میکند به سلیقه شخصی افراد.
در قسمت هفتم، با اشاره بهسطر ۱۱ صفحه ۴۲ نوشتهاید «آمدنا خیلی شل است.»
من همیشه سعی کردهام در نگارش یا ترجمه متنی که لازم است بهطبیعت زبان محاوره نزدیک باشد مستقیما از مصطلحاتی که در تداول وجود دارد و بهاعتقاد من همچون جواهرات تراش خوردهئی میدرخشد استفاده کنم و حتی در صورت امکان برای ساختن ترکیبات تازه، آنها را الگو قرار بدهم.
در زبان محاوره بهنوعی پسوند «آ» برخوردهام که فوقالعاده زیباست، امّا تنها در افعال سهگانه رفتن و برگشتن و آمدن استعمال میشود، یا بهتر است بگویم که من آن را تنها بهدنبال این سه مصدر دیدهام. این پسوند، از فعل، نوعی ظرف زمانی میسازد برای انجام گرفتن یا انجام دادن عملی دیگر. به مثالهایش توجه کنید:
۱) آمدنا، پدربزرگ را دیدم. - یعنی در حالی که یا همان جور که داشتم میآمدم... به فرانسه En venant.
۲) برگشتنا یک بسته سیگار هم برای من بگیر. - یعنی همان جور که یا موقعی که داری برمیگردی... بهفرانسهEn retour nant.
۳)بیزحمت، رفتنا، در را هم محکم ببند. - یعنی در حال رفتن، یا در حالی که یا همان جور که میروی... بهفرانسه En paratant.
اگر فرصتی دست میداد، این پسوند بسار گویا و زیبا را با یک یک افعال فارسی بهمحک میزدم ببینم که مثلاً خوردنا میشود گفت؟ «آدم، خوردنا حرف نمیزند.» (یعنی در حال خوردن و با دهنِ پُر.) - بلند شدنا میشود گفت؟ «بلند شدنا سرش خورد به گوشه پیش بخاری.» (یعنی درحال برخاستن.) - جویدنا میشود گفت؟ «جویدنا یک ریگ گنده رفت زیر دندانم.» (یعنی همچنان که لقمه را میجویدم.) - و جز اینها ...
همچنین بعید نیست که این پسوند خلاصه شده نشانه ان باشد که در زبان کتابت بهکار میرود و همین معنی را افاده میکند: دوان (= در حال دویدن،) خندان (= در حال خندیدن)، روان (= در حال رفتن) - و غیره...
در هر صورت، برای گسترش دادن بهزبان، یکی از بهترین راههای استفاده از این گونه نکتههاست که متأسفانه بسیار دست کم گرفته میشوند. در هر حال، اعتقاد من بر این است که وقتی میشود نوشت آمدنا هنوز به شکل دانه بود دلیلی وجود ندارد که بنویسیم آخر وقتی آمده بود یا آخر بهشکل دانه بهاین اخترک آمده بود که اشکال پیشنهادی خود شماست و ضمناً سرزنشی که پیش از این بهمن کرده بودید اینجا بهخود شما برمیگردد: برای این که از آمدنا استفاده نکنید مجبور شدهاید کلمه آخر و عبارتِ به این اخترک را که در متن نیست بهترجمه اضافه کنید!
در بخش هشتم (سطر ۶ صفحه ۴۵) ایرادتان را به محبت آرام میپذیرم و استدلالتان را نه. مفهوم مخالف محبت آرام، محبت تند و خشن نیست. اظهار محبت میتواند آرام باشد یا با هیجان ... الخ.
ایراد نهم (سطر ۷ صفحه ۴۵) حق با شماست. با سپاس بسیار عبارت بهاین شکل تصحیح میشود: «خُب دیگر، دوستت دارم، گر چه اشتباه من باعث شد تو روحت هم از این موضوع خبردار نشود ...»
ایراد دهم (سطر ۱۳ صفحه ۴۶). حق با شماست. با تشکر فراوان جمله بهاین صورت تصحیح میشود: « این کار را برای تو غدقن میکنم.»
ایراد یازدهم (سطر ۷ صفحه ۵۰) بهشرح ایضاً. جمله بهاین صورت تصحیح میشود: «مالِ اظهار تشکر است. منظورم موقعی است که...»
از لطف شما و از توجه عمیقتان بسیار ممنونم.
• آقای م.حاجینژاد
دلیلی ندارد که نرسیده باشد. اگر تاکنون بهچاپ نرسیده دلیلش این است که یا مردود شده یا هنوز نوبت خواندن آن نرسیده. هر هفته صدها صفحه داستان و قصه بهدفتر مجله میرسد که چون صفحات معدودی برای چاپ آنها داریم لاجرم بر هم انباشته میشود. قرار است ضمن یکی دو هفته آینده مطالبی را که بهدفتر مجله رسیده و هنوز مورد بررسی قرار نگرفته در چند شماره اعلام کنیم. و از آن پس عنوان مطالبی نیز که هر هفته شورای دبیران غیر قابل چاپ تشخیص بدهد برای اطلاع نویسندگان یا مترجمان آنها در مجله اعلام شود.
• خانم گلی خ. (کرمان)
۱) من بهراستی متأسفم از این که خود را مجبور میبینم با صراحت تمام خدمتتان عرض کنم که فریب خوردهاید و به سنگلاخ ذهنیات افتادهاید من به آن افراد و بهپایمردیهایشان احترام میگذارم اما بهتخیلات واهیشان عقیدهئی ندارم. از این صریحتر نمیتوانم حرفم را بگویم. آن حرفها فقط وعده توخالی است. امیدوارم روزی شما را ببینم و حضوراً با شما حرف بزنم. تو را بهخدا دیگر این شعارها را ببوسید و احترام بگذارید و بعد، خیلی محترمانه بگذاریدشان روی رف. هزاران سال است که جوامع بشری فریب این امیدهای واهی خالی از تعلق و منطق را خورده و بهجای آن که نگاهی از روی خرد بهپیرامون خود کند چشم بر هم نهاده بهآرزوی «آن روز خوش» شعار دلخوشکنک غرغره کرده است. دست کم پنج هزار سال است - تا آنجا که تاریخ مدّون خبر میدهد ۰ بشریت فریب این شعارها را میخورد. سختگیرتر باشید و فریب آن حرفهای تو خالیِ پوچ و پا در هوا را نخورید.
۲)ناجی بهمعنی نجاتدهنده، غلط مشهور است. ناجی یعنی نجاتیافته و منجی یعنی نجاتدهنده - فرهنگی که نام بردهاید نیز فرهنگ معتبری نیست؛ اغلاطش سر بهجهنم میزند.
۳) خیر. فتوکپی کارت تحصیلی باید به ضمیمه فیش بانکی - که چگونگی آن در داخل جلد مجله آمده - بهدفتر مجله ارسال شود. اگر دانشآموزان دبیرستانها کارت تحصیلی ندارند میتوانند از دفتر دبیرستان نامهئی بگیرند که دانشآموز بودنشان را گواهی کرده باشد.
۴) باز هم برای من نامه بنویسید.
• آقای فریبرز س.
ببینید عزیزم؛ ما یقین داریم که خوانندگان مجله به «شعر» کاملاً بیموقعی که شما سرودهاید هیچ توجهی نخواهند کرد:
هزار بار اگر بهخاکم سپارند
هزار دهان میشوم
- بر هزار خار[؟]
که فریاد برکشم
- هزاران بار
تو را دوست میدارم
- ای یار!
اگر هم توجهی کنند ثمرهاش این خواهد بود که زیر لب بگویند: «آی خروس بیمحل!» - و حق با آنهاست. میدانید چرا؟ آخر همگی حواسشان پی این است که آقای رئیس جمهوری با آزادیهای مورد ادعایش چه خواهد کرد و ماجرای کردستان و گنبد و خوزستان و بلوچستان بهکجا خواهد کشید!
• خانم یا آقای ج. میلاگردی
در طرحهای شما، اندیشه و مضمون بسیار قوی است امّا در اجرای آن قلماندازی میکنید. آن مضامین بهطراحی محکمتر و مهارت فنی سنجیدهتری محتاج است. اگر کارتان را جدّی میگیرید بیشتر تمرین کنید، از آسانگیری بپرهیزید و بهحداقل راضی نشوید. چند تا از طرحهایتان را در این صفحات آوردهایم. در مورد شعرتان: تصور میکنم تا اینجا طرحهایتان میچربد.
پیشبینی نمیتوان کرد. پسند من و ما مطرح نیست، آموزگار اصلی محیط و شرایط زندگی شما خواهد بود. فقط کار کنید.
• آقای حسین مرزآبادی
۱) این که اختصاص دادن چند (و حداقل هشت) صفحه از مجموع ۱۶۰ صفحه مجله به «جبران کمبود مطلب» تلقی شود، دیگر واقعاً از آن حرفهاست! وانگهی، مطلبی را که بهعنوان «دلیل» ذکر کردهاید (موضوع نسبت بهای مجله با بهای بهترین کتاب شطرنج، که در عین حال دلیلی بسیار بیپایه است) مطلبی است که با همین کلمات توسط یکی از دوستان ما، در دفتر مجله نیز مطرح شده است آیا شما «اسم مستعار» همان رفیق ما نیستید؟ - در هر حال ما موضوع ماندن یا رفتن صفحات شطرنج را بهتصمیم خوانندگان واگذاشتهایم.
۲) این نظر شما که «مجله بهغیر از چند شماره اول از لحاظ داستان بسیار کم است» آیا با قضیه شطرنج ارتباطی ندارد؟ - منظورم این است که داستان بیشتری میخواهید و شطرنج را نمیخواهید. خب، اگر کسانی که خواهان شطرنجند و علاقهئی بهخواندن داستان ندارند بهما نوشته باشند «قصه بازی را بگذارید کنار و صفحات شطرنج را بیشتر کنید» چه؟ - فکر نمیکنید بهخاطر چند صفحه دارید بهحق دوستداران شطرنج تجاوز میکنید؟
۳) «محافظهکار افراطی» بودن مجله و این که «از ترس بستن مجلهتان بهسراغ شطرنج و طلب باران میروید» مطلبی است که جوابش بماند. امّا آیا این که «کتاب جمعه وزینترین هفتگی است که از ابتدای انقلاب بهطور مرتب منتشر شده، مطالب مربوط بهکردستان و شیلی، و همچنین بحث در شعارهای دوران انقلاب و بسیاری از مطالبتان را بسیار پسندیدم» با ایرادتتان میخواند؟
• آقای علیرضا غ. (آبادان)
متأسفانه آنچه را که فرستادهاید حتی نمیتوانیم بخوانیم، زیرا اگر هم رأی بهچاپ آنها داده شود بهدلیل نوع خاص «ستونبندی» شما چاپخانه از ما نخواهد پذیرفت! - هر قطعه را روی یک صفحه کاغذ مرقوم بفرمائید، و یک روی آن. طراحی با خودکار آبی هم قابل استفاده نیست، با مرکب و روی کاغذ سفید بکشید که در صورت پذیرش شورای دبیران قابل کلیشه شدن باشد.
• آقای عزیز گوشه دزفولی (شوشتر)
۱) مطالبی که مرقوم داشتهاید تا بهقول خودتان بهعنوان «موضوع قابل توجهی» مظرح شود، در کمال تأسف، در روال کار کتاب جمعه نیست. حسن نیت و محبت شما بهجای خود، امّا همکاران ما که میباید بهناگزیر مطالبِ منطبق با روال مجله را از میان انبوهی مطلب انتخاب کنند و به«ادیتور»های معدود مجله برسانند کارشان آنچنان فشرده است که در عرض هفته ناگزیرند صدها صفحه مطلب را مرور کنند. آنچه شما «بهعنوان موضوع پیشنهادی» مطرح کردهاید متأسفانه بهکار «روزانهنویس»های نشریاتی میآید که بهطور یومیّه منتشر میشوند. ما نویسندهئی که بتواند از این نوع «موضوعات قابل توجه» استفاده کند نداریم.
۲) دفتر توزیع ما مجله را مستقیماً برای سرپرست توزیع در مرکز هر استان میفرستد. علاقمندات مجله در شوشتر باید از سرپرست توزیع مطبوعات در استان بخواهند که سهمیه کافی برای مرکز پخش مطبوعات در شوشتر در نظر بگیرد.
۳) عکسهائی که در مجلات و روزنامههای قدیم و جدید بهچاپ رسیده اگر بهقدر کافی روشن و تمیز باشد قابل استفاده است. متشکریم.
• آقای محمود سعادتپور (تهران)
پیشنهاد شما که «هرچند شماره یک بار مجله را اختصاص بدهید بهچاپ آثار خوانندگان» چه نتیجهئی در بر دارد؟ ارضای خاطر نویسندگانی که نه مطلب جالبی برای گفتن دارند و نه تجربه و استعدادی برای نوشتن؟
مجله در برابر خوانندگانی که بسیار جدی بهمسائل نگاه میکنند شدیداً احساس مسؤولیت میکند. امری که شما توصیه میکنید واقعاً جه لطفی دارد؟ ما با کمال دقت از میان مطالب رسیده آنچه را که جالب توجه و قابل عرضه باشد انتخاب و چاپ میکنیم. پس شمارهئی که شما پیشنهاد میکنید در حقیقت خواهد شد «جُنگِ آثار غیر قابل چاپ»! - آیا چنین مجموعهئی برای خود شما جالب خواهد بود؟
• آقای غلامحسین پرتابیان (کازرون)
سپاس مرا از بابت شعری که در نهایت محبت برای من سرودهاید بپذیرید. چیزی بسیار بیشر از اثر «یک آغازگر» و «تازهکار» در آن هست و نشان میدهد که در هر حال بیتجربه نیستید. توصیه من مثل همیشه این است که به«زبان» بیشتر توجه کنید. از یاد ببرید که یک فارسی زبان هستید. صِرفِ فارسی زبان بودن، برای «شعر فارسی سرودن» کافی نیست. برای این کار باید فرض کنید که اصلاً فارسی نمیدانید، و از نو بهکشف آن برخیزید. از چاپ شعرتان در مجله، بهدلیل آن که موضوع خصوصی است پوزش میخوام امّا آن را چون یادگار عزیزی از شما که امیدوارم روزی شاعر بزرگی شوید حفظ خواهم کرد.
• آقای احمد نقشبندی
با تشکر از راهنمائیهاتان، قبلاً دوستان دیگری محبت کرده عین شمارههای آن مجله را در اختیار ما گذاشتهاند.
• آقای محمدرضا جوکار (خورموج)
گردآوری اشعار محلّی کاری است که هرچه جدیتر باید تعقیب شود. بخصوص که در زمینه رفع ستم ملی، مسأله اولویت زبانهای محلی و آزادیهای فرهنگی اقوام ایرانی در دستور روز مردم مبارز کشور ما قرار دارد و هر قومی باید فرهنگ افواهی خود را بهصورت فرهنگ مکتوب در آورد. برای انعکاس دادن این آثار، کتاب جمعه بارها اعلام کرده است. امّا متأسفانه دوستان کار را سهل میگیرند. هم اکنون پرونده قطوری از اشعار ترکی، کردی، بلوچی، ترکمنی و جز اینها در آرشیو ماست که هیچ یک قابل استفاده نیست. فیالمثل دوستی که یادداشت فارسیش را هم بر اثر بدی خط و بیتوجهی در نوشتن نمیشود خواند و فیالمثل در ابندای نامه و بهدنبال خطاب اقای سردبیر کلمه عزیز را چنان نوشته که از خربزه و جُربزه و جزیره تا عرّوتیز و غربزده و قمروزیر و قِربریز همه چیز میتواند خواند، چند صفحه شعر محلی (که اسم نمیبرم از کجا) فرستاده است که، -واویلا!- تصور کنید که این سایه دست فیالواقع بهدرد چه کاری میخورد؟
در هر صورت چاپ اشعار محلی فقط در صورتی برای ما - که آشنائی با گویشها یا زبانها نداریم - فقط در صورتی میسر است که متن آنها بهدقت تمام ماشین شده باشد، اِعرابگذاری شده باشد، و آوانویسی شده باشد. کاری که شما نیز باید در مورد اشعار شیخ علی شیخ حمود (که حتی تلفظ جزو آخر اسم او را هم روشن نکردهاید) انجام بدهید تا زحمتی که کشیدهاید بیثمر نماند. برای آوانویسی بهنامه آقای کاظم زارعیان در همین شماره مراجعه کنید.
دیگر این که دوستان ما بهصرف ایت که مجله اعلام کرده است خود را در حک و اصلاح مقالات آزاد میداند غالباً کمترین توجهی بهآنچه مینویسند نمیکنند. درست است که ویراستاران مجله بهقول معروف «مو از ماست میکشند» ولی آخر آنها با جملاتی از این نوع چه میتوانند بکنند جز این که یکسره از خیر مطلب - در هر درجه از اهمیت که باشد - بگذرند؟
ملاحظه بفرمائید:
میراث گرانبهای نیاکان با با تحریفات نابهجا بعضیها اصالت خود را از دست داده و یا با فروش کردن صفحات و کلمات بلیغ آن بهبیگانگان پشت پا بهادبیات محلّی خود زده و یا دانسته و یا ندانسته افراد بومی و محلی، این درههای ناب همراه با خلق آن را در زندانهای سینه خود مدفون کردهاند... و غیره.
• آقای امید الف.
یادداشتی که روی داستان و یا بهقول خودتان دردودلِ (کذا در سراسر نامه!) خود گذاشته بودید کار را ما سبک کرد تا آن را نخوانده بایگانی کنیم. بهاتفاق شما و دیگر خوانندگان قسمتی از این یادداشت را مرور میکنیم:
«آنچه را که من بهعنوان اصل و منشأ گرفتم همان نمیدانمِ معروفِ لاادریّون و فرضیه شکاکیّون است. امّا در طول داستان، از آن بهماتریالیسم و بعد، از آن بهایدهآلیسم و دوباره به تفاوت واقعیت و حقیقت، و به نقص و ضعف احساسهای ما برای درک حقایق جهان رسیدهام و از این رو همواره یک دور تسلسل را پیمودهام و آخرالامر نتیجه گرفتهام که من بهبیاعتقادی خودم هم اعتقادی ندارم.»
موفق باشید!
• آقای غلامعباس دهار (آبادان)
دید شاعرانه بسیار عمیقی دارید. بخش دوم چهار فصل مرثیه در عین سادگی بسیار زیباست. شعر هر چه سادهتر باشد زیبائی خود را عریانتر جلوه میدهد. شعرهای پیچیده، بیشتر فریبند، و گرنه بهآن همه لفاف و کاغذ رنگین و حقهبازی در شکل و بیان غیرذلک نیازی پیدا نمیکنند.
از اوج
- تا فرود
فاصله
انگشتی است و ماشهئی،
و بدینسان
- پرنده
بر تصویر لرزان خویش
منطبق میشود.
• آقای احمد ل. (تهران)
هر دو شعری که فرستادهاید بهراستی پرمایه اسن جز این که لغزشهائی از بابت زبان و بیان دارند. فیالمثل:
آن اشتیاق سرخ شکفتن
در برگ برگِ باغ
- گلپر(؟) شد ...
یا مثلاً تحقیر گشتن در قسمت دوم شعر راستی چرا باید گشتن را بهجای شدن بهکار برد که نه زیباست نه درست. همچنین است در تابوی عشق:
ما هیزم کدام حادثه گشتیم
ما هیزم کدام حادثه میگردیم؟
و چند سطر پائینتر:
بیا آتش شویم
حادثه گردیم.
لطف بفرمائید و این اشکالات را اصلاح کنید.
• آقای ع. فاضل
بهخلاف تصور شما من اسطوره و تاریخ را با هم مخلوط نکردهام بل عبارتی آوردهام که عیناً چنین است:« داستان ضحاک و فریدون اسطورهئی است که حقیقت تاریخی قلب شدهاش میتواند کودتای داریوش برعلیه بردیا باشد.» - البته عبارت قلمانداز نوشته شده و شما حق داشتهاید متوحه منظور من نشوید. قصدم از «حقیقت تاریخی قلب شده» اسطوره ضحاک نیست، بلکه کودتای داریوش است که آن را در سنگ نبشته بیستون تحریف کرده، بردیا را «گئومات غاصب» خوانده است. و اشارهام بهاین واقعیت تاریخی بیشتر برای رفع این نظریه اشتباهآمیز بود که گروهی معتقدند چنان اصلاحات انقلابی در آن روزگار (هزار و پانصد ششصد سال پیش از فردوسی) عملی نبوده و از لحاظ تاریخی آنا کرونیتیک یا نابهنگام است. قصدم این بود که نشان بدهم عمل آن اسطوره در تاریخ هم اتفاق افتاده است.
از محبتتان ممنونم. نامه دیگری نزد من دارید که روزی بهآن جواب خواهم داد.
• آقای محمدحسن زردوانی (تبریز)
طریق رسیدن بهکمال همان است در حاشیه شعرتان نوشتهاید. بهپیروزی خود شک نداشته باشید، چرا که پایمردی تنها راه وصول بهآن است.
• آقای رسول مهرانپور (برایتون انگلستان)
مجله را میتوانید از تهران توسط یکی از اقوامتان مشترک شوید. ضمناً نماینده مجله در لندن آقای مجید برتوش است، با تلفن ۵۱۹۲۸۴۲ میتوانید با ایشان تماس بگیرید.